ای سلسله ی شوق تو بر پای نگاهم

سرشار تمنای تو مینای نگاهم

روی تو ز یک جلوه ی آن حسن خداداد

صد رنگ گل آورده بهصحرای نگاهم

تو لحظه ی سرشار بهاری که شکفته ست

در باغ تماشای تو گل های نگاهم

بی روی تو چون ساغر بشکسته تراود

موج غم و حسرت ز سزاپای نگاهم

تا چند تغافل کنی ای چشم فسون کار

زین راز که خفته ست به دنیای نگاهم

سرگشته دود ...موج نگاهم ز پی تو

ای گوهر یکدانه دریای نگاهم

خوش می رود از شوق تو با قافله ی اشک

این رهسپر بادیه پیمای نگاهم

مژده بده...

مژده بده ، مژده بده ، یار پسندید مرا

سایه او گشتم و او برد به خورشید مرا

جان دل و دیده منم ، گریه خندیده منم
یار پسندیده منم ، یار پسندید مرا
کعبه منم ، قبله منم ، سوی من آرید نماز
کان صنم قبله نما خم شد و بوسید مرا

پرتو دیدار خوشش تافته در دیده من

آینه در آینه شد : دیدمش و دید مرا

آینه خورشید شود پیش رخ روشن او

تاب نظر خواه و ببین کاینه تابید مرا

گوهر گم بوده نگر تافته بر فرق فلک

گوهری خوب نظر آمد و سنجید مرا

نور چو فواره زند بوسه بر این باره زند

رشک سلیمان نگر و غیرت جمشید مرا

هر سحر از کاخ کرم چون که فرو می نگرم

بانگ لک الحمد رسد از مه و ناهید مرا

چون سر زلفش نکشم سر ز هوای رخ او

باش که صد صبح دمد زین شب امید مرا

پرتو بی پیرهنم ، جان رها کرده تنم

تا نشوم سایه خود باز نبینید مرا

دیشب...

 

دوش از همه شب ها شب جان کاه تری بود

فریاد از ین شب چه شب بی سحری بود

دور از تو من سوخته تب داشتم ای گل

وز شور تو در سینه شرار دگری بود

هر سو به تمنای تو تا صبح نگاهم

چون مرغک طوفان زده ی در به دری بود

چون باد سحرگاه گذشتی و ندیدی

در راه تو از بوی گل آشفته تری بود

افسوس که پیش تو ندارد هنرم قدر

ای کاش به جای هنرم سیم و زری بود

درون اب ...ماهی قدر دریا را کجا داند؟
شکسته استخوان داند بهای مومیایی را...

نشود فاش...

نشود فاش کسی انچه میان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من  و توست
گوش کن...با  لب خاموش سخن میگویم
پاسخم گو...به نگاهی که زبان من   و تو ست
روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و توست
گرچه در خلوت راز دل ما  کس نرسید
همه جا زمزمه عشق نهان  من و توست
گو بهار دل و جان باش و خزان باش...ار نه
ای بسا باغ و بهاران که خزان من و توست
این همه قصه فردوس و تمتنای بهشت
گفتگویی و خیالی ز جهان منو توست
نقش ما گو ننگارند به دیباچه عقل
هر کجا نامه عشقست...نشان من  و توست
سایه...ز اتشکده ماست فروغ مه و مهر
وه از این اتش روشن که به جان من و توست

سلام...

 

صبح که بیدار شدم...یکدفعه ذوق و شوق عجیبی دلم را پر کرد.اولش تعجب کردم که چرا باز دلم خودش برا خودش خوشحالی میکنه؟

(راستش از خدا که پنهون نیست از تو چه پنهون من مکافاتی دارم با این دلم.یک روز چنان شاد و خوشحال است که نا خوداگّاه منم با خودش خوشحال میکنه.و خوب منم که خوشحال بشوم... بعضی وقتها دچار جو گرفتگی میشوم و کارای عجیب غریب زیاد میکنم.اون وقت اونایی که دوروبرم هستند یکذره در عقل و درایت من شک میکنن از چشماشون و گاهی وقتها از چملات محبت امیزشون میفهمم که میگویند:

دختر از سن و سالت خجالت بکش این کارا چیه می کنی؟ اب چرا میریزی رو سر بچه! میوه منو کجا میبری بگیر بشین چقد نینای نای میکنی؟(البته اونا نینای نای نمیگند یک چیر دیگه میگند که بهتره نگم چی میگند)

خلاصه کاری می کنند که اخر سر بین من و دلم دعوا و بزن بزن بشه...من دعواش بکنم که چته باز خل شدی؟!!!تو یک ذره ابرو حیثیت برا من نگذاشتی با این خل بازیات!اونم جوابم و بده که :من برا خودم شادی می کنم تو چرا عقلتو دادی دست من؟مگه مجبوری ادا منو در بیاری؟!(اینم جوابش!!!)

روزایی هم که اروم میشه همونجوری میشه که دیشب برات تعریف کردم)

خلاصه پیش خودم گفتم خدا بخیر کنه باز این بزن بکوب راه انداخته...ولی هوشیار که شدم فهمیدم چرا خوشحال است...با ذوق وشوق نشستم جلو کامپیوترو...

پیغامت را خواندم دوست خوبم...ممنونم که با جملات ساده و دلنشینت حمایت و خوشحالم کردی...امیدوارم روز تعطیل قشنگی را سپری کنی..

...ماند به تو

یک گلستان ارغوان ماند به تو

یاسهای بی کران ماند به تو

قطره شبنم به روی برگ بید

عطر گلهای جهان ماند به تو

جیک جیک شاد گنجشکان به بام

کوچ مرغان در خزان ماند به تو

مستی باد صبا در صبح عشق

نغمه های عاشقان ماند به تو

هر شب...

تو را گم میکنم هر روز و پیدا میکنم هر شب

و اینسان خوابها را با تو زیبا میکنم هر شب

تبی این کاه را چون کوه سنگین می کند انگاه

چه اتشها که در این کوه بر پا میکنم هر شب

تماشائیت پیچ و تاب اتشها ...خوشا بر من

که پیچ و تاب اتش را تماشا می کنم هر شب

مرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی ای دوست

چگونه با جنون خویش مدارا می کنم هر شب

چنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو

که این یخ کرده را از بی کسی //ها// میکنم هر شب

تمام سایه ها را میکشم بر روزن مهتاب

حضورم را ز چشم خلق حاشا میکنم هر شب

دلم فریاد میخواهد ولی در انزوای خویش

چه بی ازار با دیوار نجوا میکنم هر شب

کجا دنبال مفهومی برای عشق میگردی؟

که من این واژه را تا صبح معنا می کنم هر شب

زیبا فراوان دیده ام...اماتو چیز دیگری

صدها گلستان دیده ام...اما تو چیز دیگری

دانی که در هر مجلسی...گلهای عطرافشان بسی

دیدست و بیند هر کسی...اما تو چیز دیگری

از بوی گل مطلوبتر...از مهوشان محبوبتر

این یک از ان یک خوبتر...اما تو چیز دیگری

بس شوخ جانی دیده ام...باغ جوانی دیده ام

زانها که دانی دیده ام...اماتو چیز دیگری

بر گلرخان دل بسته ام...وصل نکویان جسته ام

زنجیرها بگسسته ام...اما تو جیز دیگری

گلهای خندان دیده ام...خورشید تابان دیده ام

صد رهزن جان دیده ام...اما تو چیز دیگری

در صحبت گل پیکران...در خیل شیرین دختران

دیدم تو را با دیگران...اما تو چیز دیگری

تنها نه از هر دلبری در شهر زیبایی سری

کز خویش هم زیبا تری...اری تو چیز دیگری

امان از این هوا...

تا حالا شده دلت بد جوری بخواهد با یک نفر  صحبت کنی ولی نتوانی انجور که می  خواهی حرف دلتو بزنی؟شده تا حالا یکدفعه دلت فیلش یاد هندستون بکند و تصمیم بگیرد اسمون صاف دلتو ابری بکند؟
دل تو را نمیدونم  ولی خدا نکند دل من ابری بشودوقتی ابری میشه مثل هوای امروز تهران عجیب غریب میشهیک دم فقط ابریه .یک دم همچین میباره که در یک چشم بهمزدن میشی موش اب  کشیدهاونوقته که باید فکر چاره باشی
من وقتی اینجو ری میشم.یا باید با یکنفر صحبت کنم.یا باید گریه کنم.یا باید شعر بخونم.ولی خوب راه اول که همیشه عملی نیستاومدیم و دلم هوس کرد مثل هوای لندن مدام ابری و بارونی بمونه.حالا بیا و درستش کن!!!کو گوش شنوایی که به صدای شرشر بارون دلم گوش کنه؟میریم سر گریهراستش اگه تو دلم سیل  راه بیفته و کلی خسارت   و ویرانی راه بندازه.بازم دوست ندارم چشمام هم بارونی بشوندهمون دلم کافیه ...چشمام دیگه نه
و اما راه سوم...اخ که چقد این راه و دوست دارماگه تا حالا از این راه نرفتی یکبار امتحان کن خیلی سبزو قشنگه/خیلی روح نواز استکاش منم میتونستم شعر بگم/حیف که....
این حرفا را زدم که بدونی هر وقت دلم بارونی شد /یک سفر کو تاه به این راه سبزو قشنگ میکنم و سر راهم برات سوغاتی و گل می اورم .و سوغاتی تو هم چیری نیست مگر اون شعرهای قشنگی   که یک نفر دیگه گفته و داده به من که تقدیم تو بکنم...
فقط خواستم بدونی شعرایی که اینجا می خونی مال   من نیست/هدیه ایست از طرف یه دل بارونی دیگه...