سللللللللام
مو اومدم کهچند روز رفته بودم ددر...جای همگی خالی...
الان داشتم کتاب شعرم و میخوندم ,چشمم افتاد به این شعری که برات میخوام بنویسم...دیدم بد نیست امشب برم تو کار اقای ه.ا.سایه(هوشنگ ابتهاج)...امیدوارم خوشت بیاد...
فتنه چشم تو چندان پی بیداد گرفت
که شکیب دل من دامن فریاد گرفت
آن که آیینه صبح و قدح لاله شکست
خاک شب در دهن سوسن آزاد گرفت
آه از شوخی چشم تو,که خونریز فلک
دید این شیوه مردم کشی و...یاد گرفت!
منم و شمع دل سوخته,یارب مددی!
که دگرباره شب اشفته شد و باد گرفت
شعرم از ناله عشاق غم انگیز تر است
داد از آن زخمه که دیگر ره بیداد گرفت
سایه!ما کشته عشقیم,که این شیرین کار
مصلحت را,مدد از تیشه ئ فرهاد گرفت...