نشود فاش کسی انچه میان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من و توست
گوش کن...با لب خاموش سخن میگویم
پاسخم گو...به نگاهی که زبان من و تو ست
روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و توست
گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید
همه جا زمزمه عشق نهان من و توست
گو بهار دل و جان باش و خزان باش...ار نه
ای بسا باغ و بهاران که خزان من و توست
این همه قصه فردوس و تمتنای بهشت
گفتگویی و خیالی ز جهان منو توست
نقش ما گو ننگارند به دیباچه عقل
هر کجا نامه عشقست...نشان من و توست
سایه...ز اتشکده ماست فروغ مه و مهر
وه از این اتش روشن که به جان من و توست