ضد حال یعنی ...

Who knows  ضد حال یعنی چی؟

نمیخواد بگی خودم بلتم ===> ضد حال یعنی بری موهاتو با اون شامپو خارجکی خوشبو خوشگله بشوری بعدش تا بانک بری و برگردی ببینی بابات داره ماهی سرخ میکنه و قبلشم مامانت پیاز داغ درست کرده اونقتش الان که موهاتو بو کنی ببینی یه بوهای اه اه ایش ایشی میده ... تلفیقی از  بوی ماهی سرخ کرده و پیاز داغ

ضد حا یعنی صبح یه خانومه زنگ بزنه خونتون و بگه من از انتشارات نمی دونم کجا زنگ میزنم ... میخواستم ببینم شما یا هر کدوم از اعضای محترم خونوادتون اهل کتاب هستید یا نه ؟ اونقتش تو هم برا اینکه ثابت کنی خونوادگی خیلی خوره ئ کتابید.. برگردی بگی: بله ... راستش من اینقدر کتاب میخرم و نمیخونم میخورم...که دیگه برای کتابای جدید جایی ندارم ... بعدش خانومه بگه : باشه پس مزاحمتون نمیشم و تققی گوشی و قطع کنه تو هم مجبور شی برا اینکه ببینه خانومه کتاب فروشی چی داره از تو آیدی کالر شمارش و دربیاری و خودت بهش بزنگی و حالا نمون پشت خط و کی بمون پشت خط ...

ضد حال یعنی اینکه حدیث سوار ماشین بشه و بهت یه سی دی جینگولکی مکش مرگ ما دربیاره بهت نشون بده و بگه : سی دی ولنتاین نمیخوای؟ تو هم بگی : ببینم چه فنسیه؟ اونم سی دی خودش و بهت نشون بده و بگه این فنسیه  یکی برا خودم برداشتم یکی هم برا هانیه اگه تو هم بخوای بگو برات بگیرم .... بعدش تو هم جو بگیرتت و بگی : این و بده به من برا هانیه یکی دیگه بگیر ... اونم قبول کنه ... بعدش فضولی نذاره تا ۴ شنبه صبر کنی و قبل از اینکه بدیش به آقای همسر خودت پلاستیکش و باز کنی و آهنگاش و گوش کنی و تازه اون موقع مغزت به کار بیفته که آخه اخمخ جون تو که کادو میخوای یه چیز دیگه بدی ... خوب از رو سی دی حدیث یکی برا محمد می رایتیدی دیگه  

ضد حال یعنی اینکه با بابات قهر باشی تازه مقصر ۲۰۰٪ هم اونه...بعدش تو هم باهاش حرف نزنی و اونوقت عمه ات بزنگه بهتون که میخواد بیاد خونتون تو هم کلی استقبال کنی که به به آخ جون که دارید میایید اینجا ... بعدش بابات به خودش بگیره  و فکر کنه تو از این خوشحالی که عمه ات بیاد اینجا که تو رو با بابات آشتی بده  بعدش تازه آقا برات کلاس بذاره(پارازیت ... خدایی این مورد آخری دیگه خیــــــــــــــلی ضد حاله و زور داره!)

ضد حال یعنی اینکه وقتی کسی نتونه بیاد دنبالت خودت مجبور بشی بیایی so زنگ میزنی ادونه آژانس بیاد دنبالت ... بعد که میری سوار میشی می بینی یدونه پیرپیرپیر مرد زپرتی اومده دنبالت بعدش تو دلت دو دستی بکوفونی تو سرت که الان این آقاهه میخواد با فس فس و سرعت ۲۰ منو ببره خونه ... لابد هم گوشاش سنگینه هم حواس درست و حسابی نداره ... بعدش آقاهه فس فس  که نکنه هیچ ... با ۱۰۰ تا سرعت بره اونم هیچ... تازه خونتونم بلد باشه نگو یه بار قبلاً رسونده بودت و کاملا یادش بوده... بعدش معلوم بشه اونی که حواسش معلوم نیست کجاست و زود فراموش میکنه کسی نیست جز خودت!

ضد حال یعنی اینکه با چشای خودت ببینی زمستون داره تموم میشه و هنوز تموم نشده تو دلت براش تنگه ....دلت بخواد بغلش کنی و نذاری هر جور شده بره ... ولی نتونی ...نشه ....آخه اخمخ هوا رو که نمیشه بغل کرد! آدم باید خودش عاقل باشه !

 ضد حال یعنی هرچی باور از خودت داشتی تا حالا ... همش کشک و دوغ بوده ... تو اونجوریا که فکر می کردی نیستی و یه جورای دیگه هستی ... ضد حال یعنی اینکه بفهمی اینهمه مدت میتونستی خیلی ها رو سرجاشون بشونی ولی مراعات زیادی کردی ! بفهمی که میتونستی مث خودشون باشی باهاشون ولی اون دل لامذهبت نذاشته ... تو همه ئ این مدت ... تو همه ئ این ۲۷ سال ... ای لعنت به هرچی دله !

اگه بازم بلتی بگو ضد حال یعنی چی (پارازیت....اهکی ... زرنگی ؟ خودم ضد حال نوار خالی و شلنگ آب و چراغ نفتی و ... بلدم ...تو  اگه راست میگی یه چیزای دیگه بگو !)

سلام

بالاخره بعد از دو هفته تونستم بیام و آپ کنم ... تازه اونم از اداره دارم می آپم چومکه (چونکه) از خونه نه وقتش و دارم نه حالش و نه جونش و نه حسشو و نه ... نه ... همین دیگه !

قرار بود روز عاشورا یکی از دوستام بیاد خونه ما و غذا نذری بده (پارازیت ... خونه خودشون نمیشد) بعدش نمیدونم چی شد که تصمیمشون عوض شد  منم که ذهنم و برنامه ریزی کرده بودم که عاشورا درگیر کارای نذری پزی و این حرفا هستیم ... وقتی دیدم دوستم اینا برنامه شون بهم خورده کلی خورد تو پرم حالا چی کار کنم چی کار نکنم  که ... یافتم==> خودم غذا می دهم !!! حالا غذا چی بدم؟ قورمه سبزی که عمری حسش نیست ... کی سبزی پاک کنه؟ کی خردش کنه؟ کی سرخش کنه اووووه ... کی میره اینهمه راه و ... خورشت قیمه هم نوچ .... چومکه معده ی خودم با لپه سر ناسازگاری داره ... زرشک پلو با مرغ هم دنگ و فنگش زیاده ... مرغ و بگیر بده برات پاکش کنن ... کلی باید همون مرغ پاک کرده رو پاک کرد ... بعدش بشورش بعد بخوابون تو پیاز و ادویه و فلفل و ... نوچ اینم نه ... از اونجاییکه خودم ارادت خاصی به عدس پلو دارم قرار  و بر این گذاشتم که عدس پلو بدم  ولی خاله ام گفت نیتت امام حسینه یا حضرت ابوالفضل ؟ خوب که به دلم رجوع کردم دیدم امام حسین و  بیشتر دوست دارم تا حضرت ابواالفضل (پارازیت... از حضرت عباس می ترسم ... میگن خیلی بداخلاقه ) خاله ام گفت عدس پلو مال حضرت عباسه خورش قیمه و زرشک پلو مال امام حسین ولی دیگه حالا خودت میدونی ... منم که دیدم حالا که خودم میدونم پس همون عدس پلو ... آخه فکرش و بکن اگه امام حسین الان زنده بود و میومد خونه ما مهمونی ... اگه جلوش عدس پلو میذاشتم نمیخورد می گفت الا و بلا یا قیمه پلو یا زرشک پلو؟ تازشم به خاله ام ثابت شد امام حسین خیلی هم عدس پلو دوست داره ... چون هرچی این در و اون در زدیم آشپز پیدا نکردیم (پارازیت... کی میتونست برا بار اول ۵۳ کیلو برنج آبکش کنه؟ منکه خیلی هنر کنم ۲ کیلو برنج بتونم آبکش کنم مامامنم هم دست و پاش درد میکنه نمیتونه) خلاصه وقتی با هزار بدبختی آقا رو پیدا کردیم گفت یا همون عدس پلو رو میپزیم یا من نیستم ما هم همون عدس پلو رو پختیم...جاتون خالی ... چه عدس پلویی هم شده بود ... الده همونچه خودش خلاصه هفته پیش تقریبا هر روز درحال  تهیه و تدارک غذای عاشورا بودیم ... خیلی جالب بودم برام ... از این به بعد هر سال غذا میدم

*****************

یه ۱۰ صفحه + یه ۱۰ صفحه دیگه + یه ۲۰ صفحه دیگه باید تا آخر این هفته ترجمه کنم  چند صفحه ترجمه کرد؟==> فقط ۵ صفحه کمک

 ***************

امسال خیلی دلم میخواست میتونستم فیلمای جشنواره رو برم ولی حیف که نمیشه  فرصت سرخاروندنم ندارم چه برسه به جشنواره... محمد همش دعوام میکنه که زندگی و جدی نمیگیرم ! ولی بابا من بخدا همه چی و جدی میگیرم ! آخه من نمیدونم خودش که حالا اینهم مثلا به خیال خودش زندگی و جدی میگیره چی کار میکنه که من نمیکنم شنبه به شنبه با اینکه از خستگی داره قیلی ویلی میره و خسته است ولی بازم میره فوتبال ...  خوب من فوتبال نمیرم بجاش میرم ددر... یه عالمه پول کتاب و سی دی میده خوب منم میدم ... حالا مگه چه فرق میکنه اون سی و دی و کتاب مربوط به رشته اش و میخره منم رمان و فیلم سینمایی میخرم ... والا...آخه اینا با هم فرقی داره؟ هاین؟ اون هر چند وقت یه بار یه عالمه پول خرج ماشین میکنه خوب منم یه عالمه پول خرج عطر و رژ لب و کیف میکنم ! بابا من دخمل به این خوفی آخه کجا زندگی و جدی نمیگیرم؟هاین؟ خودش ماهی دو سه بار اونم به مدت چند ساعت با دوستاش حرف میزنه من بدبخت تا میخوام هرشب با دوستام حرف بزنم آقا اخماش میرسه تا ناکجا آباد... هر وقت با هم قهر میکنیم من تمام آبا و اجداد و نیاکانش و به ترتیب میارم به دیدنش اون وقت  اون فقط من و میبره جلو بابا یه سلام و علیکی میکنیم و بعدش قهرمون تموم میشه ! آخرشم در کمال بی انصافی بهم میگه >>> خیــــــــــلی پررویی ! با اینکه مقصر ۱۰۰٪ تویی ولی چنان دست پیش و میگیری که آخرش من بدبخت باید بیام معذرت خواهی! پررو! (پارازیت ... تازه همه این حرفا رو هم با اخم میگه اینجوری  من ) نه خدایی من زندگی و جدی نمیگیرم؟ هاین؟ چی؟ تو هم با من موافقی؟ آره خواهر میدنم ... این مردا رو جون به جونشون بکنی بازم مردن و غرغرو ... ایــــــــــــــــــــــش (پارازیت ... در این خصوص هر چی آقایون بر ضد من حرف بزنن من نمیشنوم ... گفته باشم)

******************

فعلا تا همین جا بسه ...یه عالمه کارام مونده ...

پ.ن. امروز نمیرسم جواب نظرات و بدم ولی به وجدانم قسم فردا جواب میدم (پارازیت ... خودت وجدان نداری  من وجدان دارم خوبشم دارم  خوب فردا جواب میدم دیگه ... حالا فوقش نرسیدم پس فردا ... پس فردا هم نشد پسون فردا ... مهم نفس عمله که من بالاخره انجامش میدم)

                     ********************************

این آف و سیما برام فرستاده 

 Nameye jadide ahmadi nejad be boosh : besmee ta'ala , my name is mr ahmadi nejad , I am 40 o khoordei years old , I like ghoran , I am karate and very brucelee ! my joorab is dirty and danger ! I am interested holokast va energhiye hastei haghe mosalame mast , we have God and emam of time ! and bimeye abolfazl and rezazadeh , so if u don't listen to me u become soosk Do you underestand with happy language or I should send the basijis to you

 

سلام

یکشنبه ۲۴/۱۰/۸۵ ساعت ۱۰:۳۰ صبح ادارمون

باز این مجری بی مزهه اومده تو برنامه پارازیت بابا من نخوام حرفای این آقا رو گوش کنم کی و باید ببینم؟ می دونی چرا از برنامه اش بدم میاد؟===> همون اول بسم الله که می گه سلام, میگه خداحافظ همین حالا منکه همون لحظه نفسم می گیرهبا تمام وجود امیدوارم خدا این فرزاد حسنی و غلفتی خفه کنه که دیگه از این سلام/خداحافظی های لوس و جینگولکی و مد نکنه ... اوه اوه چه گاهی وقتها احساس فریدون فرخزادی هم بهش دست میده !!! وقتی میاد میگه : زنه میره مثلا فلان میکنه و شووره (شوهره) بهمان میکنه ... موقع گفتن کلمه شوور یک حس مرموز و ناشناخته ی موذی بهم میگه یکی محکم بزن تو دهنش! من نمیدونم آخه کی به این مجریا گفته شما هرچی بی ادبتر و لوس تر باشید, تو کارتون موفق ترید؟! خوب البته, جوادهای موجود در تهران و دیگر ده کوره های ایران از این جناب آقا بـــــــــــــسی بسیار زیاد خوششان می آید و خوب هم شما و هم  من می دانیم که آنها جواد هستند و عذرشان موجه !البته در خصوص این مجری پارازیت, بد بخت بیچاره همش هم تقصیر اون نیست این لوسی و بی مزگی برنامه, همش زیر سر اون نویسنده ی برنامشه(پارازیت ... برنامه پارازیت دو تا نویسنده یا گروه نویسندگی داره که یک هفته در میون نوبتشونه)اصلاً همش تقصیر اونه!!! چونکه هفته ی پیش نیما رئیسی نمی دونم چش شده بود که  نیومد, به جاش این مجریه, فرشاد نمی دونم چی چی برنامه رو اجرا کرد و با اجازتون کلی خندیدم از دستش اینها (پارازیتیها) ۴شنبه ها یک فیلم سینمایی و مسخره می کنند, اون هفته هم فیلم مجردها رو دست کاری می کردند, خیـــــــــــلی با مزه بود (پارازیت....آخه اینم شد پارازیت؟خوابم گرفت بابا  (پارازیت اندر پارازیت... از اوجائیکه من خیلی هنرمند و باهوش و اند حواس جمع هستم, و از اونجائیکه برق اداره رفته, گوشی واکمنم از یه طرف تو گوشمه و دارم پارازیت و گوش می دهم از یه طرف دارم می نویسم, از یه طرفم در حال متمرکز شدنم که ببینم اصلا چی می خوام بگمدیگه نبود؟.... راستی دیروز همشهری جوان و می خوندم دیدم یکی از نویسنده هاش که الان اسمش یادم نیست در مورد صدام همونطور فکر میکنه که من فکر میکنم دیشب حسش نبود بشینم پشت PC و حرفاش و تایپ کنم, الانم که برق بیاد میخوام از اداره آپ کنم,so, مجله الان تو خونست,حالا تو یه کار نه, دو تا کار می تونی بکنی==> اگه خیلی دلت میخواد خودت برو مجله رو بخر و همین الان بخونش یا اینکه تا آپ بعدیم صبر کن خودم مینویسم مقاله اش و یا حالا اصلا چه کاریه هر چی من میگم دربست قبول کن البته اگه از من میشنوی برو همشهری جوان و بخر, تازه هر هفته هم بخر, هم مجلۀ خوبیه هم بامزه ست هم جالبه هم گشنگه ... ببینم از اون بالا تا اینجا واضحه چی گفتم؟جون خودم من دیگه بیشتر از گوش دادن و متمرکز شدن و نوشتن , کار دیگه یی  از جمله ویرایش ازم بر نمیاد!...) تموم شد, از اینجا به بعد مال امروزه یعنی چهارشنبه ۲۷/۱۰/۸۵ , اون روز دقیقا رأس ساعت ۱ بعد از ظهر برق ادارمون اومد و من همینجور از اون موقع تا الان سرم شلوغ شد که دیگه وقت نکردم از ادره آپ کنم... عوضش از خونه دارم آپ میکنم(پارازیت... امروز اداره هوتوتو....یعنی پیچوندمشاینجوری نیگام نکن اه میگم نیگام نکن خوب من چی کار کنم دیشب تا یک ربع به هفت اداره بودم ... تازه اش هم سرماخوردم هم خیلی بی حالم هم سرم دنگ دنگ میکنه هم معده درد عجیبی گرفتم... همه ی این بلا ها بطور سریالی از دیروز تا حالا در حال پخش و انجامه...منم همون دیروز مرخصی گرفتمبازم اینجوری نیگام کردی؟ اصلا خوب کردم

در مورد همشهری جوان و  مطلب صدامش... هنوزم حسش نیست تایپش کنم ... دیگه الانم فکر نکنم مجله هفتۀ پیش و داشته باشند به جاش مجله این هفته رو بخر... کلی میخندی...

راستی هفتۀ پیش بازم باهامون مصاحبه کردند جمعه هم نشون دادند... البته همه رو نشون دادند به جز مندلیلش و نمی دونم چرا! البته یه دلیل محکم دارم که نشونم ندادند==> آخه نکه من خیــــلی خوشگلم (پارازیت ...به من چه  مامانم و محمد میگند- اینا که نمی بینند تو بباف واسه خودت!) و تازه یه نموره رژ صورتی رنگ کاملا محسوس هم زده بودم, و صدا سیمائیها هم که می دونی اصولا با خانمهاییکه مشکل منکراتی (آریش) دارند, رابطه شون خوف نیست, واسه همین نشونم ندادند... تازه بهتر...چون وسطاش یهو هنگ کردم و به کل یادم رفت چی داشتم می گفتم و اصلا چی می خواستم بگم (پارازیت ... آخ  سرم) اگه الهام نبود خیلی خرابکاری میشد ولی خوب با یه پیس الی یدفعه همه چی یادم اومد... ولی خیلی ضایع شدم ... فکرش و بکن محمدرضا و خواهراش اومده بودند خونمون و همه داشتیم برا مامان خانوم سند سازی می کردیم تلویزیون هم محض احتیاط گذاشته بودم رو شبکه خبر که یدفعه دیدم داره در مورد همون موضوعی که با ما مصاحبه کرند حرف میزنه ... جلدی پریدم جلو تلی و صداش و زیاد کردم و به همه هم گفتم : جمیعا هیــــــــــــــس! الان من میخوام حرف بزنم ! همه هم جمیعا هیــــــس شدند و همینجور هیس بودند تا اینکه بالاخره تهیه شده در گروه ... شبکه خبر هم تموم شد و بازم از من خبری نشد ییهو هر چی صورت بود تو اتاق به سمت من برگشت همشون هم یه لنگه ابروشون بالا بود اینجوری منخوب به من چه؟ من چه می دونم چرا نشونم ندادنمگه من گفتم؟ مگه تقصیر منه؟ من نازی و طلاق نمیدم

بسه دیگه چقدر حرف میزنم ... حالا خوبه مریضم و سرم داره اینهمه دیلینگ دولونگ میکنه وگرنه  دیگه معلوم نبود چقدر میخواستم بزنم

 

مردک جلف پر رو !!!

آبدارچی طبقه سوممون که یک فروند آقای ۶۰-۵۷  ساله ی سیبیلو دماغ گنده است... برای بار دوم دوماد شدند و در کمال پررویی یک سال پس از مرگ همسرشون دوباره مزدوج که شدند هچ یک فروند دختر خانم ۳۲ ساله ی ترگل ورگل از ولایتشون که گرفتند بازم هچ ...یه تا جشن مزدوجی مفصلم که گرفتند اونم هچ ... امروز کل سازمان و شیرینی داد !!! دیگه نمیتونم تحمل کنم : جیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــغ !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!  منکه هر کار کردم نتونستم شیرینیش و بخورم ... من اصلا مخالف ازدواج مجدد نیستم مخصوصا برا آقایون و خانومهایی که تو سن بالا تنها میشند ولی آخه این آقاهه خیلیییییییییییییییییییییییییییییییییییی پر رو ست ! تو آسانسور برگشته به یکی از خانوما گفته میخوام برای زنم چشن بگیرم آخه نکه دختره (پارازیت ... شیطونه میگه یکی همچین بزنم تو فرق سرش که عشق و عاشقی یادش بره ... مردک نخود مغز خودخواه!!! معلوم نیست کدوم ده کوره یی رفته  که دختر بد بخت بیچاره رو دادند به  این تحفه خان .... آخه زنت تو سرت بخوره ... واسه چی همه جا جار میزنی که آی ایا الناس همه بدونید من دختر گرفتم !!! آخه وقاحت تا چه حد ؟ خجالتم خوب چیزی !!! ) آدم یاد فیلمای صمد میفته (پارازیت ... صمد آقا) که هر کار میکرد داد میزد ... این آقاهه هم همش داد  میزنه : آی زن میگرم آی زن میگیرررررررررررررررررررررم ! (پارازیت .... ایــــــــــــــــــــــــــــش ... بدم میاد !)

***

فعلاْ همینو دارم بگم ... اگه اتفاق دیگه یی هم افتاد باز میام داد و قال راه میندازم !

 

آقا من قبول ندارم... اینا سر مارو گول مالیدندوشنبه ئ هفته پیش از صدا و سیما اومدن اداره مون و در مورد ....... با بچه های هرواحد مصاحبه کردند ... از واحد ما با من و سارا  فقط مصاحبت کردند البته رئیسمون به دو نفردیگه از کارشناسامون هم گفت بیایند ولی آخه خودتون قضاوت کنید از تاقچه و کلاس به اون بلندی چطور میتونستند بیان پایین؟ هاین؟ چطور؟ خلاصه با ما مصاحبت کردند و گفتند ۵ شنبه یه بار ساعت ۴:۱۵ یه بارم ساعت ۶:۳۰ شبکه خبر نشونتون میده ... ما هم ۵شنبه از ساعت ۴ تا ۸ شب تلی و گرفتیم نشونمون نداد که نداد  اونوقتش صبح که رئیسمون و دیدم گفت دیشب اخبار مصاحبه ها رو نشون داده ولی من از نصفه هاش رسیدم ببینم ... من(پارازیت ... یعنی رئیسمون) و خانوم ... و خانوم .... دیدم ولی بقیه رو نمیدونم نشون داده بودند قبلش یا نه

                                              خخخخخخخخخخخخخخخخخخخ

نمیدونم یهویی چم شده  دیشب ساعت ۲ خوابیدم ... صب ساعت ۶:۳۰ از خواب بیدار شدم به جای اینکه ۸:۱۰ اداره باشم ۷:۳۰ اداره بودم ... به جا اینکه ساعت ۴ کارت بزنم ساعت ۶ کارت زدم... چشام الان باید چپ چپ شده باشه و مغزمم در حال هنگیدن باشه ولی در عوض چشام کار خودش و کرده (پارازیت .... شیرازیا وقتی میخوان بگند یه نفر چشاش قشنگه میگند چشاش کارخودشو کرده) مغزمم داره عین ساعت کار میکنه ... تازه امروز نصف هر روز غذا و هله هوله خوردم ولی الان اصلا گرسنه ام نیست  نکنه سلاطونی چیزی گرفتم؟

                                                  یییییییییییییییییییییییییییییی

دوستم بعد ۳ سال از کانادا اومده ... به هیچ کی هم نگفته بوده یعنی میخواسته  به حساب خودش سوپرایز کنه ولی با این سوپریزش نزدیک بوده کار دست مادرش بده ! بنده خدا اول کلی جیغ زده بعد  شوکه شده آخرشم تققی زده زیر گریه ... حالا گریه نکن گی گریه کن ... الهی خدا انتظار همه چشم انتظارا رو سر کنه ... الهی خدا همه مسافرا رو به سلامت به عزیزانشون برسونه ... الهی خدا دلیل همه سفرها رو شادی و خوشی بذاره .... الهی خدا آخر سالی دروازه های غم و به روی دل همه ببننده و حکومت نظامی کنه .....

                                               ططططططططططططططططط

دستم بگرفت و پا به پا برد                            من بچه بودم نمدونم کجا برد

دستم بگرفت و پا به پا برد                   تا شیوه را رفتن آموخت   (پارازیت ... مادر و میگه بابا!)

****************************

بازم الهام  این آف لاینها رو فرستاده :

شهر هرت جائیست که رنگهای رنگین کمان مکروهند و رنگ سیاه مستحب !!!

شهر هرت جائیست که اول ازدواج می کنند بعد همدیگه رو میشناسند (پارازیت ... بعد دوست دختر میگرند ... بعد دوست پسر میگرند ... بعد قبول نمی کنند بچه مال اوناست ... بعد نمی دونند پدر بچه شون کیه .... اه اه اه ... حالم بهم خورد)

شهر هرت جائیست که همه بدن مگر اینکه خلافش ثابت شود !

(پارازیت ... اینکه همون تهرون خودمونه ... پس اسمش  شهرهرت بوده و ما خبرنداشتیم!)

*********************

اشک زیباست اگر محبت باشد... محبت زیباست اگر عشق باشد ... عشق زیباست اگر تو باشی ... تو زیبایی اگر مال من باشی  (پارازیت ... شرمننه )

********************

اصلا زورم میرسه .... دلم میخواد فونت امروزم سیاه باشه ... دوست دارم ... دلم میخواد .... تازه گردنمم کلفته ! بوجور که وار ... میخوای بخواه نمی خوای هم باید بخوای !

....

امروز به هر کی گفتم سلام گفت : سلام, فهمیدی صدام و اعدام کردند؟! ... منم به هر کی اینو بهم گفت چپ چپ نگاه کردم! امروز هر روزنامه ای که باز می کردم... سر از هر سایتی که در می آوردم نوشته بود صدام اعدام شد !  منم تا تونستم هی به روزنامه و عکس صدام چشم غره رفتم ! از همه جالبتر هر چی آف لاین هم گرفتم خبر از مرگ صدام می داد چه دعاهایی برا سرنگونی تموم دیکتاتورای عالم کرده بودن و دلاشون صابون و کف مالی کرده بودند برا سرنگونی و بلکه اعدام دیکتورای ..... من نمیدونی آخه ای جوان تو چرا ؟ تو که هی فرت و فرت روزنامه میخونی و حرفای گلمبه سلمبه می زنی ... تو چرا؟ هاین؟ تو چرا؟ بابا این صدام اگه قرار بود به این زرتی پرتی بگیرنش و اعدامش کنن که دیگه صدام نبود ... خودش که سهله همه ی خونوادش برا خودشون چندتا بدل و فدایی داشتند... این گوریل پشمالویی هم که همه جا به جای صدام به خورد ملت می دادند یکی از همون فداییا بود ... تا قبل از دستگیری این بابا کی صدام و با یه من ریش  و پشم و پیله دیده بود؟ هاین؟ حالا میگیم چون فراری بوده و چه می دونم تو جنگلا روزگار می گذرونده ریشش اینهمه زیاد شده بوده ...خوب پس چرا بعدش آقا رو مث روز اولش نکردند؟ چرا تا آخرین لحظه اون مارک دیانت و حذف نکرد ؟ هاین؟ چرا؟ چشمای صدام پف داشت ... به نظر تو چرا چشمای این عمو جغد شاخ دار اینهمه ورقلمبیده بود؟ چرا؟ اگه همه ی ۶میلیارد که نه اگه خودم و ازش کم کنم میشه پنج میلیارد و نهصد و نودونه میلیون نفر افراد روی زمین جمع بشوند بگند این صدام بود من باور نمیکنم !!! عمــــــــــــــــــری باور کنم!!!

!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

اینا رو طبق معمول الهام برام فرستاده :

اگه دوست داری عمیق ترین, طولانی ترین و محکم ترین بوس دنیا رو تجربه کنی بیا پیش خودم تا لباتو بذارم رو لوله جارو برقی

شیشه دل را شکستن احتیاجش سنگ نیست

این دل با نگاهی سرد , پر پر می شود

 سسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس

من از چشمان خود آموختم رسم محبت را         که هر عضوی به درد آید به جایش دیده می گرید

                                ىىىىىىىىىىىىىىىىىىىىىى

زمان به من آموخت که:

دست دادن معنی رفاقت نیست, بوسیدن قول ماندن نیست, و عشق ورزیدن ضمانت تنها شدن نیست !

بببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببب

سلام! آف لاینهام پرید ! اگه کار مهمی داشتی دوباره آف بده پلیز !!!

 گگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگ

بوسه بر عکست زنم, ترسم که قابش بشکند

قاب عکس توست اما, شیشه عمر من است

بوسه بر مویت زنم, ترسم که تارش بشکند

تار موی توست اما, ریشه عمر من است (پارازیت ... حالا تو که اینهمه می ترسی مگه مجبوری بوسش کنی؟!)

 للللللللللللللللللللللللللللللللللللللللل

اینو بهار فرستاده برام:

چقدر عجیبه که تا مریض نشی کسی برات گل نمیاره !!! تا گریه نکنی کسی نوازشت نمی کنه!!!تا فریاد نکشی کسی به طرفت بر نمی گرده !!! تا قصد رفتن نکنی کسی به دیدنت نمیاد !!! و تا وقتی نمیری کسی تو رو نمی بخشه !!!!!!!!!!!!!

اااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

ای کاش کودک بودم, تا بزرگترین شیطنت زندگیم نقاشی رئی دیوار بود...ای کاش کودک بودم, تا از ته دل می خندیدم نه اینکه مجبور باشم همواره تبسمی تلخ بر لب داشته باشم ... ای کاش کودک بودم, تا در اوج ناراحتی و درد با یک بوسه مادر, همه چیز را فراموش می کردم ......

بببببببببببببببببببببببببببببببببب

زندگی کتابیست پر ماجرا ....هیچگاه آنرا به خاطر یکورقش دور مینداز !!!!

ىىىىىىىىىىىىىىىىىىىىىىى

عیدت مبارک @@@@@@@@@@@@@@@@@@

.....

شب آجیل و شیرینی و نقل و نبات و برگه زردآلو و باسلق و انار و هندوانه و میوه های خومشزه و تخمه و بزم و شادی و رقص و پایکوبی و نی نای نای و دیدوبازدید و بوش بوس و کادوهای گشه گشه و کرسی و داستان و مادربزرگ و (پارازیت ... وای خدا نفسم بند اومد) خاله و دایی و عمه وعمو و همسایه ها; با مامانم اینا و آسمان پرستاره و شب مهتابی و کمی تا قسمتی ابری و گرفته و برفی و .... خلاصه شب یلدا داره میاد امسال از هر سال دیگه بیشتر به همه خوش می گذره و همه می تونند تا هر موقع از شب که دلشون بخواد بیدار بمونند و گل بگویند و گل بشنوند ... چون فرداش جمعه است و از قدیم ندیما گفته اند که فیتیله... جمعه تعطیه... امسال دلم می خواد حسابی خوش بگذرونم... خیلی بیشتر از سالهای پیشمی خوام تلافی سال دیگه رو که فرداش میشه شنبه و زیاد نمی شه تا دیر وقت بیدار موند و در بیارم و حسابی از خجالت خودم در بیام

                          ااااااااااااااااااا

آقا یه مجری لـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوس بی مزه ی یخ که خیــــــــــــــــــــــلی سعی داره ادای بچه های امروزی و تهرونی و در بیاره (پارازیت... که اگه سر همه رو گول بماله عمراً بتونه سر من یکی و گول بماله با اون ته لهجه خفنش) با تیکه های لوسش سعی داره خودش و خوشمزه (پارازیت ... اییییییی) نشون بده... همچین اساسی گند زده به برنامه نیما رئیسی... از شنبه تا حالا رغبت نکردم برنامه پارازیت و گوش کنممامان من پارازیت خودم و می خوام

                              ااااااااااااااااااا

ندانی و ندانی که ندانی و نخواهی که بدانی که ندانی!!! (پارازیت ... پیدا کن پرتقال فروش را)

                            ااااااااااااااااااا

چو بینی که نابینا و چاه است      یهو هولش بده ... کلی ثواب است

          

 

با سلام خدمت بابا ...

سلام بابا . حال من خوبست ... هوا هم خوبست ... کار هم خوبست ... زندگی هم خوبست ... مانتوی جدیدم، خوبست ... مشکلی نیست ... درد و غمی نیست ... بی پولی نیست ...همه جا امن و امانست ... نگرانی نیست ... دلهره ای نیست ... جای هیچ شکی نیست ... من بازندگی کنار می آیم ... زندگی با من کنار می آید... آن روز خوب که گفتم، می آید ...کلمات فراری به ذهنم می آیند ... بابا ! دیگر غمی ندارم... دیگر گریه ام نمی گیرد ... دیگر از تنهایی نمی ترسم .... دیگر دلم برا کسی نمی سوزد... دیگر برای کودکی دلتنگ نمی گردم .... دیگر با کسی دردودل نمی کنم... بابا! دیگر این تو بمیری از آن تو بمیری ها نیست! دیگر قول می دهم که به هرآنچه که در بالا گفتم عمل کنم ... قول می دهم فقط ....... آن دندانی که پارسال پر کرده بودم، ریخت ! هوا کمی گرفته و ابریست ...کارم زیاد جالب نیست ... زندگی، ای، بد نیست ...مانتوی جدیدم تنگ است ... به نظرم یه جای کار اشکال دارد... یه غم قد یه گردو گیر کرده در گلو و راه در رویی نیست ... میگم، بابا ! صد تومن داری تا سر برج قرض بدهی؟ .... نا امنی بیداد می کند ... بابا ... می ترسم ... از شبحی بی نام و نا پیدا می ترسم ... بابا تو  میگویی کاری که می کنم درست است؟ بابا خسته شدم از زندگی؟ ... تو می گویی زندگی با من بد است یا من با زندگی بدم؟ .... بابا! چیزی به خاطرم نمی آید ... تو می گویی با این بار سنگین غم، توانی برایم می ماند؟ ... بابا! چرا این روزها اشکم دم مشک است؟! ...بابا دیشب از ترس تنهایی خواب به چشمانم راه نمی یافت ... بابا ! کاش برای دختر همسایه که بابا ندارد و پول ندارد و دلش از اون عروسک قشنگها می خواهد، یک باربی خوشگل بخریم ! ... چقد دلم برای دهسالگی ام تنگ است ... بابا دیروز باز دردودل کردمبازم سعی دارد سرم را گول بمالد ... تو می گویی بهش اعتماد کنم؟ آیا؟ .... بابا! من دیگر عقلم  قد نمی دهد... تو بگو چه کنم؟ تو بزرگی ... تو دانایی ... تو عاقلی ... تو می دانی چه باید کرد و چه نکرد... ناسلامتی تو بابایی!! تو بگو چه کنم ؟!

بابا ! من از این مجری شبکه جوان خوشم نمی آید ... به نظرم لوس و یخ و تهی، اصلا پوچ است .... ولی بابا من از اون یکی مجری شبکه جوان خیلی خوشم می آید ... برنامه اش روح داره ... زندگی داره .... جریاه داره .... راســــــتی، بابا! فیلم گیس بریده را دیدم و می دانی چه شد؟ ====> دیگر هرگز فیلمهای گلشیفته را نمی بینم ! از بس گریه کردم هرچه آرایش کرده بودم، پاک شد... دودفعه راستی بابا! یه چیز می گویم قول بده حضرت عباسی به هیچ روشنفکر نمای کتاب اصیل خوان عصا قورت داده ای نگویی ... باشه؟ قول می دهی؟ .... : یک کتاب فارسی لمپن در پیت به دردنخور قشنگ از زهرا اسدی خریدم ببین بابا ... قول دادی به هیچ روشنفکرنمای عصا قورت داده ای نگویی ... آخه می دانی بابا، خسته شدم از بس کتاب خوانهای روشنفکرکی هی اثرات نویسندگان سیخونکی را بهم معرفی کردند و من هم تو رودروایسی آن کتابها را خریدم و با خواندن ۲ صفحه اول خسته و کسل شدم و خواندن مابقی کتاب و به فردایی که هنوز نیامده موکول کردم و مث هاپوکومار از خریدن آن کتابها پشیمان شدم و آنچه تف و لعنت بود نثار فروشنده و آن کتاب خوان عصا قورت داده ی ریش بزی عینکی سیگاری لوس کردم .... تازه بابا، انقدر شوهر مربوطه مسخره ام کرد یادت باشد دفعه ی بعد تا می توانی هی به علی دایی بد و بیراه بگویی که شوهر مربوطه هی سرخ و سفید شود و نتواند روی حرفت حرفی بزند ... باشد  که عبرتی باشدبرای هرآنکه مرا مسخره می کند !!! بابا می دانی، چند روز پیش نمیدانم چه شد که سر از وبلاگ جن زده درآوردم ... حال می دانی چه شده؟ هر جا می روم حس می کنم یک دوجین جن پشمالوی بداخلاق دارند مرا نظاه می کنند و به محض رسیدن این افکار به ذهنم، بابا آن می شود که دیشب شد ...از ترس، زهره ام داشت ترک بر می داشت .... تو و مامان هم که نصف شبی ددر رفتنتان گرفته بود ... هرچه با شما تماس گرفتم یا در دسترس نبودید یا مامان خانم وعده ی سر خرمن می داد که الان می آئیم، نه، نیم ساعت دیگر می آئیم... با شوهر مربوطه هم که تماس گرفتم بلکه او بیاید پیش من بدبخت فلک زده ی وحشتزده، که او هم کاشف بعمل آمد در اتوبان صدر مشغول رانندگی است  از طرفی چشمانم سنگین شده بود و از طرفی جگر خوابیدن نداشتم ... خلاصه گلاب به رویت که ... که ...خلاصــ.... بابا ... گمانم خستگی دیشب .. است ... که نمی گذارد ...دیگر ...ها... دی...ها....شب بخیر ....شب ... بخیر ... با....با....

                           رررررررررررررررررررررررررر

نتیجه اخلاقی از آخر به اول :
۱- به قول نادر سلیمانی ====> آخه تو که از جن و ای چیا می ترسی غلط میکنی میری در موردش فضولی میکنی ! تو غلط می کنی!

۲- جواد ! زهرا اسدی میخونی ؟ خاک ! ( پارازیت ...اینو ! تازه اگر شوهر مربوطه نبود، یه دونه هم فهیمه رحیمی می خریدم ! ـــ ببخشید اونوقت اوندفعه کی بود اون پسره فروشندهه رو وقتی با ذوق و شوق گفت خانوم این نویسنده مث فهیمه رحیمی  می نویسه ، خیلی قشنگه ، پسره رو سنگ رو یخ کرد و صاف تو چشاش نگاه کرد و گفت  بله ، من وقتی بچه بودم و عقلم نمی رسید اراجیف فهیمه رحیمی و می خوندم ولی الان به نظرم خیلی چیپ و بی کلاسه ! هاین؟ کی بود؟  ـــ منکه نبودم)

۳- هر روز ساعت ۱۰  صبح شبکه جوان و بگیر و برنامه ی پارازیت نیما رئیسی و گوش کن و حالشو ببر.(پارازیت ... نکه من عاشق پارازیتم )

۴- حالا خودت دلت باربی می خواد، چرا بچه مردم و بهونه می کنی؟

۵- بچه پرو! کی هفته پیش اونهمه پول گرفت؟ اون شوهر مربوطه ی بدبخت دیگه از دیوار مردم بالا بره؟ بازم پول میخوای؟ اکه رو رو برم! ــ اااااااااااااه ه ه ه ه  خوب میخوام  ادونه بوت بخلم

۶- به جا اینکه مانتوی گشاد بگیری، خودتو لاغر کن، گامبو!

۷- با اون دندون افتاده ات پس کلی هلو شدی واسه خودت ! چشمت کور میخواستی نری پیش اون دکتره ... چقدر گفتم دندون پزشک زن کارش خوب نیست نرو پیشش ... کار خودت و کردی... بفرما ... حالا خوب شد بی دندون شدی؟

 

 

سلام

راستش از خدا که پنهون نیست ... از تو چه پنهون (پارازیت ...ــــ ببین از تو چه پنهون ... دلم هواتو کرده ...(پارازیت ... نی نای نانای نانای نا)ــــ به تو دیگه امیدی نیست)خیلی وقته که دیگه از زمین و زمان می ترسم, هر روز که صفحه حوادث و روزنامه رو میخونم اولش مور مورم میشه و تنم یخ میکنه و بعدشم جریان گردش خونم برعکس میشه : زنه میره مرده رو میکشه ... پسره میره پدر و میکشه ... مادره بچه هاش و تو رودخونه خفه میکنه ...این یکی پول اون یکی و می دزده ... اون یکی جیگر این یکی و در میاره و کباب میکنه و ... نتیجه اینکه هر شب کابوسای خفن ترسناک می بینم , هیچکاک باید پیش کابوسای من لنگ بندازه  دیشب که دیگه رکورد شکوندم... اولش یه خواب وحشتناک, دهشتناک, ترس انگیز, هول انگیز , مهیج و جیغ مامانم اینا انگیز دیدن همانا و بعدش ساعت ۴ صبح از خواب بیدار شدن و سردرد گرفتن و دعا و استغاثه به درگاه خدا که جون مرگ من یه مرحمتی کن و بر من مسکین نظری افکن و یه کاری کن اون خواب شیرینه, دلچسبه, خوشگله و خوشمزهه دوباره بیاد سراغم, همانا ! منکه بالاخره نفهمیدم(پارازیت.... ـــ بالا  خره یا پائین خره ــ ) این هرکی به هرکی شدن دنیا دست کیه؟ من؟تو؟ او؟ ما؟ شما؟ ایشان؟ خدایی دست کیه؟ (پارازیت ... خودش خودش و معرفی کنه )

                                      ***********

تو هم دوست داری که : " الهی چشم حسود بترکه ؟! "  به قول بابام تو نمیری منم از ته دلم  from the bottom of my heart دلم میخواد که اول چشای حسود از حدقه بزنه بیرون بعد باباقوری بگیره آخر سرم بترکه ولی ازاین تجربه ئ بیست و هفت ساله ( پارازیت.... خانومانا , آقایونا, حضار محترم , نویسندگان و خوانندگان عزیز والا به خدا , به پیر به پیغمبر, بنده در ساعت ۵ صبح دهم اسفند ماه یک هزار و سیصد و پنجاه و هفت بدنیا اومدم, خودتون ماشین حساب بیارید, چرتکه بندازید و حساب کنید بینید بنده چند سالمه ما که حساب کردیم شد بیست و هفت و نیم حالا اگه شما دوست داری سن بنده رو از هشت ماهگی تو شکم مادرم حساب کنی, پس حتماً الان من بیست و هشت و نیم و اصلاً حالا چه کاریه ... یه بارکی تو بگو ۳۰ سالمه  بعد سرت و با افتخار بلند کن و بگو کی میگه تو بیست و هفت سالته؟ تو ۳۰ سالته !!! قابل توجه اون یکی بعضیا !) اینطور فهمیدم که اولاً چشم حسود عمراً بترکه , اون چشمی که همیشه ترکیده و می ترکه , چشم محسود بوده و بس; و تازه دوماً, تو اصلاً فکر نکنی اونی که حسوده همینجوری وایمیسته و منتظر میشه بلکه یه روزی چشم محسود خودش بترکه, نه جونم , از این خبرا نیست خودش با دستای مبارکش دست میندازه تو کاسه ئ چشم محسود زبون بسته و عین آقا محمد خان قاجار که چشم لطفعلی خان زند مادر مرده ئ بدبخت بیچاره ئ بینوا رو  از کاسه آورد و گذاشت کف دستش ( پارازیت ... که این کار آقامحمد خان هم به روایتی از رو حسادتش بوده چون لطفعلی خان هم جوان خیلی رشید و خوش قد و بالا و خوش تیپ وخوش هیکل و الده همونچه خودش بوده و هم خیلی شجاع و دلیر بوده بعد نکنه آقا محمد خان از آقایی افتاده بود, داشت از حسودی می ترکید و خوب البته نفرتش از وکیل الرعایا هم بوده , ولی اینکه اینجور بزنه پدر صاحب بچه رو دربیاره , فقط حسودیش و می رسونده و بس.) از حدقه در میاره بیرون !!! زورش می رسه ... امکاناتش و داره حسودی میکنه, چشم محسود که سهله چشم پدر جدشم در میاره ... تا کور شود هر آنکه نتواند دید !!! 

حالا من چرا این حرفا رو زدم؟ ====> چون ......... هیچی ... همینجوری .... تو بذار به حساب درد و دل  

                                     ******************

چون حال آپ کردن ندارم اینجا می نویسم .... چند روز پیش منظورم ۱۳ آذره ... تولد حرف دل بود ... البته مهم نیست ها ولی دلم نیومد سالروز تولد خونه ی دلم و فقط تو دلم جشن بگیرم 

سلام

یه جوک لوس و بی مزه ئ قدیمی یادم افتاده میخوام بگم  

یه سوسکه میره جنگل و به هر حیونی میرسه با این لب و لوچه  میگه : من یه سوسک دهن گشادم اسم تو چیه؟ ... حیونا هم جوابشو میدند : من اسبم... من آهو هستم ...  تا اینکه میرسه به یه شیره ... بهش میگه : من یه سوسک دهن گشادم اسم تو چیه؟ شیره میگه : من یه شیرم که سوسکهای دهن گشاد و میخورم! ایندفعه سوسکه میگه : جدی میگی؟

اوه اوه او از بس یخ بود جوکش سردم شد ولی خوب کردم گفتم

                                                                    ************************************

تازگیها از کتابهای مهری رحمانی خوشم اومده ... قلمش یه جوری که آدم خوشش میاد .

                                                                                         **************

اینو میشناسی؟ کیه ؟======> نشناختیش؟ بابا منم دیگه ! الان چشم چپم بابا قوری (غوری؟) گرفته ریز ریز شده . پشت پلکمم ورم کرده یک دردی میکنه که نگو ولی کلی هلو خوشگل شدم برا خودم ... محمد هی منو این ریختی میبنه هی از زندگی نا امید میشه میگم چطوره اینطوری کنم خودمم و  آره اینجوری بهتره این محمد حیفونکی هم بسشه هرچی امید و انرژی گرفته !

                                                  *****************************************************

راستی میدونستی ما راحت ترین زندگی رو در تمام دنیا داریم و  هچ چسی مث ما اینگده خوشبخت نیست؟ هچ میدونستی ما اصلا آدم بیکار و بدون درآمد تو کل کشور نداریم و الحمدالله شکر خدا ما اصلا ۷۰٪ مردممون زیر خط صفر زندگی نمی کنند و در زندانهامون هیچ کسی نیست که بخاطر نداری و چک برگشتی و این حرفا اسیر باشه ... چه حرفا ! کی گفته جوونامون دارند زیر فشار زندگی پرس میشند؟ به قول طرف گلد چرد هرچس گفت !(غلط کرد هر کس گفت ) ... اون شاعر جنوبی آقا صالح سنگ بر هم  که دیروز خودش خودش و کشت از رو فقر و تنگدستی و نداری که خودش و نکشت ... نه بابا ... کی گفته؟ اون خوشی زیر دلش زده بود و اصولا چون آدم شوخی بوده هویجوری واسه خنده و شوخلوخ کشت خودش و ... ببینم تو اصلا جایی شنیدی ایران جای خراب و ویرون زیاد داره؟ نه خدایی شندی؟ تو اصلا شنیدی یه عالمه خونه و ساختمان به دلیل کهنگی و پوسیدگی چپه بشه رو سر ساکنینش؟حالا از همه ئ اینا موهوم تر ====> کی گفته مردم ما آدمند؟ها؟ کی گفته ؟ هر کی گفته خیلی آدم بی معلومات و بی شخصیتی بوده ! ما که آدم نیستیم بابا ! مردم لبنان و فلسطین آدمند ! اینجوریه ! خوب وقتی ما کشورمون ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــنهمه خوبه و گل و بلبل از سر و روش میریزه ... وقتی مردم اینهمه پول دارند که عزا گرفتند با اینهمه پول چی کار کنند خوب ای مسلمون ...ای که آدام ای مهربان ای تیر تپر چرا به لبنان کمک نکنیم؟ خوب ما باید هم پول بازسازی لبنان و بدیم تا چشممونم دربیاد میخواستیم شهاب ۳ ندهیم بهشون که اونا هی آقا شهاب و بکوفونند رو سر عزرائیل ... عزرائیل یا اسرائیل؟ اصلا هچی ...موهوم نیست ... دو تاییشون یه کار میکنند !والا ! بد میگم بگو بد میگی ... آدام باید خودش آدام باشه !

                                                                  ***********************************

قبلا پرسیدم ولی بازم میپرسم به نظر تو چی می شد اگه می شد؟ هاین؟ چی می شد اگه می شد ؟