سال نو مبارک

پرستوهای شب پرواز کردند

قناری‌ها سرودی ساز کردند

سحرخیزان شهر روشنایی

همه دروازه‌ها را، باز کردند

شقایق‌ها سر از بستر کشیدند

شراب صبحدم را سر کشیدند

کبوترهای زرین بال خورشید

به‌سوی آسمان‌ها پر کشیدند

عروس گل، سر و رویی بیاراست

خروش بلبلان از باغ برخاست ...

یک سال به سرعت باد گذشت، برا من که سال خوبی بود، الهی برای تو هم خوب بوده باشه. البته همونطور که گفتم برای من سال خوبی بود ولی برای خیلی از خونواده‌ها سال خوبی نبود؛ امسال من به اندازه چند سال، آگهی ترحیم رو درو دیوارای شهر و پرچم سیاه جلوی در خونه ها دیدم، نمی دونم چرا ولی حس می‌کنم امسال مرگ و میر خیلی زیاد بود؛ تو اداره ما که دست کم 6 نفر عزیزانشون و از دست دادند؛ بشمر ببین چند تا آدم معروف و هنرمند فوت کردند، ناصر عبداللهی، پرویز یاحقی، خسرو شایگان، رسول ملاقلی پور، فکر کنم بابک بیات هم امسال مرحوم شد ...تازه اینایی که من یادم میاد، بقیه رو یادم نیست...خدا همشون رحمت کنه و یه صبر و شکیبایی درست و حسابی هم به بازماندگانشون عطا کنه.

 

 

 

*******

 

الان که دارم این پست و می‌نویسم نمی‌دونم دفعه بعد کی باشه که بتونم بیام و آپ کنم، به احتمال قریب به یقن تا بعد از سیزده نتونم بیام. به چند دلیل==< اول اینکه کامپیوترم باز ترکیده، منم دیگه حال و حوصله ندارم دوباره درستش کنم، دیگه بمونه تا یه کامپیوتر نو بخرم، دوم اینکه اداره هم که دیگه نمیام تا بعد از 13، حالا شاید نمیدونم به احتمال 2% دلم برا کامپولوتلم سوخت و خواستم درستش کنم که در اون صورت میام و آپ میکنم؛ سوم اینکه از سوم میرم شمال تا 12 (پارازیت ... البته اگه بتونم حریف محمد بشم که 7 روز مرخصی بگیره که 99% ممطمئنم عمری بتونم چون آقا خودش به همه گفته باید بیایند سر کار  بعد وقتی همه میان، خودش چطور میتونه نره؟ هاین؟) بنابر این بعد از ۱۳ میام دیدنتون و تمام بازدیدها رو پس میدم... ولی دعا کن وقت دیر بگذره... دلم نمی خواد زمان کنار آب و سبزی بودن زود بگذره ... اصلا دلم میخواد نگذره ... همونجور ثابت بمونه تا من پر بشم از سبز و آبی و آرامش ... (پارازیت ... البته به شرطی که کنار ساحل پر از گری گوری و جک و جواد نباشه !)

 

 

 

************

 

دیشب بابا گفت شهرام جزایری بدبخت مادرمرده رو گرفتند، انقدر دلم سوخت که حد نداره ... من اصولا دلم برا هر کسی که تو زندون اسیره می‌سوزه ، برا اونی که زندونی مشهوری هم هست که دو چندان می‌سوزه چون می‌دونم تقریبا روزی صد دفعه جد و آبادش و میارند جلو چشمش ... از خدا میخوام  یه کار کنه سر سال نویی اسرای سیاسی و چکی آزاد بشند ؛ چند و چوندنشم نمی دونم، اون خداست خودش بره یه فکری بکنه  که چطور ...

 

**********************

دیروز شله زرد ‌پختیم؛ سهم در و همسایه ها رو دادیم و مال خاله هام و داییم و خواهر محمد موند که ببریم بهشون بدیم. آخرین نفری که موند ژیلا بود؛ از خونه ژیلا که اومدیم نمیدونم چی شد که یدفعه چنان هوس هات داگ کردم که حد نداره ... حالا از یه طرف دلم هات داگ میخواد از یه طرفمم موندم حیرون چرا اینجوری شدم؟! بالاخره محمد سر راه از یکی از شعبات «شیلا» رفت ساندویچ گرفت؛ اگه بگم لذیذترین هات داگ عمرم و خوردم، باورت میشه؟ انقدر بهم چسبید که (پارازیت ... به قول فرزانه) خدا بدونه ! یعنی اگه ساندویچه رو نخورده بودما، خدا خودش باید رحم می کرد ...

 

************

 

امروز می‌خواستم نیام اداره، ولی شنبه‌یی یه اطلاعیه زدند رو برد که هر کی بیست و هشتم نیاد اداره، تمام تعطیلات عید جزء مرخصی براش حساب میشه، هیچی دیگه نتیجه اخلاقی اینکه الان اداره‌ام، حالا تازه با این همه هارت و پورت نصف اداره  الان مرخصی‌اند! من که هیچ کاری برا انجام دادن ندارم درنتیجه اومدم اینترنت و گشت می‌زنم برا خودم! تا اینا باشند که هی زور نگند به بچه مردم!

**********

 امیدوارم سال 1386 و با شادی و خنده و خوبی شروع کنی و سال جدید واقعا برات سال جدیدی باشه، در همه زمینه‌ها، زندگی، کار، دوست و .... دلم میخواد برات دعا کنم که خدا همه عزیزانت و برات صحیح و سالم نگه داره و حالا حالاها رنگ غم و غصه رو نبینی و غم و غصه جرأت نکنن از یه فرسخی تو رد بشند. اگر مشکل و گرفتاریی داری، از خدا می‌خوام گره کارت و هرچه سریعتر باز کنه و از دردسر رهاییت بده؛ تا سال دیگه، شاد ، موفق و تندرست باشی دوست من.

 

 

 

سلام

عجب هفته ی پر مشغله ای بود خدایی ... بنا به گفته ی بارون جون  این هفته یی که گذشت برا همه اینطور بوده چون  از ۱۴ اسفند به این طرف هیچکی هنوز آپ نکرده ... به جز خودم که الان دارم می آپم

ببینم جریان این فیلم   ۳۰۰  چیه که برادران وارنر ساختند ؟ میگن توش ایرانیا رو حتی از مغولا هم وحشی تر نشون دادن آره؟ راست میگن؟ کسی این فیلم و دیده یا نه؟

دلم برا ملاقلی پور هم سوخت ... بیچاره سنی نداشت که مرد (پارازیت ... تازه لیسانس هم داشت !)

این جملات و درباره ی زنان ... من نگفتم به خدا یه نفرای دیگه گفتن که اسمشونو هم میگم :

زن بدون مرد مثل یک ماهی بدون دوچرخه است! "گلوریا استاینم "

پرسش : وقتی شوهرت با عصبانیت از خانه بیرون می رود چه کار می کنی ؟
پاسخ : در را پشت سرش می بندم !
                                                                
آنجلا مارتین

شما خیلی مردهای باهوش را می شناسید که با زنهای کودن ازدواج کرده اند ، ولی هرگز زن باهوشی را پیدا نمی کنید که با مرد کودنی ازدواج کرده باشد !
"
اریکا جانگ "

زن بودن کار شاقی است ... چون مستلزم سروکله زدن با مردهاست

 به من چه؟ گفتم که اینا رو من نگفتم ... پارازیت ... ولی حرف دلم بود اساسی

فیلم  اخراجی های ده نمکی اکران شده ... ولی از بس بدوبیراه شنیدم از این فیلم و کلا فیلم های جشنواره .... تا سال دیگه همین موقع در اعتصاب به سر خواهم برد و هچ فیلمی و نخواهم دیددد

چند روز پیش تو ماشین نشسته بودم و منتظر مامانم بودم که از داروخونه بیاد... شیشه های ماشین بالا بود در ماشین هم از داخل قفل کرده بودم... بعد از تقریبا ده دقیقه که از رفتن مامانم گذشت ... یه پسر ۱۳-۱۴  ساله ی ژولی پولی و خیلی هپلی اومد دم ماشین و هی زد به شیشه ... هر چی روم و گرفتم اونور که بره نرفت که نرفت ... روزنامه رو گرفتم جلو صورتم بازم نرفت ... آخرش گفتم بابا چی میخوای؟ ملتمسانه گفت : یه فال بخررگفتم چنده؟ گفت ۱۰۰ تومن و منم صدتومن دادم و یه دونه فال گرفتم! باورم نمی شد... ۱۰۰ تومن و گرفت و رفت که رفت.... حالم از خودم بهم خورد ... واقعا چرا اینجوریه؟ پارازیت ... خوب البته همش تقصیر من نیست ... بعضیاشون انقدر سریش و پر رو هستند و آدم و خ... حساب می کنند که حرص آدم و در میارن... خوب اون موقع هم فکر می کردم این پسره هم همونجوریه ... ولی وقتی دیدم با یه ۱۰۰ تومنی ناقابل زپرتی راضی شد ... یه حالی پیدا کردم که نگو ...حالا آقایون برن کلاهشون و بالاتر بذارن !۷۰ میلیون دارند میزنن تو سر و کله ی خودشون برا یه قرون دوزار اونوقت اینا می رن ببینند آیا مژه ای چیزی رفته تو چشم فلسطینی ها یا نه...پس اینهمه گشنه و ندار داخلی چی میشه؟ شنیدم مستر پریزیدنت فرمودند قیمت مسکن و صفر میکنند ... آره جون عمه خانمشون صفر می کنن... منظور از صفر اینه که اگه تا حالا یه سوراخ موش و می شد خرید از این به بعد همونم نمیشه گرفت ... فقط خدا خودش آخر عاقبتمون و بخیر کنه

این اس ام اس آرامش بخش و صبح سارا برام فرستاد:

آنگاه که دوست داری همواره کسی به یادت باشد...به یاد من باش که من همیشه به یاد توام! از طرف بهترین دوستدار تو "خدا"سوره ی بقره آیه ی ۱۵۲

خوب فعلا تا همین جا بسه ... تا بعد... هر چی اوندفعه گفتم باش ایندفعه هم تاکید میکنم بازم همونجوری باش

 


سلام

من نمی‌دونم این سرماخوردگی دیگه چه مرضیه خدا از خودش اختراع کرده؟! یه ویروسی هم براش گذاشته که با هیچ ویروس کش و انتی ویروسی از بین نمی‌ره! یک هفته است هرچی قرص و آمپول می‌خورم و می‌زنم، فایده نداره که نداره، همچنان بی حس و حالم برای بار دوم تأکید  شدید مؤکدانه می‌کنم که از سلامتیتون حسابی مواظبت باشید که اگه از دستش بدید حالا حالاها بدستش نمیاریدحالا از ما گفتن بود !

***

بسیار ممنون و سپاسگزارم برای تبریکات گرم و صمیمانه تون

***

دلم می‌خواد زودتر تعطیلات فرا برسه که هی برم ددر و هی برم ددر یا هی کتاب بخونم  و هی کتاب بخونم یا هی فیلم ببینم و فیلم ببینم یا هی بخوابم و هی بخوابم یا هیچ کدون اینا رو هم انجام ندم یه جا ساکت بشینم و هی فکر کنم و هی فکر کنم مامان خسته شدم کی عید میشه پس؟

***

بعد از عید قراره تا ساعت 2:30 اداره باشیم ولی به جاش 5 شنبه ها دیگه تعطیل نیستیم ! این خفن‌ترین ضد حالی بود که در پایان سال جاری خوردم من حاضرم تا ساعت 8 شب اداره باشم ولی 5 شنبه هام تعطیل باشه  البته همه اینا فعلاً در حد حرفه ولی احتمال اینکه واقعاً عملی بشه خیلی زیاده

***

جمیعاً دلتون بسوزه یه چیای خوشگلی کادو گرفتم که نگو نمی‌گم چیا گرفتم که دو دفعه دلاتون بسوزه !

***

شرکت خواهر دوستم خودشو خفه کنه 200 نفر پرسنل داره حالا فکرش و بکن اون هفته‌یی یه اطلاعیه زدند تو شرکت که هر کی تا 15 اسفند با زبون خوش  استعفای خودشو داد ما با 3 ماه حقوق و پول خوب بازخریدش می‌کنیم هر کی هم بخواد لات بازی دربیاره و استعفا نده، اخراجش می‌کنیم! خوب اگرم اخراج کنند که دیگه هیچ جای معتبری استخدامشون نمی‌کنه؛ دوستم می‌گفت بندگان خدا همه‌شون دارند فرت و فرت استعفاء می‌دهند خدایی شب عیدی خبر از این وحشتناک‌تر هم می‌شد؟ حتی از برداشتن تعطیلی 5 شنبه‌های ما هم بدتر بود !!!

***

نمی‌دونم چرا ولی از فرار شهرام جزایری خیلی دلم خنک شده اه گفتم که نمی‌دونم چرا خوب خنک شدم دیگه !

***

برادر محمد عید مراسم عقدکنان داره نمی‌دونم باید خوش‌حال باشم یا ناراحت، فقط اینو می‌دونم حوصله ندارم دوباره از اول با یک آدم جدید مواجه بشم و سعی کنم بشناسمش یا اون منو بشناسه اه قبول کن سخت دیگه ! اولش محمد و خونواده‌اش  برام جدید بودند کلی با احتیاط رفتم و اومدم تا اخلاقشون دستم اومد، خوب البته به‌طبع اونا هم همین رویه رو در پیش گرفته بودند بعد که همدیگه رو شناختیم، کم‌کم یخامون باز شد و از اون حالت انقباض و سیخونکی درومدیم بیرون بعدش تا اومدم با اطرافیانم احساس راحتی کنم، محیط و محل و اصلاً خود کارم عوض شد؛ فکرش و بکن هنوز بعد از 7-6 ماه اونجور که باید و شاید به انبساط خاطر نرسیدم، حالا تو این هاگیر واگیر باید با به نفر جدید  و خونواده‌اش آشنا بشم دیگه از این به بعد تا اطلاع ثانوی باید هی رو لبای همه یه لبخند کج و کولة سیخونکی زورکی دید تا  دوباره کی باشه که یخ دسته‌جمعی آب بشه (پارازیت جون خودم دیگه لبام کج و کوله شده از بس زورکی لبخند ژوکند زدم!) فقط امیدوارم از این دخترای فضول و بی‌کار نباشه که تا یه نفر و می‌بینه شروع می‌کنه طرف و اول توذهنش تجزیه و تیکه تیکه کردن بعد پشت سرش حالا حرف نزن و کی حرف بزن! من یکی که حوصله همچین آدمایی و واقعاً ندارم آدمایی که سعی می‌کنند از همه عالم و آدم عیب و ایراد بگیرند اگرم طرف عیب و ایرادی نداشت یکی از اون خفن وصله‌داراش و از خودشون دربیارن و بچسبونن به طرف! البته اینجور که ژیلا می‌گفت دختر خوب و آرومیه ای خدا یه کار کن همینجور باشه !

***

کی می‌دونه سال جدید سال چه جونوریه؟ هر کی می‌دونه به منم بگه Please. اصلاً امسال سال چی بود؟ هرچی فکر می‌کنم یادم نمیاد .

***

دیشب بهنام یه متن آورده بود اصرار اصرار که اینو بخون، منم که خسته و کوفته نای غذاخوردنم نداشتم چه برسه به متن عرفانی (پارازیت ... از دید بهنام البته) خوندن. آخه راستش من خیلی وقته دنبال عرفان و عالم عرفانی هستم... آدمای زیادی و دیدم، پای صحبت خیلی‌ها نشستم، اعمال و کردار و گفتار خیلیاشون و با هم مقایسه کردم که ببینم باهم تضادی دارند یا نه، تا اینکه بالاخره اونی و که باید، پیدا کردم؛ حالا هم هر چند وقت یه بار می‌رم پیشش، بطور دقیق میشه 4 سال، خیلی از ابهامات و مشکلاتم رفع و حل شده، دیگه الان می‌تونم بگم خدا رو یه جور دیگه می‌بینم و می‌شناسم، در عوضش یه چیزایی هم بهم اهدا شده، هر چند در مورد این مسائل اینجا نباید حرف زد ... بگذریم ... مسلماً می‌دونی هرکس یه عقیده و اعتقادی داره، منم خدا رو از راه عشق می خوام بشناسم و عاشقانه پرستشش کنم نه از راه ترس و ارعاب و تهدید و جهنم و ... ولی هر بار که حرفش می‌شد، بهنام کلی مسخره بازی درمیاورد و شروع می‌کرد به ایراد و بهانه گرفتن که مثلا شما که درویشید و ادعاتون میشه چرا مثلاً تو حجاب نداری؟! چرا فلانی و چرا بهمانی ... من  نمی‌دونم چه حکمتیه هر کی که من کار به کارش ندارم، ویرش می‌گیره بیاد با من بحث کنه ! آقا هرچی گفتم بچه جان تو راه خودتو برو بذار منم راه خودم و برم! آخه مگه من میام به تو بگم تویی که اینهمه ادعا داری، چرا وقتی نماز میخونی، رو رکوع قل هو الله و می‌خونی، رو سجده ذکر رکوع و می‌گی و همینطور بگیر برو تا آخر... آخه چه کار من داری که هی گیر می‌دی؟! خلاصه هر بار بحث عرفان و درویشی و پیش کشید، من زدم جاده خاکی... حالا، بعد اینهمه مدت، آقا گیر یک استادی افتاده که طرف هم خیلی باسواده هم  درویشه!!! بعد تو کلاس بحث‌های عرفانی می‌کنه و از عشق و خدا و ... حرف می‌زنه و خلاصه، حالا برادر ما هم یک جو گیری شده این وسط که نگو... می‌ره یه طرح‌های خوشگلی می‌کشه و توشون نمادی از 7 شهر عشق و می‌کشه و ... خلاصه دیشب با زور و اصرار متنه رو داد دستم؛ به قول مامانم خانومی که شما باشی یا آقایی که شما باشی هر چی من خوندم، ‌دیدم چرت و پرته... تو بگی یه ذره از حرفاش و فهمیدم، نفهمیدم؛ انقده بهم برخورد که نگو! آخه واسه چی نمی فهمم اینا رو ... اصلاً حرف حساب این نویسندهه چیه؟ ایرانیه؟ خارجیه؟  تا رسیدم به آخراش،که دیدم نویسندهه داره حرف کاشان و می‌زنه .... سرم و بالا کردم و بر بر نگاش کردم... گفت: فهمیدی نویسنده اش کیه؟

 -    سهراب؟

-   آره ! کف کردی چه قشنگ نوشته ؟

تو دلم گفتم فقط از دو راه می‌شد فهمید که این نوشته ها مال سهرابه، یکی از نا مفهوم حرف زدن و پراکندگی حرفاش که آدم آخرش نمی‌فهمه اصلاً چی می‌خواسته بگه، یکی هم به خاطر اشارة مستقیمش به کاشان ! اگه وقت کنم یه قسمتایی ازش و می‌ذارم برات تا خودت قضاوت کنی... تازه به این نتیجه هم رسیدم که جناب سهراب خان خودشم جوگیر بوده اساسی، آخه ما خودمون اینهمه نمونه داریم، اینهمه عارف و صوفی داریم (پارازیت ... البته عارف و صوفی با هم فرق فوکوله) اونوقت این آقا تو همین یک صفحه متنش چنان گیری داده بود به این چه می دونم کنفسییوس و چی چی فیوس و فرشاد پیوس که بیا و ببین؛ از متنش خوشم که نیومد هچ، کلی هم بدم اومد ! حیف اون وقت نازنین که به جای استراحت کردن به خوندن مطالب جوگیرانة سهراب گذاشت؛ همش تقصیر بهنامه دیگه با این جو گیر شدنش! حتماً باید این حرفا رو استادشون می‌گفت تا آقا برسه به حرف من (پارازیت ... هر کی بیاد از سهراب دفاع کنه خونش گردن خودشه ها! گفته باشم ... هنوز بخاطر وقت نازنینی که  دیشب ازم گرفت، کفری کفریم!)

  ااااااااااه ! چقدر ایندفعه حرف زدم ! تلافی این یک هفته رو حسابی درآوردم ! بازم حرف دارم ولی الباقیش باشه برا دفعه بعد ... راستی یه چیز مهمی که الان یادم افتاد بگم اینکه اگه می بینی مطلبم طولانیه، آف کن بخون، بهتره !

شاد باش، خوشحال باش، سلامت باش، پولدار باش، دل‌شاد باش، خرم باش، تندرست باش، پیروز باش، خندون باش، سرفراز باش بعدش همه ی اینا که هستی و در پناه حق هم باش

 

سلام

من از اون آسمون آبی می خوام

من از اون شبهای مهتابی می خوام

***

امروز عینکم و گرفتم، خوشگله قاب کائوچویی گرفتم؛ آخه از قاب آهنی خسته شدم.

 

***

چنان سرمایی خورده ام که نگو و نپرس دیروز که سر کار  حسابی گیج و ویج بودم اشک مدیرمون و درآوردم تا بالاخره کارایی و که ازم خواسته بود انجام دادمخوب تقصیر خودشه ! وقتی میبینه من طلفکی حیونکی سخت مریضم، خوب باید بذاره برم خونه دیگه نذاشت، منم هی کارام و چپندر قیچی انجام دادمعوضش امروز دخمل خوفی بودم همش کارام و به موقع و درست انجام دادم ...  من نمی دونم این  دیگه چه ویروس عجیب غربیه! هرسال یه ویروس مد میشه ... افغانی ... مرغی ...خروسی ... امسال عراقی مده ! از همه هم بدتر همین ورژن اخیره ... تا بگی هم موذی و پیشرفته تشریف داره ... در افراد مختلف هم بصورتهای مختلفی نمود پیدا میکنه ... در یکی مثل من بصورت بی حالی و تب و سرفه ی شدید نمود پیدا میکنه ... در یکی هم مثل مریم دختر خاله ام همچین نمود پیدا میکنه که طفلی بچه رو می برن زیر سرم ...خلاصه اگه سرما نخوردید تا حالا ... خیلی مراقب سلامتیتون باشید که اگه بخوریدش حالا حالا تو بدنتون مهمونه!

                                                      

                                                       ***

جمعه یی اکرم خانوم به گفته ی مامان خانوم ... افتاد به جون کمدها ... هرچی آت و آشغال بود از تو کمدا درآورد ... از قضا یکی از اون آت و آشغالها یه چمدون نسبتا بزرگ قهوه ای رنگ بود که وقتی درش و باز کردیم آه از نهاد مامانم درومد ... اگه گفتی چی بود ==> کتابا و جزوه های دانشگاهی مامانم ... هیچی خلاصه از اونجاییکه مامان تصمیم به دور ریختن هر چیزی قدیمی و پوسیده در کمدها رو داشت ... نشست زمین و هر چی تو چمدون بود درآورد و یکی یکی شروع به خوندنشون کرد (پارازیت ... میخواست از بین اونهمه جزوه و کتاب چندتایی و گلچین کنه) هی خوند و خوند و هی هرچی و که میخوند با کلی عزت و احترام میذاشت کنارش یعنی که اینو دور نمیندازم  آخرش بعد از یک ساعت هرچی از تو چمدون درآورده بود ... گذاشت سر جاش ... بعد برا اینکه خودش و از تنگ و تا نندازه گفت ... اینا دور ریختنی نیست ... همشون و لازم دارم بعد چمدون و داد به اکرم خانوم که بذاردش اون بالای بالای کمد

این نیمچه شعر و هم از بین جزوه هاش پیدا کرد برام ... خودش گفته :

 

بودن من با تو

مثل همیاری گلها با زنبور عسل

 می ماند

که چه شهدی دارد

شهد با تو بودن

              شادی بی پایان

که به همراه زمان

            در من و زندگیم می ماند

و در این همراهی

که تو با من یاری

که تو در من یادی

می مانم

می مانم

                       مینو   ۹/۵/۵۲ 

 

چند صفحه هم روزنگار پیدا کرد  و داد به من... با خوندنشون فهمیدم که فرزند خلف مادرمم ... چون دقیقا مثل مامانم می نویسم ... تو پست بعدی یکیشون و میذارم براتون...

 

                                                    *****

جمعه فقط مامانم چیزای خوب خوب پیدا نکرد ... منم وقتی کتابخونم و تمیز و مرتب می کردم ... برخوردم به یه کارت که معلوم بود خیلی با احترام و سلام و صلوات لای کتابا قایمش کرده بودم . بازش که کردم دیدم کارت تولدیه که محمد پارسال برام گرفته بود (پارازیت... داخل پرانتز... سه روز دیگه ببلدمه ... ۲۸ ساله میشم) ...  راستی گفته بودم که محمدم گه گداری می نویسه؟ (پارازیت ... ولی از تو چه پنهون یه نموره سخت و دو پهلو مینویسه ... با این وجود از این به بعد گاهی اوقات نوشته های اونم میذارم اینجا ) متن و بعد از یک سال  یه بار دیگه خوندم و دوباره به دلم نشست  :

 

در زندگی روزهای مهمی هست... آدم هایی را ملاقات می کنیم که مثل یک گل زیبا... وجود ما را از هیجان به ارتعاش می آوردند. آدم هایی که تمنای از دست دادنشان... همدلی ناگفته ای را بیان می دارد... سرشت مطبوع و سرشار آنها به جان مشتاق و بی قرار ما آرامشی شگفت ارمغان می دهد... که خداوند را در هسته ی آن می بینی... پیچیدگیها و تحریک پذیریها و نگرانی هایی که ما را در خود گرفته اند... مثل خوابی ناخوشایند می گذرند و ما بیدار می شویم تا زیبایی های دنیای واقعی را با چشم های دیگر ببینیم و با گوشهایی تازه بشنویم...

مینای عزیز تولد مبارک....

                                                محمدرضا  ۱۰/۱۲/۸۴

 (پارازیت ... خوب کار کردم برا خودم پارتی بازی کردم ... دهه ! همش که نباید شعرا و مطالب اینو اون و که برای یه این و اونای دیگه شعر و مطلب گفتند بذارم اینجا ... یه بارم مطلبی و میذارم که درباره خودم گفته شده آقا ۴ دیواری اختیاری)

                                                      

                                                                ***

از برنارد شاو پرسیدند از کی احساس پیری کردی؟

گفت: از وقتی که به یک خانم چشمک زدم بعد آن خانم پرسید آشغالی رفته تو چشمتون؟!

امروز ....

انگشتام و می ذارم  رو کیبورد و الکی تایپ می کنم، للتالتالتالاتلل .... منتظرم که بیایند...لتتانتباابابب ....نشد ... نمیاد ... دوباره الکی میتایپم ....لتالتالییلیباباباباب.....اه پس چرا هر کار میکنم نمیان؟هوشنگ خان میگه موقع نوشتن نه سعی کن زور بزنی که چیزی بنویسی و نه اینکه وقتی کلمات هجوم آوردند به مغزت سعی کنی جلوشونو بگیری ... راحت و ریلکس باش و آروم آروم شروع به نوشتن کن، بعد می‌بینی که کلمات خودشون به ترتیب و به نوبت پشت سر هم می‌آیند.... باشه چشم! از این به بعد سعی میکنم همین کار و انجام بدم خودش شعر میگه ... نمیدونی چقدر قشنگ ... چقدر لطیف ...انگار حرف دل همه رو میدونه ... انقدر زیبا حرفای دل و بیان میکنه که آدم کیف میکنه ... اگه اجازه داد بهم حتماً یکی از شعراش و میذارم اینجا

                                                             ****

بازم می‌خوام برم خرید ... هدف؟ معلوم نیست ... مکان؟ مشخص نیست ... هزینه؟ تا ببینم چی پیش میاد! ... همراه؟ سارا و احتمالاً حدیث ....خسته نمیشم؟ I don’t know ... ذوق می‌کنم؟ تا دلت بخواد...الان خوشحالم؟ دارم گردو میشکونم .... چرا؟ آخه این دیگه پرسیدن داره؟ هر خانومی موقع خرید کیف عالم و میکنه و حسابی قند تو دلش آب میشه ... محمد چی پس؟ شب قیافه اش دیدن داره ! (پارازیت ... خیلی هم دلش بخواد اصلاً همش بخاطر اونه که دارم می‌رم خرید!) ... خبرجدید؟ بنزین بدون سهمیه بندی لیتری 150 شد ... نتیجه؟ کسی دوا درمونی چیزی سراغ نداره برای کابینه ؟ ... چرا؟ چون مث آواره ها دارند ویلون و سیلون دور خودشون می چرخند! مگه دارند چی کار می کنند؟ فقط الله اعلم ... خودشونم نمی دونند... چاره چیه؟ حالا برا کابینه هم نشد عف نداره ولی برا مستر پریزیدنت یه فکری باید کرد ... یه قرص آبیی قرمزی چیزی باید خوروند بهش ... وضعیتش بحرانیه ... تکلیفمون با هسته و انرژی و آمریکا و اصلاً کل دنیا و ضرب الاجل و Deadline چی میشه؟  مامان L من می ترسم! ... با آدمایی که اذیتت می کنند چی کار می‌کنی؟ دوباره آرامشم و بدست آوردم، اولاً بهشون فکر نمی‌کنم ... دوماً هر شب دعاشون می‌کنم که خدا مشکلاتشون و حل کنه ... لابد زندگی خیلی بهشون فشار میاره  نفرت؟ دارم ازش فاصله می‌گیرم ... عشق؟ چیزیه که هر روز از وجودم به همه ی بندگان خدا می بخشم...ده برابر دریافت می کنم حتی؟ حتی...چرا؟ چون خدا میگه، مولا میگه، آقا بهزاد میگه... میگن تا نبخشی خدا هم نمی بخشه ... میگن تا نبخشی، اسیر و زندونی خشم و کینه و نفرت و شیطون هستی... میگن تا نبخشی به آرامش نمی رسی، میگن تو ببخش، حالا آدم بدا خودشون بمونند و کینه و نفرت و بدبختیاشون، حقشونه ... خودشون حب و بغض و کینه و نفرت و سیاهی و به مهر و محبت و گذشت و عشق و آبی و سفید، ترجیح میدند... میگن تا نبخشی عشق خدا تو وجودت حلول نمیکنه، ارتباطت باخودش و ملائکش کمتر و کمتر و آخرش قطع میشه ... میگن اگه نبخشی مولا ازت دلگیر میشه، وجودم نفسم، قلبم، دلم بهم میگه مولا تازه داره بهت توجه میکنه، از خودت ناامیدش نکن... افکار منفی؟ دارم سعی می‌کنم بندازمشون دور ... خبر جدید از خودت ؟ نمره هر دو چشمم یک شماره رفته بالا ... (پارایت ... خوب به سلامتی ! همین یکی و فقط کم داشتی) عوضش یک عینک خوشگل سفارش دادم ... بچه دوست داشتنی دورو برت؟ امیرعلی ... برنامه‌ات برا عید؟ می‌ریم شمال ویلای خواهر محمد، فقط میرم کنار دریا و به دریا نگاه میکنم یا نه چشام و می بندم و به صدای آب گوش میکنم و تا می‌تونم آرامش میگرم... خسته نمیشی؟ نوچ ! واسه چی خسته بشم؟ چندتا فیلم دیدی؟ یکی و نصفی ... اونی که کامل دیدی؟ Holiday ... قشنگه؟ خیلییلیلیلی... آرمش بخش و لطیفه، دوسش دارم بازیگراش؟ کیت وینسلت، کمرون دیاز، جود لا، اون آقاهه که تپله و اسمش یادم نیست ....تازگیا کی و خییییلی خوشحال کردی؟ بهزاد و... از اونجاییکه باید روزی یدونه پرینت رنگی از این پرینتر رنگیه بگیریم که جوهرش خشک نشه، روزی یدونه عکس شهرام ناظری براش پرینت میگیرم و می برم براش... ذوق میکنه؟ نه، فقط رو ابرا پرواز میکنه ... مگه ناظری و دوست داره؟ اوووه ! عاشقشه ... یه چیز جالب هم اینکه عاشقه آهنگای سنتیه مخصوصاً آهنگایی که توشون دف و سنتور و طمبور داره...  بس نشد دیگه اینقدر حرف زدی؟  چرا دیگه بسه .... (پارازیت ... باز ازصداسیما اومدند !!! من نمی دونم اینجا چه خبره ! باور کن اداره ما اونقدرها  هم مهم نیست که هی چپ و راست صداسیماییها پا میشند میان اینجا ... فکر کنم خود اداره مون ازشون دعوت میکنه که بیان ... دارند تبلیغ کارشون و میکنند! فقط دعا کن اون بچه بی ادبه نیاد اینجا که اگه بیاد خودم تنهایی پاشو قلم میکنم و بعدش خفه اش میکنم و آخرش میرم خودم و معرفی می کنم به پلیس!)