ذوق مرگ

یک دانه سررسید خریده‌ام از این سررسیدهای «من» که داخلش پر است از این جملات قشنگ جینگولانه که گاهی لبخند را میهمان لبهایم می‌کنند و گاهی انگشت اشاره را به نشانه تعجب می‌گذارند کنار دندانهایم که یعنی عجب حرفی زدها، چرا زودتر به فکر خودم نرسیده بود!  

یک دانه از این سررسیدها خریده‌ام و خیلی از خودم راضیم برای این خرید، تازه سررسید خالی هم نیست دو عدد کارت تبریک و یک سی دی جادویی هم دارد که قرارست وقتی نصبش کنم در کامپیوتر، هم برایم فال بگیرد هم طالعم را بگوید هم حافظ را برایم بلند بلند بخواند هم دیکشنری شود برایم و یک کلمه را به چهار زبان ترجمه کند و هم خیلی کارهای دیگر که الان یادم نیست. البته جملاتش بیشتر مرا یاد جملات شل سیلور اشتاین می‌اندزند مثل این جمله: «فرصت به سرعت از دست میره و به کندی به دست میاد» که من را یاد این جمله شل سیلوراشتاین می‌اندازد که : «ناگهان چه زود دیر می‌شود!» یا این جمله که: «برای ناراحت بودن خیلی وقت دارم پس چرا به فردا موکولش نکنم؟» و حالا جایتان خالی بدجوری در حال ذوق کردنم با این سررسید و تازه همین نیست فقط، انقدر دوستش دارم که با اینکه آنقدرهاهم بزرگ نیست ولی دوست دارم خیلی از حرفهایم را اول آنجا بنویسم و بعد بیایم اینجا تایپشان کنم یا شایدم اصلا به هیچ کس نشانشان ندهم