باز شد دیدگان من از خواب به به از افتاب عالم تابکو افتاب؟الان یک هفته است که افتاب وندیدم.انقدر دلم براش تنگ شده که نگو
میدونی راست می گویند که ادم تا چیزی را از دست ندهد قدرش را نمیدوند
کی فکرش را میکرد منی که همیشه از افتاب و گرما فراری ام.یکروز دلم برا افتاب تنگ بشود؟
ولی شده...
راستش من اصلا فکرش را نمی کردم که زندگیم با افتاب روال عادی خودش وطی می کند...
از اون روزی که خورشید خانم رفته مرخصی.زندگی من غیر عادی شده!!!
به جان خودم!هرچی اتفاق عجیب غریبه برا من افتاده.اتفاقاتی که قبلا اصلا فکرشونو هم نمی کردم که ممکن است برای من رخ بدهند.البته همشون بد نبودند...چندتایی هم اتفاق خوب (ولی در عین حال عجیب)رخدادند برام.نمونش همین وب بلاگی که میبینیش.تا چند روز پیش حتی فکرشم به مخیلم خطور نمی کرد که منم میتوانم وب بلاگ داشته باشم.ولی حالا یکی دارم
(البته خدا بهت رحم کنه ...
حالا بهت میگم چرا...)قبلا فقط دوست داشتم برم و مطالب دیگران و بخوانم ولی حالا دوست دارم منم حرف بزنم...منم ابراز وجود کنم(یک چیز میگم پیش خودمون بمونه...از دیشب تا حالا انقده خجالت کشیدم که نگو...
وب بلاگ و که ساختم فکر کردم میشه هر مطلب خوبی را که دیدم اینجا بنویسم...بعدش مثل این ندید بدیدا از پنجشنبه تا حالا خودم و کشتم از بس شعر نوشتم
تا یک مطلب خوب پیدا می کردم تققی(ببخشید تشدید نمیدونم کجاست) مینوشتمش
((واسه این گفتم خدا بهت رحم کنه)) ولی وقتی رفتم سراغ وب بلاگهای دیگه.دیدم اّوخ!!!
همه روزی فقط یک مطلب بعضیا هم که دیگه یکی دوروزی یک مطلب مینویسند...اون وقت من........دو روزه بلاگ زدم...هوار تا شعر نوشتم...(((شعرای خودم نیست ها...)))وای مردم از خجالت....
جان من اگه تو هم به این نتیجه رسیدی ...بروی خودت نیاریا..هیچی بهم نگو...خودم میدونم
ولی به جان اون استادم که سایم و با تیر میزنه دیگه هر روز هوار تا مطلب نمینویسم...
قول میدهم.
)خلاصه که دلم برا افتاب خانم حسابی تنگ شده...
اگه کسی E_mail یا خط مستقیم افتاب و داره بده به من که شخصا ازشون بخاطر غرولندهای سابقم عذرخواهی کنم بلکه دلشون برحم بیاد و دوباره قدوم مبارکشون را به اسمان شهر تهران بگذارند.!!!
وگرنه اگر یک هفته دیگه هم بخواد نیاد.....خدا خودش بمن رحم کنه...