انجا که تویی غم نبود...رنج و بلا هم...
مستی نبود دل نبود ...شورو نوا هم
اینجا که منم حسرت از اندوه فزونست...
خود دانی و من دانم و این خلق خدا هم...
انجا که تویی یکدل دیوانه نبینی
تا گرید و گریاند از ان گریه تو را هم
اینجا که منم عشق بسر حد کمالست
صبرست و سلوکست و سکوتست و رضا هم
انجاکه تویی باغی اگر هست ندارد
مرغی چو من اشفته و افسانه سرا هم
اینجا که منم جای تو خالیست به هر جمع
غم سوخت دل جمله یاران و مرا هم
انجا که تویی جمله سر شورونشاطند
شهزاده و شه...باده بدستندو...گدا هم
اینجا که منم بسکه دو رویی و دو رنگیست
گریند به بددختی خود اهل ریا هم...
اثر معینی کرمانشاهی