انقدر خوشحالم، انقدر خوشحالم، انقدر خوشحالم، که حد ندارهنینای نای نینای نای نینای نای
(پارازیت ... تو یه آیکون و تصور کن که داره هم می رقصه هم می خونه هم بشکن میزنه ... حالا نرقص و کی برقص ... حالا نخون و کی بخون ... حالا بشکن نزن و کی بشکن بزن !!!) فعلا نمیگم چرا خوشحالم تو فقط بدون که خیــــــــــــــــــــــــــــلی خوشحالم
کی میدونه رنگ شادی چه رنگیه؟ این رنگیه؟ این رنگیه؟ این رنگیه؟ این رنگیه؟ چه رنگیه؟ یکی بهم بگه
می خوام پست ایندفعه ام به رنگ خوشحالی ... شادی ... رقص ... پایکوبی ... خنده (پارازیت...اونم از اون ته دلیاش) آواز و دست زدن باشه.... یکی بهم بگه رنگ اینا چه رنگیه؟زود باشید بگید... یالا بگید ... الان بگید ... بگید ...بگید... بگید... بگید!
~~~~~~~~~~~
سه شنبه ۲۸فروردین
همچنان هنوز خوشحالم البته در حال حاضر خوشحالیم کنترل شده است... نگران نباش
نوچ... هنوزم وقتش نشده بگم چرا خوشحالم ... فقط بدون که خدا یه حال اساسی بهم داده (پارازیت .... هیـــــس ... ببین قول بده اینو به محمد نگی که من گفتم باشه؟ خوب؟ آخه هر وقت من اینجورکی (پارازیت ... همانند آدمای کوچه بازاری و از نوع الواتش) حرف میزنم... چنان دعوایی میکندم که تا عمر دارم یادم نره
اه خوب می چی کار کنم ... مثلا من این جمله رو هر جور دیگه یی میگفتم به دلم نمیشست... اگه میگفتم خدا بهم لطف کرده یا رحمت ایزدمنان ... خداوند عالم ... شامل حالم شده است ... تو بگو خیلی لوس و بی مزه نیست؟
اصلانم به دلم نمیشست... ادب زیادی هم باعث دردسره .... ایش
بگذریم ولش کن ... می گفتم ... نمی دونم این وسط دلش به حال کدوممون سوخت و یا کدوممون چی کار کردیم که اینجوری جوابمون و داد .... من اگه یکسال تموم هم مینشستم و برنامه ریزی می کردم عمرا اینجوری بدون هیچ کم و کاست و کوچکترین ایرادی می تونستم انجام بدم این کار و ... خدا جون نوکرتم دربست ... خیلی با مرامی ... خیلی ماهی به مولا... ... اصلا دمت قیژ ... دستت درست ....تو هم همینجور نشین منو نگاه کن ۴ تا از این عبارات جواتی بگو می خوام به خدا بگم... (پارازیت ... منکه میدونم تو آخرش نمی تونی جلو زبونت و بگیری پس ۴ تا کلوم دیگه ی اینجورکی میگم که اگه قراره دعوام کنه فقط برا یه کلمه نباشه که دلم بسوزه! ) خلاصه اینجوریاست ...
برو پشت پنجره و تا آخر بازش کن و تا می تونی ریه هاتو پر کن از هوای تازه ی بهاری ... یه نگا بنداز بیرون ... ببین همه جا چقدر قشنگ و شیرین و دلچسب شده من که بجز زمستون فقط عاشق این ماه از بهارم
تو چی؟
کلا امروز روز خیلیلیلی خوبی بود
**********
دیروز یکی از دوستام یه ای میل برام فرستاد که بنظرم جالب بود ... با سانسور قسمتی از اون میذارمش اینجا که بخونیش:
به نام خداوندی که الان مدت هاست اون بالا نشسته است و منتظر است تا هر کس به موفقیتی رسید او را با مخ به زمین بکوبد! قلم بر دست گرفته و بنا به دستور خانم معلم انشایی می نویسم در باره بهار
بهار نام یک فصل می باشد.به گفته تلویزیون در بهار همه چیز تازه می شود و من فکر کنم منظور از تازه شدن این می باشد که قیمت همه چیز دو برابر می شود!در فصل بهار بنزین هم تازه می شود و خودش باعث تازه شدن بسیاری از چیز های دیگر می شود.تازه شدن بنزین حتی آدامس های مغازه های آقا حسین(بقال محله ما) را هم تازه می کند!!! تنها چیزی که در فصل بهار تازه نمی شود حقوق پدرم می باشد! تلویزیون می گوید هوا در فصل بهار خوب می شود ولی احتمالاً مجری های تلویزیون ما یک جای دیگر هستند چون در اینجا ابتدای بهار هوا بارانی و بعدش بسیار گرم می باشد!
ما به 13 روز اول این فصل می گوییم عید نوروز و به بقیه روز های آن چیزی نمی گوییم.عید نوروز خیلی چیز خوبی می باشد. چون ما در این روز ها به میهمانی می رویم و آجیل می خوریم و از بزرگتر ها عیدی می گیریم و آن را به بابامان می دهیم که برایمان پس انداز کند! در عید نوروز تلویزیون برنامه های بسیار متنوعی دارد. امسال عید نوروز ما با فرزاد حسنی آغاز شد و او کار توپ و تانکی را که تا پارسال با شلیک شدن، آغاز سال نو را به ما اعلام می کردند انجام داد! پدرم از فرزاد جان خوشش نمی آید و نمی گذارد مامان و خواهرم برنامه های او را نگاه کنند چون می گوید بدآموزی دارد. ولی من فکر میکنم او دروغ میگوید و حتی خیلی هم فرزاد را دوست دارد. چون یک روز که تلویزیون داشت برنامه کیف دستی را با مجری گری فری جون پخش می کرد پدرم که حواسش به من نبود آب از لب و لوچه اش آویزون شده بود و حتی از جلوی تلویزیون یک بوس هم برای فرزاد فرستاد و در آخر هم گفت لامصب عجب جیگریه! امسال تلویزیون در عید حسابی کولاک کرد و خیلی برنامه های متنوعی داشت ما در این روز ها فیلم نارنیا را برای بیستمین بار دیدیم و فیلم های چینی و جنگ و جهانی دوم هم که حسابی به ما حال دادند! فکر کنم مسؤولان تلویزیون هم فهمیده اند که مادر بزرگ من آلمایزر دارد و این فیلم ها را نشان می دهند تا برایش یادآوری شود! ضمناً در تلویزیون امسال یک آقای که کارخانه فرش داشت عاشق یک زن ترشی فروش شد تا ما بدانیم همه چیز در این مملکت از روی به هم خوردن در و تخته و ذهن خلاق آقای نویسنده می چرخد! به نظر من عید نوروز نقش بسیار بزرگی در کم کردن جمعیت کشورمان داردو به نظر من اگر ما عید نوروز نداشتیم الان جمعیت کشور ما از همه جا بیشتر بود....زیرا در این عید خیلی از مردم در تصادف می میرند و پدرم می گویند ما در زمینه تصادفات جاده ای تمام رکورد های جهانی و المپیک را پشت سر گذاشته ایم و کسی به ما نمی رسد! پدرم می گوید چون در قبال جان ما احساس مسؤولیت می کند ما را به مسافرت نمی برد برای همین همه روز های عید نوروز را تا بعد از ظهر در خانه می خوابد تا ما جانمان در مسافرت به خطر نیفتد! روز سیزدهم فصل بهار خیلی روز خوبی می باشد چون ما در این روز به پارک نزدیک خانه مان می رویم و انجا آشغال می ریزیم و درختان را زخمی می کنیم و برگ های آن را می سوزانیم به همین دلیل به این روز روز طبیعت می گویند! البته چند سال است به دلیل استقبال بیش از حد مردم از طبیعت ما هر سال تصمیم میگیریم به پارک نرویم و در پشت بام خانه مان سیزده را به در کنیم. در این روز (13 به در) خواهرم برای هشتمین سال پیاپی سبزی گره میزند و آمدن خواستگار را از خداوند التماس می کند!!! البته من می دانم چون خواهرم می خواهد به درسش ادامه دهد و باقی مانده درسش در کلاس های سواد آموزی را یاد بگیرد شو هر نمی کند. چون حسن شپش که یکی از دلاکان ماهر حمام محله ما که به او مهندس هم می گویند(حسن آقا دارای مدرک مهندسی مشت و مال می باشد) و یک چشمش کور و یکی از سوراخ های دماغش هم بسته می باشد از خواستگاران پر و پا قرص خواهرم می باشد!!!!پدرم می گوید خوبی حسن آقا این است که دیگر نیازی به جراحی دماغ ندارد و همین جوری هم دماغش کوچک است!بعد از عید نوروز سایر روز های بهار آغاز می شوند.
باقی مانده روز های فصل بهار که حدود 75 روز می باشدکه هیچ تفاوتی با روز های دیگر ندارد – و مردم در این روز ها کماکان سر همدیگر کلاه می گذارند و دزدی می کنند - جز اینکه باز هم همه چیز هنوز تازه تر و تازه تر می شود!!!!!
این نامهه امروز جون من و نجات داد چون هم دلم می خواست آپ کنم هم حسش نبود فکر کنم... نتیجه اخلاقی اینکه جر زنی کردم و خوب کاری هم کردم ... حرفی بود؟ تازه تو پست بعدی هم می خوام بازم جز بزنم
فعلا تا همینجا بسه ...
روزهایی که گذشت... چطور گذشت؟ خوب بود؟ حسابی خستگی در کردی؟ کیف عالم و کردی؟ ددر رفتی؟ هزارتا کار دیگه که تو عید انجام میدن و من الان حال ندارم همه رو یکی یکی اسم ببرم و انجام دادی؟ من از اونهمه کار که می خواستم انجام بدم فقط چند تاش و انجام دادم ... اول بگم که مسافرت نرفتم !!! هیچ جا نرفتم!!! حتی ۵ کیلومتر انورتر تهران هم نرفتم!!! چومکه عد روز دوم فروردین عقد کنان دختر داییم با یک فروند آقای بسیار خوش تیپ و خوش سیمای ایتالیایی بود! (پارازیت ... تو هم اگه دختر دایی ات خوشگل باشه دکتر باشه تو انگلیس هم زندگی بکنه یه تا شوهر ایتالیایی بزرگ شده ی الجزایر تحصیل کرده ی انگلیس ساکن فرانسه نصیبش میشه!) خلاصه دوم این دوتا خانوم و آقا با هم مزدوج شدند ما که قرار بود سوم بریم نرفتیم گفتیم ۴ میریم که مامان خانم دلشون خواست عروس داماد و شام دعوت کنه (پارازیت ... به قول خودش پا گشا کنه) منم دیدم نا مردیه مامانم و دست تنها بذارم و برم مسافرت ... گفتم نمی رم میذارم ۵ میرم ... خلاصه ۵ هم نشد بریم موند برا ۸ ... هشتم اومدیم بریم که از شمال باهامون تماسی حاصل شد مبنی بر اینکه اگه بیایید شمال لعنت روزگار و از طرف خودتون برای خودتون می خرید .. چون هوا هم سرده هم بارونی تازه جاده چالوس و هراز هم بسته است و باید از رشت بیایید اگه می خواهید بیایید ... ما هم که دیدیم اینجوریه قید مسافرت عیدونه رو زدیم و موندیم خونه ! من چند تا فیلم دیدم از جمله پرستیج... شعبده باز... دختران رویایی و برای بار هزارم زن زیبا و ... محمد هم یا رفت سر کار یا رفت فوتبال یا خوابید یا فوتبال دید یا تخمه خورد یا از پا درد تا صبح نه خودش خوابید نه گذاشت من بخوابم! خلاصه همینجوری دو هفته گذشت و چه سریع هم گذشت ... الانم که اومدم اداره همش از صبح از این اتاق به اون اتاق عید بازی کردیم و خلاصه تا الان که در خدمت شما هستم کار مفید آنچنانیی انجام ندادم... احتمالا فردا هم همینطوریه ولی از شنبه سیل کاره که به سمتمون سرازیر میشه... راستی آمار قیمت چند تا چیز و گرفتم برات == نوشابه خانواده ۷۵۰ تومان ... بطری نوشابه کوچک ۴۰۰ تومان... ۲ تا پیتزا+ یه دلستر و یه نوشابه+۱ سیب زمینی بوف ۹۸۰۰ تومان یعنی ۳۰۰۰ تومان افزایش قیمت ! کرایه آژانس از خونه تا اداره ۲۰۰۰ (پارازیت ... قبلا ۱۸۰۰ تومن بود اونم با تخفیف چومکه سرویسم بود) فعلا همینا بود تو هم اگه آمار چیزای دیگه رو داری بگو تا که مویوم بدونم (پارازیت ... بابا این بلاگ اسکای هم دیگه شورش و درآورده ! سالی شونصد دفعه آندر کانستراکشن میشه اونوقت نمیکنه ۴ تا آیکون جدید بذاره اینجا! ایـــــش!)
دیگه حوصله ندارم حرف بزنم ... انقده خوابم میاد که حد نداره .... فقط بگم ملت ما رو حتی خدا هم نمی تونه از رو ببره ... چون دیروز با اینکه همه می دونستند بارون خفنی در شرف بارشه اگه بدونی چه خبر بود ... وقتی میخواستیم بریم خونه ژیلا از همت رفتیم... از ۲ کیلومتری غرب پارک پردیسان تا خود شیخ فضل الله نوری ماشینی بود که پارک کرده بودن و گله به گله چادرای رنگ و وارنگ و آدمای شاد و بی خیال همه با هم روشون و کرده بودند به آسمون و هی زبون درازی می کردند و شکلک در میاوردند... تازه از همت که وارد مدرس شمال می شدی بازم وسط اتوبان به اون بزرگی ماشین پارک کرده بودند و تو چمنا بساطی پهن کرده بودند و باقی ماجرا ... خلاصه که ملتی هستیم ما ها ملتی هستیم !
تا اطلاع ثانوی شاد باش تا من برگردم
پرستوهای شب پرواز کردند
قناریها سرودی ساز کردند
سحرخیزان شهر روشنایی
همه دروازهها را، باز کردند
شقایقها سر از بستر کشیدند
شراب صبحدم را سر کشیدند
کبوترهای زرین بال خورشید
بهسوی آسمانها پر کشیدند
عروس گل، سر و رویی بیاراست
خروش بلبلان از باغ برخاست ...
یک سال به سرعت باد گذشت، برا من که سال خوبی بود، الهی برای تو هم خوب بوده باشه. البته همونطور که گفتم برای من سال خوبی بود ولی برای خیلی از خونوادهها سال خوبی نبود؛ امسال من به اندازه چند سال، آگهی ترحیم رو درو دیوارای شهر و پرچم سیاه جلوی در خونه ها دیدم، نمی دونم چرا ولی حس میکنم امسال مرگ و میر خیلی زیاد بود؛ تو اداره ما که دست کم 6 نفر عزیزانشون و از دست دادند؛ بشمر ببین چند تا آدم معروف و هنرمند فوت کردند، ناصر عبداللهی، پرویز یاحقی، خسرو شایگان، رسول ملاقلی پور، فکر کنم بابک بیات هم امسال مرحوم شد ...تازه اینایی که من یادم میاد، بقیه رو یادم نیست...خدا همشون رحمت کنه و یه صبر و شکیبایی درست و حسابی هم به بازماندگانشون عطا کنه.
*******
الان که دارم این پست و مینویسم نمیدونم دفعه بعد کی باشه که بتونم بیام و آپ کنم، به احتمال قریب به یقن تا بعد از سیزده نتونم بیام. به چند دلیل==< اول اینکه کامپیوترم باز ترکیده، منم دیگه حال و حوصله ندارم دوباره درستش کنم، دیگه بمونه تا یه کامپیوتر نو بخرم، دوم اینکه اداره هم که دیگه نمیام تا بعد از 13، حالا شاید نمیدونم به احتمال 2% دلم برا کامپولوتلم سوخت و خواستم درستش کنم که در اون صورت میام و آپ میکنم؛ سوم اینکه از سوم میرم شمال تا 12 (پارازیت ... البته اگه بتونم حریف محمد بشم که 7 روز مرخصی بگیره که 99% ممطمئنم عمری بتونم چون آقا خودش به همه گفته باید بیایند سر کار بعد وقتی همه میان، خودش چطور میتونه نره؟ هاین؟) بنابر این بعد از ۱۳ میام دیدنتون و تمام بازدیدها رو پس میدم... ولی دعا کن وقت دیر بگذره... دلم نمی خواد زمان کنار آب و سبزی بودن زود بگذره ... اصلا دلم میخواد نگذره ... همونجور ثابت بمونه تا من پر بشم از سبز و آبی و آرامش ... (پارازیت ... البته به شرطی که کنار ساحل پر از گری گوری و جک و جواد نباشه !)
************
دیشب بابا گفت شهرام جزایری بدبخت مادرمرده رو گرفتند، انقدر دلم سوخت که حد نداره ... من اصولا دلم برا هر کسی که تو زندون اسیره میسوزه ، برا اونی که زندونی مشهوری هم هست که دو چندان میسوزه چون میدونم تقریبا روزی صد دفعه جد و آبادش و میارند جلو چشمش ... از خدا میخوام یه کار کنه سر سال نویی اسرای سیاسی و چکی آزاد بشند ؛ چند و چوندنشم نمی دونم، اون خداست خودش بره یه فکری بکنه که چطور ...
**********************
دیروز شله زرد پختیم؛ سهم در و همسایه ها رو دادیم و مال خاله هام و داییم و خواهر محمد موند که ببریم بهشون بدیم. آخرین نفری که موند ژیلا بود؛ از خونه ژیلا که اومدیم نمیدونم چی شد که یدفعه چنان هوس هات داگ کردم که حد نداره ... حالا از یه طرف دلم هات داگ میخواد از یه طرفمم موندم حیرون چرا اینجوری شدم؟! بالاخره محمد سر راه از یکی از شعبات «شیلا» رفت ساندویچ گرفت؛ اگه بگم لذیذترین هات داگ عمرم و خوردم، باورت میشه؟ انقدر بهم چسبید که (پارازیت ... به قول فرزانه) خدا بدونه ! یعنی اگه ساندویچه رو نخورده بودما، خدا خودش باید رحم می کرد ...
************
امروز میخواستم نیام اداره، ولی شنبهیی یه اطلاعیه زدند رو برد که هر کی بیست و هشتم نیاد اداره، تمام تعطیلات عید جزء مرخصی براش حساب میشه، هیچی دیگه نتیجه اخلاقی اینکه الان ادارهام، حالا تازه با این همه هارت و پورت نصف اداره الان مرخصیاند! من که هیچ کاری برا انجام دادن ندارم درنتیجه اومدم اینترنت و گشت میزنم برا خودم! تا اینا باشند که هی زور نگند به بچه مردم!
**********
امیدوارم سال 1386 و با شادی و خنده و خوبی شروع کنی و سال جدید واقعا برات سال جدیدی باشه، در همه زمینهها، زندگی، کار، دوست و .... دلم میخواد برات دعا کنم که خدا همه عزیزانت و برات صحیح و سالم نگه داره و حالا حالاها رنگ غم و غصه رو نبینی و غم و غصه جرأت نکنن از یه فرسخی تو رد بشند. اگر مشکل و گرفتاریی داری، از خدا میخوام گره کارت و هرچه سریعتر باز کنه و از دردسر رهاییت بده؛ تا سال دیگه، شاد ، موفق و تندرست باشی دوست من.
عجب هفته ی پر مشغله ای بود خدایی ... بنا به گفته ی بارون جون این هفته یی که گذشت برا همه اینطور بوده چون از ۱۴ اسفند به این طرف هیچکی هنوز آپ نکرده ... به جز خودم که الان دارم می آپم
ببینم جریان این فیلم ۳۰۰ چیه که برادران وارنر ساختند ؟ میگن توش ایرانیا رو حتی از مغولا هم وحشی تر نشون دادن
آره؟ راست میگن؟ کسی این فیلم و دیده یا نه؟
دلم برا ملاقلی پور هم سوخت ... بیچاره سنی نداشت که مرد (پارازیت ... تازه لیسانس هم داشت !)
این جملات و درباره ی زنان ... من نگفتم به خدا یه نفرای دیگه گفتن که اسمشونو هم میگم :
زن بدون مرد مثل یک ماهی بدون دوچرخه است! "گلوریا استاینم "
پرسش : وقتی شوهرت با عصبانیت از خانه بیرون می رود چه کار می کنی ؟
پاسخ : در را پشت سرش می بندم !
آنجلا مارتین
شما خیلی مردهای باهوش را می شناسید که با زنهای کودن ازدواج کرده اند ، ولی هرگز زن باهوشی را پیدا نمی کنید که با مرد کودنی ازدواج کرده باشد !
" اریکا جانگ "
زن بودن کار شاقی است ... چون مستلزم سروکله زدن با مردهاست
به من چه؟ گفتم که اینا رو من نگفتم ... پارازیت ... ولی حرف دلم بود اساسی
فیلم اخراجی های ده نمکی اکران شده ... ولی از بس بدوبیراه شنیدم از این فیلم و کلا فیلم های جشنواره .... تا سال دیگه همین موقع در اعتصاب به سر خواهم برد و هچ فیلمی و نخواهم دیددد
چند روز پیش تو ماشین نشسته بودم و منتظر مامانم بودم که از داروخونه بیاد... شیشه های ماشین بالا بود در ماشین هم از داخل قفل کرده بودم... بعد از تقریبا ده دقیقه که از رفتن مامانم گذشت ... یه پسر ۱۳-۱۴ ساله ی ژولی پولی و خیلی هپلی اومد دم ماشین و هی زد به شیشه ... هر چی روم و گرفتم اونور که بره نرفت که نرفت ... روزنامه رو گرفتم جلو صورتم بازم نرفت ... آخرش گفتم بابا چی میخوای؟ ملتمسانه گفت : یه فال بخررگفتم چنده؟ گفت ۱۰۰ تومن و منم صدتومن دادم و یه دونه فال گرفتم! باورم نمی شد... ۱۰۰ تومن و گرفت و رفت که رفت.... حالم از خودم بهم خورد ... واقعا چرا اینجوریه؟ پارازیت ... خوب البته همش تقصیر من نیست ... بعضیاشون انقدر سریش و پر رو هستند و آدم و خ... حساب می کنند که حرص آدم و در میارن... خوب اون موقع هم فکر می کردم این پسره هم همونجوریه ... ولی وقتی دیدم با یه ۱۰۰ تومنی ناقابل زپرتی راضی شد ... یه حالی پیدا کردم که نگو ...حالا آقایون برن کلاهشون و بالاتر بذارن !۷۰ میلیون دارند میزنن تو سر و کله ی خودشون برا یه قرون دوزار اونوقت اینا می رن ببینند آیا مژه ای چیزی رفته تو چشم فلسطینی ها یا نه...پس اینهمه گشنه و ندار داخلی چی میشه؟ شنیدم مستر پریزیدنت فرمودند قیمت مسکن و صفر میکنند ... آره جون عمه خانمشون صفر می کنن... منظور از صفر اینه که اگه تا حالا یه سوراخ موش و می شد خرید از این به بعد همونم نمیشه گرفت ... فقط خدا خودش آخر عاقبتمون و بخیر کنه
این اس ام اس آرامش بخش و صبح سارا برام فرستاد:
آنگاه که دوست داری همواره کسی به یادت باشد...به یاد من باش که من همیشه به یاد توام! از طرف بهترین دوستدار تو "خدا"سوره ی بقره آیه ی ۱۵۲
خوب فعلا تا همین جا بسه ... تا بعد... هر چی اوندفعه گفتم باش ایندفعه هم تاکید میکنم بازم همونجوری باش
من نمیدونم این سرماخوردگی دیگه چه مرضیه خدا از خودش اختراع کرده؟! یه ویروسی هم براش گذاشته که با هیچ ویروس کش و انتی ویروسی از بین نمیره!
یک هفته است هرچی قرص و آمپول میخورم و میزنم، فایده نداره که نداره، همچنان بی حس و حالم… برای بار دوم تأکید شدید مؤکدانه میکنم که از سلامتیتون حسابی مواظبت باشید که اگه از دستش بدید حالا حالاها بدستش نمیارید…حالا از ما گفتن بود !
***
بسیار ممنون و سپاسگزارم برای تبریکات گرم و صمیمانه تون …
***
دلم میخواد زودتر تعطیلات فرا برسه که هی برم ددر و هی برم ددر یا هی کتاب بخونم و هی کتاب بخونم یا هی فیلم ببینم و فیلم ببینم یا هی بخوابم و هی بخوابم یا هیچ کدون اینا رو هم انجام ندم یه جا ساکت بشینم و هی فکر کنم و هی فکر کنم مامان … خسته شدم کی عید میشه پس؟
***
بعد از عید قراره تا ساعت 2:30 اداره باشیم ولی به جاش 5 شنبه ها دیگه تعطیل نیستیم ! این خفنترین ضد حالی بود که در پایان سال جاری خوردم من حاضرم تا ساعت 8 شب اداره باشم ولی 5 شنبه هام تعطیل باشه
البته همه اینا فعلاً در حد حرفه ولی احتمال اینکه واقعاً عملی بشه خیلی زیاده …
***
جمیعاً دلتون بسوزه … یه چیای خوشگلی کادو گرفتم که نگو … نمیگم چیا گرفتم که دو دفعه دلاتون بسوزه !
***
شرکت خواهر دوستم خودشو خفه کنه 200 نفر پرسنل داره … حالا فکرش و بکن اون هفتهیی یه اطلاعیه زدند تو شرکت که هر کی تا 15 اسفند با زبون خوش استعفای خودشو داد ما با 3 ماه حقوق و پول خوب بازخریدش میکنیم هر کی هم بخواد لات بازی دربیاره و استعفا نده، اخراجش میکنیم! خوب اگرم اخراج کنند که دیگه هیچ جای معتبری استخدامشون نمیکنه؛ دوستم میگفت بندگان خدا همهشون دارند فرت و فرت استعفاء میدهند… خدایی شب عیدی خبر از این وحشتناکتر هم میشد؟ حتی از برداشتن تعطیلی 5 شنبههای ما هم بدتر بود !!!
***
نمیدونم چرا ولی از فرار شهرام جزایری خیلی دلم خنک شده اه گفتم که نمیدونم چرا … خوب خنک شدم دیگه !
***
برادر محمد عید مراسم عقدکنان داره نمیدونم باید خوشحال باشم یا ناراحت، فقط اینو میدونم حوصله ندارم دوباره از اول با یک آدم جدید مواجه بشم و سعی کنم بشناسمش یا اون منو بشناسه
اه قبول کن سخت دیگه ! اولش محمد و خونوادهاش برام جدید بودند … کلی با احتیاط رفتم و اومدم تا اخلاقشون دستم اومد، خوب البته بهطبع اونا هم همین رویه رو در پیش گرفته بودند … بعد که همدیگه رو شناختیم، کمکم یخامون باز شد و از اون حالت انقباض و سیخونکی درومدیم بیرون … بعدش تا اومدم با اطرافیانم احساس راحتی کنم، محیط و محل و اصلاً خود کارم عوض شد؛ فکرش و بکن هنوز بعد از 7-6 ماه اونجور که باید و شاید به انبساط خاطر نرسیدم، حالا تو این هاگیر واگیر باید با به نفر جدید و خونوادهاش آشنا بشم
دیگه از این به بعد تا اطلاع ثانوی باید هی رو لبای همه یه لبخند کج و کولة سیخونکی زورکی دید تا دوباره کی باشه که یخ دستهجمعی آب بشه (پارازیت … جون خودم دیگه لبام کج و کوله شده از بس زورکی لبخند ژوکند زدم!
) فقط امیدوارم از این دخترای فضول و بیکار نباشه که تا یه نفر و میبینه شروع میکنه طرف و اول توذهنش تجزیه و تیکه تیکه کردن بعد پشت سرش حالا حرف نزن و کی حرف بزن! من یکی که حوصله همچین آدمایی و واقعاً ندارم … آدمایی که سعی میکنند از همه عالم و آدم عیب و ایراد بگیرند اگرم طرف عیب و ایرادی نداشت یکی از اون خفن وصلهداراش و از خودشون دربیارن و بچسبونن به طرف! البته اینجور که ژیلا میگفت دختر خوب و آرومیه … ای خدا یه کار کن همینجور باشه !
***
کی میدونه سال جدید سال چه جونوریه؟ هر کی میدونه به منم بگه Please. اصلاً امسال سال چی بود؟ هرچی فکر میکنم یادم نمیاد .
***
دیشب بهنام یه متن آورده بود اصرار اصرار که اینو بخون، منم که خسته و کوفته نای غذاخوردنم نداشتم چه برسه به متن عرفانی (پارازیت ... از دید بهنام البته) خوندن. آخه راستش من خیلی وقته دنبال عرفان و عالم عرفانی هستم... آدمای زیادی و دیدم، پای صحبت خیلیها نشستم، اعمال و کردار و گفتار خیلیاشون و با هم مقایسه کردم که ببینم باهم تضادی دارند یا نه، تا اینکه بالاخره اونی و که باید، پیدا کردم؛ حالا هم هر چند وقت یه بار میرم پیشش، بطور دقیق میشه 4 سال، خیلی از ابهامات و مشکلاتم رفع و حل شده، دیگه الان میتونم بگم خدا رو یه جور دیگه میبینم و میشناسم، در عوضش یه چیزایی هم بهم اهدا شده، هر چند در مورد این مسائل اینجا نباید حرف زد ... بگذریم ... مسلماً میدونی هرکس یه عقیده و اعتقادی داره، منم خدا رو از راه عشق می خوام بشناسم و عاشقانه پرستشش کنم نه از راه ترس و ارعاب و تهدید و جهنم و ... ولی هر بار که حرفش میشد، بهنام کلی مسخره بازی درمیاورد و شروع میکرد به ایراد و بهانه گرفتن که مثلا شما که درویشید و ادعاتون میشه چرا مثلاً تو حجاب نداری؟! چرا فلانی و چرا بهمانی ... من نمیدونم چه حکمتیه هر کی که من کار به کارش ندارم، ویرش میگیره بیاد با من بحث کنه ! آقا هرچی گفتم بچه جان تو راه خودتو برو بذار منم راه خودم و برم! آخه مگه من میام به تو بگم تویی که اینهمه ادعا داری، چرا وقتی نماز میخونی، رو رکوع قل هو الله و میخونی، رو سجده ذکر رکوع و میگی و همینطور بگیر برو تا آخر... آخه چه کار من داری که هی گیر میدی؟! خلاصه هر بار بحث عرفان و درویشی و پیش کشید، من زدم جاده خاکی... حالا، بعد اینهمه مدت، آقا گیر یک استادی افتاده که طرف هم خیلی باسواده هم درویشه!!! بعد تو کلاس بحثهای عرفانی میکنه و از عشق و خدا و ... حرف میزنه و خلاصه، حالا برادر ما هم یک جو گیری شده این وسط که نگو... میره یه طرحهای خوشگلی میکشه و توشون نمادی از 7 شهر عشق و میکشه و ... خلاصه دیشب با زور و اصرار متنه رو داد دستم؛ به قول مامانم خانومی که شما باشی یا آقایی که شما باشی هر چی من خوندم، دیدم چرت و پرته... تو بگی یه ذره از حرفاش و فهمیدم، نفهمیدم؛ انقده بهم برخورد که نگو! آخه واسه چی نمی فهمم اینا رو ... اصلاً حرف حساب این نویسندهه چیه؟ ایرانیه؟ خارجیه؟ تا رسیدم به آخراش،که دیدم نویسندهه داره حرف کاشان و میزنه .... سرم و بالا کردم و بر بر نگاش کردم... گفت: فهمیدی نویسنده اش کیه؟
- سهراب؟
- آره ! کف کردی چه قشنگ نوشته ؟
تو دلم گفتم فقط از دو راه میشد فهمید که این نوشته ها مال سهرابه، یکی از نا مفهوم حرف زدن و پراکندگی حرفاش که آدم آخرش نمیفهمه اصلاً چی میخواسته بگه، یکی هم به خاطر اشارة مستقیمش به کاشان ! اگه وقت کنم یه قسمتایی ازش و میذارم برات تا خودت قضاوت کنی... تازه به این نتیجه هم رسیدم که جناب سهراب خان خودشم جوگیر بوده اساسی، آخه ما خودمون اینهمه نمونه داریم، اینهمه عارف و صوفی داریم (پارازیت ... البته عارف و صوفی با هم فرق فوکوله) اونوقت این آقا تو همین یک صفحه متنش چنان گیری داده بود به این چه می دونم کنفسییوس و چی چی فیوس و فرشاد پیوس که بیا و ببین؛ از متنش خوشم که نیومد هچ، کلی هم بدم اومد ! حیف اون وقت نازنین که به جای استراحت کردن به خوندن مطالب جوگیرانة سهراب گذاشت؛ همش تقصیر بهنامه دیگه با این جو گیر شدنش! حتماً باید این حرفا رو استادشون میگفت تا آقا برسه به حرف من (پارازیت ... هر کی بیاد از سهراب دفاع کنه خونش گردن خودشه ها! گفته باشم ... هنوز بخاطر وقت نازنینی که دیشب ازم گرفت، کفری کفریم!)
ااااااااااه ! چقدر ایندفعه حرف زدم ! تلافی این یک هفته رو حسابی درآوردم ! بازم حرف دارم ولی الباقیش باشه برا دفعه بعد ... راستی یه چیز مهمی که الان یادم افتاد بگم اینکه اگه می بینی مطلبم طولانیه، آف کن بخون، بهتره !
شاد باش، خوشحال باش، سلامت باش، پولدار باش، دلشاد باش، خرم باش، تندرست باش، پیروز باش، خندون باش، سرفراز باش بعدش همه ی اینا که هستی و در پناه حق هم باش
من از اون آسمون آبی می خوام
من از اون شبهای مهتابی می خوام
***
امروز عینکم و گرفتم، خوشگله قاب کائوچویی گرفتم؛ آخه از قاب آهنی خسته شدم.
***
چنان سرمایی خورده ام که نگو و نپرس دیروز که سر کار حسابی گیج و ویج بودم
اشک مدیرمون و درآوردم تا بالاخره کارایی و که ازم خواسته بود انجام دادم
خوب تقصیر خودشه ! وقتی میبینه من طلفکی حیونکی سخت مریضم، خوب باید بذاره برم خونه دیگه
نذاشت، منم هی کارام و چپندر قیچی انجام دادم
عوضش امروز دخمل خوفی بودم همش کارام و به موقع و درست انجام دادم ...
من نمی دونم این دیگه چه ویروس عجیب غربیه! هرسال یه ویروس مد میشه ... افغانی ... مرغی ...خروسی ... امسال عراقی مده ! از همه هم بدتر همین ورژن اخیره ... تا بگی هم موذی و پیشرفته تشریف داره ... در افراد مختلف هم بصورتهای مختلفی نمود پیدا میکنه ... در یکی مثل من بصورت بی حالی و تب و سرفه ی شدید نمود پیدا میکنه ... در یکی هم مثل مریم دختر خاله ام همچین نمود پیدا میکنه که طفلی بچه رو می برن زیر سرم ...خلاصه اگه سرما نخوردید تا حالا ... خیلی مراقب سلامتیتون باشید که اگه بخوریدش حالا حالا تو بدنتون مهمونه!
***
جمعه یی اکرم خانوم به گفته ی مامان خانوم ... افتاد به جون کمدها ... هرچی آت و آشغال بود از تو کمدا درآورد ... از قضا یکی از اون آت و آشغالها یه چمدون نسبتا بزرگ قهوه ای رنگ بود که وقتی درش و باز کردیم آه از نهاد مامانم درومد ... اگه گفتی چی بود ==> کتابا و جزوه های دانشگاهی مامانم ... هیچی خلاصه از اونجاییکه مامان تصمیم به دور ریختن هر چیزی قدیمی و پوسیده در کمدها رو داشت ... نشست زمین و هر چی تو چمدون بود درآورد و یکی یکی شروع به خوندنشون کرد (پارازیت ... میخواست از بین اونهمه جزوه و کتاب چندتایی و گلچین کنه) هی خوند و خوند و هی هرچی و که میخوند با کلی عزت و احترام میذاشت کنارش یعنی که اینو دور نمیندازم آخرش بعد از یک ساعت هرچی از تو چمدون درآورده بود ... گذاشت سر جاش ... بعد برا اینکه خودش و از تنگ و تا نندازه گفت ... اینا دور ریختنی نیست ... همشون و لازم دارم
بعد چمدون و داد به اکرم خانوم که بذاردش اون بالای بالای کمد
این نیمچه شعر و هم از بین جزوه هاش پیدا کرد برام ... خودش گفته :
بودن من با تو
مثل همیاری گلها با زنبور عسل
می ماند
که چه شهدی دارد
شهد با تو بودن
شادی بی پایان
که به همراه زمان
در من و زندگیم می ماند
و در این همراهی
که تو با من یاری
که تو در من یادی
می مانم
می مانم
مینو ۹/۵/۵۲
چند صفحه هم روزنگار پیدا کرد و داد به من... با خوندنشون فهمیدم که فرزند خلف مادرمم ... چون دقیقا مثل مامانم می نویسم ... تو پست بعدی یکیشون و میذارم براتون...
*****
جمعه فقط مامانم چیزای خوب خوب پیدا نکرد ... منم وقتی کتابخونم و تمیز و مرتب می کردم ... برخوردم به یه کارت که معلوم بود خیلی با احترام و سلام و صلوات لای کتابا قایمش کرده بودم . بازش که کردم دیدم کارت تولدیه که محمد پارسال برام گرفته بود (پارازیت... داخل پرانتز... سه روز دیگه ببلدمه ... ۲۸ ساله میشم) ... راستی گفته بودم که محمدم گه گداری می نویسه؟ (پارازیت ... ولی از تو چه پنهون یه نموره سخت و دو پهلو مینویسه ... با این وجود از این به بعد گاهی اوقات نوشته های اونم میذارم اینجا ) متن و بعد از یک سال یه بار دیگه خوندم و دوباره به دلم نشست :
در زندگی روزهای مهمی هست... آدم هایی را ملاقات می کنیم که مثل یک گل زیبا... وجود ما را از هیجان به ارتعاش می آوردند. آدم هایی که تمنای از دست دادنشان... همدلی ناگفته ای را بیان می دارد... سرشت مطبوع و سرشار آنها به جان مشتاق و بی قرار ما آرامشی شگفت ارمغان می دهد... که خداوند را در هسته ی آن می بینی... پیچیدگیها و تحریک پذیریها و نگرانی هایی که ما را در خود گرفته اند... مثل خوابی ناخوشایند می گذرند و ما بیدار می شویم تا زیبایی های دنیای واقعی را با چشم های دیگر ببینیم و با گوشهایی تازه بشنویم...
مینای عزیز تولد مبارک....
محمدرضا ۱۰/۱۲/۸۴
(پارازیت ... خوب کار کردم برا خودم پارتی بازی کردم ... دهه ! همش که نباید شعرا و مطالب اینو اون و که برای یه این و اونای دیگه شعر و مطلب گفتند بذارم اینجا ... یه بارم مطلبی و میذارم که درباره خودم گفته شده آقا ۴ دیواری اختیاری
)
***
از برنارد شاو پرسیدند از کی احساس پیری کردی؟
گفت: از وقتی که به یک خانم چشمک زدم بعد آن خانم پرسید آشغالی رفته تو چشمتون؟!
انگشتام و می ذارم رو کیبورد و الکی تایپ می کنم، للتالتالتالاتلل .... منتظرم که بیایند...لتتانتباابابب ....نشد ... نمیاد ... دوباره الکی میتایپم ....لتالتالییلیباباباباب.....اه پس چرا هر کار میکنم نمیان؟هوشنگ خان میگه موقع نوشتن نه سعی کن زور بزنی که چیزی بنویسی و نه اینکه وقتی کلمات هجوم آوردند به مغزت سعی کنی جلوشونو بگیری ... راحت و ریلکس باش و آروم آروم شروع به نوشتن کن، بعد میبینی که کلمات خودشون به ترتیب و به نوبت پشت سر هم میآیند.... باشه چشم! از این به بعد سعی میکنم همین کار و انجام بدم
خودش شعر میگه ... نمیدونی چقدر قشنگ ... چقدر لطیف ...انگار حرف دل همه رو میدونه ... انقدر زیبا حرفای دل و بیان میکنه که آدم کیف میکنه ... اگه اجازه داد بهم حتماً یکی از شعراش و میذارم اینجا
****
بازم میخوام برم خرید ... هدف؟ معلوم نیست ... مکان؟ مشخص نیست ... هزینه؟ تا ببینم چی پیش میاد! ... همراه؟ سارا و احتمالاً حدیث ....خسته نمیشم؟ I don’t know ... ذوق میکنم؟ تا دلت بخواد...الان خوشحالم؟ دارم گردو میشکونم .... چرا؟ آخه این دیگه پرسیدن داره؟ هر خانومی موقع خرید کیف عالم و میکنه و حسابی قند تو دلش آب میشه ... محمد چی پس؟ شب قیافه اش دیدن داره ! (پارازیت ... خیلی هم دلش بخواد اصلاً همش بخاطر اونه که دارم میرم خرید!) ... خبرجدید؟ بنزین بدون سهمیه بندی لیتری 150 شد ... نتیجه؟ کسی دوا درمونی چیزی سراغ نداره برای کابینه ؟
... چرا؟ چون مث آواره ها دارند ویلون و سیلون دور خودشون می چرخند! مگه دارند چی کار می کنند؟ فقط الله اعلم ... خودشونم نمی دونند... چاره چیه؟ حالا برا کابینه هم نشد عف نداره ولی برا مستر پریزیدنت یه فکری باید کرد ... یه قرص آبیی قرمزی چیزی باید خوروند بهش ... وضعیتش بحرانیه ... تکلیفمون با هسته و انرژی و آمریکا و اصلاً کل دنیا و ضرب الاجل و Deadline چی میشه؟ مامان L من می ترسم! ...
با آدمایی که اذیتت می کنند چی کار میکنی؟ دوباره آرامشم و بدست آوردم، اولاً بهشون فکر نمیکنم ... دوماً هر شب دعاشون میکنم که خدا مشکلاتشون و حل کنه ... لابد زندگی خیلی بهشون فشار میاره
نفرت؟ دارم ازش فاصله میگیرم ... عشق؟ چیزیه که هر روز از وجودم به همه ی بندگان خدا می بخشم...ده برابر دریافت می کنم
حتی؟ حتی...چرا؟ چون خدا میگه، مولا میگه، آقا بهزاد میگه...
میگن تا نبخشی خدا هم نمی بخشه ... میگن تا نبخشی، اسیر و زندونی خشم و کینه و نفرت و شیطون هستی... میگن تا نبخشی به آرامش نمی رسی، میگن تو ببخش، حالا آدم بدا خودشون بمونند و کینه و نفرت و بدبختیاشون، حقشونه ... خودشون حب و بغض و کینه و نفرت و سیاهی و به مهر و محبت و گذشت و عشق و آبی و سفید، ترجیح میدند...
میگن تا نبخشی عشق خدا تو وجودت حلول نمیکنه،
ارتباطت باخودش و ملائکش کمتر و کمتر و آخرش قطع میشه ... میگن اگه نبخشی مولا ازت دلگیر میشه،
وجودم نفسم، قلبم، دلم بهم میگه مولا تازه داره بهت توجه میکنه، از خودت ناامیدش نکن...
افکار منفی؟ دارم سعی میکنم بندازمشون دور ...
خبر جدید از خودت ؟ نمره هر دو چشمم یک شماره رفته بالا ...
(پارایت ... خوب به سلامتی ! همین یکی و فقط کم داشتی) عوضش یک عینک خوشگل سفارش دادم ...
بچه دوست داشتنی دورو برت؟ امیرعلی ...
برنامهات برا عید؟ میریم شمال ویلای خواهر محمد، فقط میرم کنار دریا و به دریا نگاه میکنم یا نه چشام و می بندم و به صدای آب گوش میکنم و تا میتونم آرامش میگرم...
خسته نمیشی؟ نوچ ! واسه چی خسته بشم؟ چندتا فیلم دیدی؟ یکی و نصفی ... اونی که کامل دیدی؟ Holiday ... قشنگه؟ خیلییلیلیلی...
آرمش بخش و لطیفه، دوسش دارم
بازیگراش؟ کیت وینسلت، کمرون دیاز، جود لا، اون آقاهه که تپله و اسمش یادم نیست ....
تازگیا کی و خییییلی خوشحال کردی؟ بهزاد و...
از اونجاییکه باید روزی یدونه پرینت رنگی از این پرینتر رنگیه بگیریم که جوهرش خشک نشه، روزی یدونه عکس شهرام ناظری براش پرینت میگیرم و می برم براش... ذوق میکنه؟ نه، فقط رو ابرا پرواز میکنه ... مگه ناظری و دوست داره؟ اوووه ! عاشقشه ... یه چیز جالب هم اینکه عاشقه آهنگای سنتیه مخصوصاً آهنگایی که توشون دف و سنتور و طمبور داره... بس نشد دیگه اینقدر حرف زدی؟ چرا دیگه بسه .... (پارازیت ... باز ازصداسیما اومدند !!!
من نمی دونم اینجا چه خبره ! باور کن اداره ما اونقدرها هم مهم نیست که هی چپ و راست صداسیماییها پا میشند میان اینجا ... فکر کنم خود اداره مون ازشون دعوت میکنه که بیان ... دارند تبلیغ کارشون و میکنند! فقط دعا کن اون بچه بی ادبه نیاد اینجا که اگه بیاد خودم تنهایی پاشو قلم میکنم و بعدش خفه اش میکنم و آخرش میرم خودم و معرفی می کنم به پلیس!
)
امروز با سارا از اداره ماموریت گرفتیم و رفتیم بانک ... وحشتناک شلوغ بود ... خیلی شلوغ بود ... اصلا از شلوغی غلغله بود ... رسما یک ساعت تو صف ایستادیم ... تازه آخرش از ترس اینکه پولام و خرج نکنم همش یه کم برداشت کردم ... ۵ شنبه با مامانم رفته بودیم بوستان ... همه ی مغازه ها حراج کرده بودن ... من ۳ دست لباس + یه پانچو خریدم ... ولی بازم انقد چیزای خوشگل خوشگل دیدم و دلم آب شد که نگو ... برا همین از ترس اینکه همه ی پولا رو خرج نکنم ۱۲۰ تومن برداشتم که دیگه من بدونم و این پول ... که احتمالا چند دست بافتنی برا محمد بگیرم ... و بقیه شو هم برم برا خودم چیزای جینگولکی خوشگل بخرم ... امروز همشهری از قول معاون وزیر رفاه نوشته: خط فقر در تهران ۴۰۰ هزار تومن است ... فکرش و بکن ...پس اون مردمی که با ۱۰۰ تومن حقوق دارند زندگی می کنند کجای خط فقر قرار دارند؟ اون پایین پایینا؟ اصلا دیده میشند؟ کو؟ منکه نمی بینم !!! خدا یه جورایی از هر طریقی که خودش میدونه کمکشون کنه اصلا همه رو کمک کنه ...
***
باز از صدا و سیما اومدند ادارمون و دارند با رئیس روسا مصاحبه میکنند... از قضا اتاق یکی از روسا چسبیده به اتاق ما و یک فروند پنجره گنده بک بین دو اتاق فاصله انداخته ... نتیجه اخلاقی اینکه حق نفس کشیدنم نداریم چه برسه به نتق کشیدن ... از طرف دیگه خانوم کارگردان پسر شیطون تپل مپل و بی تربیتش و تبعید کرده به اتاق ما ... اونم نامردی نمیکنه ... هرچی سروصدا است داره از خودش در میکنه ... ما خودمون لام تا کام حرف نمی زنیم اون وقت این فسقلی تا میتونه داره سرو صدا میکنه ... اونا هم از اون اتاق هی می کوفن به شیشه یعنی که حرف نزنید... فکرش و بکن تمرکز گرفتی داری با هزار بدبختی دوتا جمله رو میچسبونی به هم که یهو تالاقی ... نیم متر از جات می پری بالا !!! کی بود؟چی بود؟ هیچی این آقای زلزله درو باز کرده !!! این فقط بابای منو میخواد که چنان بلایی سرش بیاره که دفعه ی بعد مث آدم درو باز کنه ! دلم میخواد بگیرم خفه اش کنم ... یا کله اش و بکنم ... یا نه یکی شاپالاق بزنم تو گوششاه اه اه ... بچه هم انقدر پرو؟ انقدر بی تربیت؟ انقدر بی ادب؟
معلوم نیست این خانوم فیسان فوسان اصلا زحمتی برا تربیت بچه اش به خودش میده یا نه؟ اینجور که پیداست اصلا زحمتی به خودش نمیده . فقط بچه اش و گذاشته به حال خودش که مث علف هرز همیجوری رشد کنه و بزرگ بشه
بی ادب ... پر رو !
***
یادته در مورد کادوی روز ولنتاین چی نوشته بودم؟ ... خوب من ۱۰۰ سال سیاه اینو به محمد نگفتم و نمی گم ... اهکی ... بگم که دیگه بلام کادو نخله؟ نوچ ... عمری بگم طفلی پسرمون ۱۰ تا فیلم DVD جدید تازه از تنور درومده برام کادو گرفته بود
حالا تا اطلاع ثانوی ==> ذوق میکنم آی ذوق میکنم !
راستی امروز روز ولنتاین ایرونکیه ... دوست ندارم تبریک بگم ! اصلا دلم نمیخواد ... ( پارازیت ... بابا آخه خیلی لوس و بی مزه میشه آدم هی تبریک از خودش دربکنه ... منکه نمیگم
)
تا همین جا فعلا بسه ... تا آپ بعدی ... بای بای
****
اینا رو دارم از خونه می نویسم ... انقدرم عصبانیم که حد نداره بازم مجبور شدم با آژانس بیام خونه ... راننده آژانس یک مرد ۵۰-۶۰ ساله بود ... از اداره تا خونه کشت منو
از اون مردای هیز دهاتی چشم چرون بیشعور عوضی بود
با ۲۰ تا سرعت می اومد... تازه هر زن و دختری هم میدید یواش تر می کرد که بتونه سر تا پای زن و بچه ی مردم و خوب و سر فرصت ببینه
... از اینجا به بعد و آقایون به خودشون نگیرند ... منظورم همه نیست ... ولی بعضی از مردا خیـــــــــــــــــــــــلی پر رو و پدر سوخته تشریف دارند ... اه آخه ببین ... مردک ۵۰-۶۰ سالشه اونوقت داره چشم دختری و میذاره کف دستش که جای نوه اشه ! آخه خجالتم خوب چیزیه
شعورم خوب چیزیه ... فکر کنم تو دلش یه عالمه بدو بیراه هم بار من کرد که مسافرشم وگرنه اگه من نبودم آقا راحت میتونست وسط اتوبان نیایش به اون وحشتناکی زرت و زورت جلو زن و بچه مردم وایسه و هی مزاحمت ایجاد کنه و ماشینش و اونقدر عقب جلو بکنه بلکه یکی بهش فحش و بدوبیراه بگه که مردک گورش و گم کنه
آخه بابا وقاحتم حدی داره ! اینا تا کی میخوان مث گاو و گوسفند زندگی کنند؟ پس کی میخوان آدم بشند؟!
(پارازیت ... بازم تاکید میکنم منظورم همه ی آقایون نیست لطف کنید به خودتون نگیرید ! ولی هرکی اخلاقش اینجوریه ... دقیقا منظورم اونه!)
****
جیغ داره برف میاد جیغ داره برف میاد
جیغ داره برف میاد
جیغ داره برف میاد
خانومونا و آقایونا … Ladies & Gentlemen ... بر و بچس عاشق پیشه و عشقولانه، روزتون مبارک
(پارازیت ... البته امروز روز عشقولانه ی خارجکیه، ایرونیش و بخوای باهاس تا 29 بهمن دندون رو لیورت بذاری و صبر کنی! ) شرمننه، دیگه از این بیشتر تبریکم نمیاد !
راستی یه چیز جالب یادم اومد... می دونستی روز ولنتاین اصلاً به هم کادو نمیدن؟ (پارازیت... دروغ نگو! از کجا میدونستی؟ من خودم همین دیروز فهمیدم!
) خلاصه کادو نمیدن ولی به جاش برا اونایی که دوست دارند (پارازیت... البته از نظر اقتصادی برات صرف نمیکنه بیشتر از یه نفر و دوست داشته باشی) گل+ شکلات+ ادونه عروسک خوشگل می فرستند ولی اسمشون و نمی نویسند که طرف نفهمه اینهمه چیای خوشگل و کی فرستاده! (پارازیت ... آقایونایی که انواع و اقسام دوست دخملا رو دارن احتمالاً کلکشون کنده میشه با این روش ... چون نمیدونن کدوم یکی از دوستاشون براشون گل و شکلات و عروسک فرستاده اونوقت من دلم آی خنک میشه ... آی خنک میشه !
)
***
پنجشنبه ی پیش 3تا سی دی MP3 از آهنگای قدیمی گرفتم .... ستار، شهره، مهستی، حمیرا، لیلا، ویگن، نوش آفرین، کیوان... انقده ذوق کردم که نگو ... آهنگ ای سپیدا ای سیاها، زندگی مال شماها، منکه تو دنیا غربیم، خوشبحال آشناها ی ستار و یادت میاد؟ من 7 سالم بود که این آهنگ و خوند... یا آهنگ میام و میام از راه دور ، میشم و میشم سنگ صبور، میگم و میگم عاشقتم، دیوونتم دریای نور ... یا آهنگ منم اون عاشق ساده ، که به عشق تو اسیره، تو بری و تنهاش بذاری ، از غم و غصه میمیره ی لیلا، اینجا من 13-14 سالم بود... یا آهنگ تو آسمون عشقم یکی داره پیدا میشه، یواش یواش نگاهش با چشمم آشنا میشه ، وقتی میاد کنارم ، دست و دلم میلرزه، راز دلم تو سینه، نگفته حاشا میشه ..... یا آهنگ یه بار سلامت میکنم، دلم و به نامت میکنم، از اینهمه خاطرخواهات ، میگرم و رامت میکنم شهره ، 7- 8 ساله بودم گمانم... یا همّ ی این آهنگ قدیمی خوشگلا که سگشون می ارزه به این آهنگای پوچ و تو خالی و بی احساس امروزی.... از صبح تا شب نشستم 80 تا آهنگ گلچین کردم.... 3 تا سی دی برا مامانم رایتیدم 2 تا برا محمد ، یکی برا شوهر عمه ام، 4 تا هم برا همکارام (پارازیت ... مال همکارام و امروز بهشون دادم)، مامانم انقذه ذوق کرد که نگو ... خلاصه تا تونستم برا هر کی که میدونم این آهنگا رو دوست داره , رایتیدم !
***
فکر یه مسافرت توریستی خارجکی، بدجور رو نروم داره بندری میرقصه ولی محمد میگه برا عید نمیشه
میگه پولامون و باید جمع کنیم برا تابستون که عروسیمونه ... ولی من به قول بهزاد نُخام (نمیخوام)
، من عید میخوام برم که هوا خنک و ملسه... تابستون همه جا گرم و نفسگیره
مامان ...
***
قلب پروانه یی ها ... روزتون مبارک
خوشا عشق خوش آغاز خوش انجام
همه ناکامی اما اصل هر کام
خوشا عشق و خوشا عهد خوش عشق
خوشا آغاز سوز آتش عشق
اگرچه آتش است و آتش افروز
مبادا کم که خوش سوزیست این سوز
چه خوش عهدیست عهد عشقبازی
خصوصاْ اول این جان گدازی
هر آن شادی که بود اندر زمانه
نهادند از کرانه در میانه
چو یک جا جمع شد آن شادی عام
شدش آغاز عشق و عاشقی نام
وحشی بافقی
***
دریادلان بهانه ی ساحل گرفته اند
دیوانگان قیافه ی عاقل گرفته اند
تکرار دلپذیر سرود همیشه را
با خش خش زوال معادل گرفته اند
کشتیم عاقبت دل نا اهل خویش را
ما را به جرم جانی و قاتل گرفته اند
یک عده تا قلمرو فریاد می روند
یک عده آه،درد مفاصل گرفته اند
دیگر نمی شود به اجابت امید بست
درهای باز معجزه را گل گرفته اند!
نمی دونم شاعرش کیه