دستم بگرفت و پابه پا برد ....
من بچه بودم نمدونم کجا برد
**********
چو بینی که نابینا و چاه است ...
یهو هولش بده ... کلی ثواب است
********
تو نیکی می کن و در دجله انداز
منم شیرجه میرم درش میارم
*********
اینجوریه دیگه ... وقتی تو همه کارات با من برعکسه ... منم برعکسش و سر بنده هات در میارم ...خوب کاری هم میکنم ...تا تو باشی وقتی ازت کمک میخوام همون موقع دستمو بگیری نه شیش سال بعد ...حالا که همچینه منم بوجور که وار ... هر کار خوبی که قبلا انجام دادم حالا بدش و انجام میدم... اه اه اه ... خجالت نمیکشی آخه؟ هرچی آدم درب و داغون و شر و ناتو یی که من دیدم تو همچین به موقع پیشش بودی ... همچین دستش و گرفتی که انگاری طرف فرشته ئ خوبی بوده و تو بپاس زحمات بشردوستانه اش بهش جایزه دادی ....ولی اونوقت برعکسش هرچی آدم خوب و آنسان دیدم تو پیشش بودی و فقط و فقط بهش لبخند ژوکوند تحویل دادی ...آخه اون بدبخت لبخند تورو میخواد چه بکنه؟ بجاش دستش و بگیر بابا ...لبخند و بده به اون آدم بده...
اینجوری هم نیگام نکن ! خوب کاری میکنم ۲۴ ساعته سرت غر میزنم ...۲۴ ساعته سرت غر میزنم اینه روزگارم وای به اینکه اصلا غر هم نزنم !

***********************
بنظرت با این وضع کاری و حقوقای ... اگه کمک خونواده نباشه و آدم بخواد خودش با پول خودش و دست رنج خودش یه آلونک فسقلی برا خودش بخره .... تا دویست و پنجاه سال آینده موفق میشه؟! نوچ ...به قول سهراب چشمها را باید شست ... جور دیگر باید دید ! پس فکرکنم با این حساب در پونصدو بیست سال آینده موفق میشه .... یس ... همینطوره !
***************
یه سری حرف خنده دار اینجا نوشته وقتی خوندمشون کلی خندیدم ... حالا مینویسمش که تو هم بخونی و کلی بخندی :
اگر روشنفکر با افکارش نقاط تاریک جامعه را روشن نکند , چندان فرقی با یک چراغ قوه باطری دار با لامپ سوخته ندارد !! (پارازیت ... بشین بابا ... همین روشنفکرا با نور پراکنی زیادشون به این وضع کشوندنمون !!!)
آنان کهگاهی به نعل و گاهی به میخ میزنند... سرانجام چکش واقعیت روی انگشتشان میخورد.(پارازیت ... با من که نبودی؟ اگه بودی ...آخ ترسیدم )
اگر راه به جایی نمی برید ... راه به چاهی می برید ... آنهم به عمق ندانم کاری خودتان(پارازیت .... شیطونه میگه همچین بزنم تو سرش که جونش از گوشش بزنه بیرون...الکی از دور نشسته میگه لنگش کن ...راست میگی چوب ندانم کاری خودتان...شما بیجا کردید شرافتمندانه زندگی کردید ... خیلی بیخود کردید حق و نا حق نکردید ... چشمتان کور میخواستید بکنید...کی بهتان گفت از زیر کار در نروید ...دودفعه چشمتان کور ... میخواستید در بروید .......... انقدر بدم میاد از این آدمای حرف مفت زن (به کسی نگو خودمم قبلا از این قماش بودم ...ولی الان سرم به صخره خورده و آدم شدم!)

بسه دیگه ....طبق معمول خسته شدم ....

...

تازگیا احساس میکنم دارم بد جوری مریض میشم ... از زمین و زمان میترسم ... نمیدونم از بس بابا از مردم بد میگه روم اثر گذاشته یا از بس روزنامه ها از جرم و جنایت و آدم کشی مینویسند به این روز افتادم; شبا که اگه ساعت از ۹ بگذره زهره ترک میشم از خونه برم بیرون حتی اگه بابام و بهنام و محمد هم همرام باشند بازم فرقی نمیکنه,میترسم . پریشب داشتیم تو نیایش میومدیم نزدیکای خروجی یادگار امام یه پاتروله ازمون سبقت گرفت اومد لاین وسط اتوبان بعدش یــــــهو پیچید سمت خروجی ...نزدیک بودپژویی که پشتش میرفت بخوره بهش.. منو میگی ,قبض روح شدم (پارازیت ... اه !!! این موس کشت من ... چرا حرکت نمیکنه )از سر کوچه تا دم خونه حتما باید یکی اسکورتم کنه وگرنه خدا میدونه چی میشه  ...بیا مریض شدم رفت پی کارش...
                                       ***********
فیلم نوک برج این هفته اکران میشه ... بعدشم اوایل مهر کافه ترانزیت قراره اکران بشه ...دوتاش هم فیلمای خوبی باید باشند ...یعنی من تبلیغشونو دیدم و خوشم اومد ازشون ...
( پارازیت ...برا اون دوستی که حرفام براش قابل درک نیست ...تا اینجای ماجرا که ایشالا حرفام  سخت نبوده و همشون و متوجه شدید ...)
                                            **************
به قول اینگلیسیها :guess what  ... مامانم معلم دبیرستانشو بعد از سی و اندی سال پیدا کرده !!! حالا قراره با دوستش برند دیدنش
                                       ******************
۴ جلسه ئ دیگه ترم تموم میشه ... ریم دام دارم .... تابستون امسال از تابستون پارسال خیلی زودتر گذشت ....یعنی راستشو بخوای تابستون پارسال و یه ذره گذرش و حس کردم ولی امسال چشمم و بستم و باز کردم فصل گذشت ...  چقدر زمان زود میگذره ...  
                                     *******************
تو این کتابه نوشته :
سالی یه بار طلوع آفتاب و نگاه کن( پارازیت ...دو دفعه )
اگر مجبور شدی با کسی درگیر شوی اولین ضربه را بزن و محکم هم بزن!(پارازیت ...بقیه اش و یادش رفته بنویسه ... بعدش با تمام قدرت بزن به چاک ...)
اجناسی که بچه ها میفروشند را بخر ...(پارازیت ... چه اگه نخری دسته جمعی مث سیریش میچسبند بهت و فقط و فقط از طریق خریدن از شرشون خلاص میشی در نتیجه مث ... یک فرد محترم احترامت دست خودت باشه و همون اول با زبون خوش ازشون خرید کن!)
آنچه می دانی به دیگرا بیاموز ...(پارازیت ... اونچه را هم که  نمیدانی لزومی نداره همه جه جار بزنی  که نمیدونی...)
زیر دوش آب برا خودت آواز بخوان (پارازیت ... البته همون موقع یادت باشه که برا اسراف آب اون دنیا باید بری ته ته ته جهنم! حالا اگه مردی بخون)
بسه دیگه خسته شدم ...