امید فردا

تو را در لحظه هایم  

تو را در عمق غمگین نگاهم 

تو را در خواب شیرین سحرگاه

تو را در متن سنگین کتابم 

تو را در رود سیال خیالم 

تو را در اوج گریه ی شبانگاه

تو را با صورتی زیباتر از ماه

تو را با پیرهنی رنگ گل سرخ 

تو را با خرمن انبوه گیسو 

تو را با نرگسی رنگ شبایم

تو را با خنده ای مملو ز شادی  

تو را در دشت زیبای شقایق 

تو را در حال بازی با ملائک

تو را معصومتر از هرچه فرشته 

تو را زیباتر از هرچه ستاره    

به یادت آرم و می بوسمت باز

تو را در قعر اعماق وجودم 

تو را با بندهای تار و پودم 

تو را با هر نفس که می‌دهم دم 

تو را حس می کنم عزیز مادر  

تو در جان منی، من غم ندارم  

تو ایمان منی، من کم ندارم*

تو را آهو، نهال یا که سپیده 

تو را رویا، مارال، شاید عطیه 

دهم اسم و دهم نام و دهم جان  

دهم قلب و دهم روح و دهم حال

تو که امید فردای بهاری 

تو، شیرین‌ترین هدیۀ خدایی   

 

 * این دو بیت از شاهکار بینش پژوه بود. 

پ.ن. ۱. شعر از خودم بود ببخشید اگه ریب زدم 

پ.ن. ۲. می تونه خبری باشه می تونه هم نباشه... این فقط حسی بود که اومد سراغم برای کودکی که ممکنه درآینده داشته باشم، همین

انتظار

می دانی شاید شکل ظاهریم اینگونه باشد که من یک خانم ۳۱ ساله هستم با ظاهری عاقل، آرام و متین؛ یعنی از من اینگونه انتظار می رود که همانند زنی عاقل و فهمیده رفتار کنم، در اجتماع ساکت و سر به زیر باشم و تا حد امکان در اماکن عمومی زیاد بگو بخند نکنم و ... خوب راستش را بخواهی من در دل برای این افکار تره هم خرد نمی کنم ولی لاجرم به طور غریزی، در وهلۀ اول کاملا برعکس این شلنگ تخته هایی که اینجا میندازم، همانگونه رفتار می کنم که از من انتظار می رود؛ من خارج از این محیط بسیار آرام و سربه زیر می باشم و در حد امکان با لحنی آرام صحبت می کنم، اهل بگو مگو و این حرفها نیستم و خلاصه خیلی دخمر گلی می باشمالبت تمام این آرامی و متانت تنها تا زمانی پایدار و استوار باقی می ماند که من شما را نشناسم و به قول معروف یخم با شما آب نشده باشد، ولی به محض اینکه یخ مزبور آب شود، من همانند کودکی لجوج، سرتق و تخم سگ، شیطنتم گل میکند! در کمال نامردی و بدجنسی نقطه ضعفتان را یافته و چنان بلاهایی سرتان درمی آورم که آرزو می کنید ای کاش هرگز مرا نمی شناختید! البته همانطور که گفتم تمام اینها مستلزم اینست که من یخم حسابی با شما آب شود و به خوبی از میزان ظرفیت شما آگاهی داشته باشم و صدالبته که باید در محیطی دوستانه و صمیمی آن بلاها را سرتان دربیاورم وگرنه در محیطی رسمی و سیخونکی مثل اداره، محال ممکنست که بنده دست از پا خطا کنم. آما، وجود دوستی مظلوم و نازنین مثل خانم «ی» در کنارم، خیلی اوقات باعث می شود که من فراموش کنم در اداره می باشم و باید باید باید سنگین و متین رفتار نمایم! باور کنید نمی دانم این حس مرموز موذی ای که مدام قلقلکم میدهد این خانم «ی» زبان بستۀ مظلوم را اذیت کنم از کجا وارد روح و روانم می شود، ولی خوب چه کنم که دست خودم نیست و علی رغم تمام سعی و تلاشم مبنی بر سنگین و جدی بودن در اداره، گاهی اوقات از دستم در می رود!  

جانم براتان بگوید که این خانم «ی» عزیز، بطور غیرقابل باوری از سوسک می ترسد! خوب من البته دختران و زنان زیادی را دیده ام که از این موجود فنقلی چندش، می ترسند و بعضا بدشان می آید (مثل خودم، من از سوسک بدم می آید ولی تجربه نشان داده که ترسی ازش ندارم!) ولی باور کن من احدی را ندیده ام که همانند خانم «ی» اینجور از دیدن یک سوسک نیم وجبی زهره اش ترک بردارد دودفعه البته که من تا چندی پیش از حجم ترس خانم «ی» به این شدت خبر نداشتم!  

خلاصه چند روز پیش، باز همان حس موذی بدجنس به سراغم آمد، پیش خود فکر کردم من می دانم خانم «ی» از سوسک می ترسد ولی نمی دانم چقدر؛ پس بگذار امتحانش کنم ببینم چقدر می ترسد! اولش خواستم بروم از این سوسک پلاستیکی ها بیاورم و یواشکی بگذارمش داخل کیف یا جیب خانم «ی» ولی ترسیدم یک وقت همین شوخی معمولی تبدیل به شوخی خرکی شود و دستی دستی بچه مردم را به کشتن دهم پس تصمیم گرفتم ترسناک ترین و چندش آور ترین عکسی را که می شود یافت در گوگل سرچ کنم و پرینتش را بدهم به خانم «ی»؛ همین کار را هم انجام دادم، چندش آورترین عکسی که می شد را پیدا کرده و سیوش کردم. از آنجاییکه من با پرینتر خانم «ی» شریک می باشم و پرینتر روی میز ایشان می باشد، من از این طرف پرینت می فرستم و معمولا خانم «ی» پرینت را برداشته و تحویل من می دهد. از اینرو، پرینت گنده ی جناب سوسک را فرستادم و پشت بند آن به خانم «ی» گفتم ببین دوست جان برایت یک شعر خوشمل فرستادم، بخوان ببین خوشت می آید؟ و بعد در کمال بدجنسی زل زدم به خانم «ی» تا ببینم عکس العملش چه گونه است! خانم «ی» در کمال خوشحالی و با لبخندی بسیار عشقولانه کاغذ را از روی پرینتر برداشت و برعکسش کرد؛ ولی به محض اینکه چشمش به سوسک افتاد، چنان جیغی زد که دیوارهای اتاق به لرزه افتاد! کاغذ را پرت کرد روی میزم و حمله ور شد سمتم برای کتک زدن من به میزانی که دلش خنک شود؛ من اما از آنجائیکه اصلا باور نمی کردم یک خانم محترم و آرام چنان صدای مهیبی را در گلوی خود پنهان داشته باشد، پقی زدم زیر خنده و حالا نخند و کی بخند؛ آنقدر خندیدم که نفسم به شماره افتاد! بعد از چند لحظه آقایان همکار هراسان از اتاقهای مجاور آمدند به اتاق ما تا بفهمند جریان از چه قرارست... به گفته ی خودشان فکر کرده بودند من با خانم «ی» حرفم شده و اینجا در حال گیس و گیس کشی می باشیم (آخر بعد از آن جیغ بنفش آنچنانی، خانم «ی» داشتند جد و آباد بنده را با الفاظی بیب بیب بیب مورد عنایت قرار می دادند) که آمدند و دیدند من عکس سوسک به دست، صورتم از خنده کبود شده است و نمی توانم حرف بزنم و خانم «ی» هم با گفتن اییی ایییی، در حال پاک کردن دست خود می باشد چون با لمس تصویر حس می کرد تمام میکروبهای سوسکه به کف دستش منتقل شده است! بعد از دیدن من با آن قیافه و خانم «ی» با آن ظاهر متوحش، آنها هم کمی خندیدند و رفتند. یکی از آقایان که خیلی آدم شوخ و خنده رویست عکس را از من گرفت و گفت می خواهم دوستم را اذیت کنم و خنده کنان رفت. من ماندم و خانم «ی» که خدا نصیبتان نکند بعد از رفتن همکاران چه نیشگونهایی که نگرفت از دستم و چه کتکهایی که نزد مرا! آنجا بود که به این نتیجه رسیدن خانم «ی» نه تنها مظلوم نیست بلکه خیلی هم قلدر می باشد منتها تابحال پیش نیامده بود که آن روی دیگر خود را رو نماید! بعد از نیم ساعت آقای همکار برگشت و پوشه ای را داد دست خانم «ی» و با لحنی خیلی مضطرب گفت خانم «ی» زود باشید جواب این نامه را پیگیری کنید آقای معاون بدجور عصبانی و منتظر پاسخ نامه است! خانم «ی» هم هراسان پوشه را باز کرد و باز کردن پوشه همانا و دوباره شنیدن همان جیغ بنفش هم همانا و ولو شدن من از خنده روی میز هم همانا! آخر لای پوشه دوباره همان عکس سوسکه بود! باور کنید من اصلا از خانم «ی» انتظار چنان وحشت غیرعادی را نداشتم وگرنه غلط می کردم آن شوخی را با او بکنم تازه خانم «ی» را ولش کن آقای «د» را بگو که تازه نقطه ضعف خانم «ی» را پیدا کرده است و این یعنی==> خانم «ی» جان برایت دارم؛ آنقدر اذیتت کنم که سوسک که سهل است از مار و عقرب هم دیگر نترسی 

اینگونه شد که خانم «ی» مرا به این فکر انداخت که حتی انسانهای متین و آرام هم می توانند گاهی رفتاری دور از انتظار از خود نشان دهند و تو را متعجب سازند از رفتار خود درست همانند عکس پایین که تو از این شخصیتهای دوست داشتنی کارتونی هرگز انتظار چنین رفتاری نداری! نه والا؟