مرض!

نمیدونم قصد خداوند عالم از خلق سرماخوردگی و گلودرد چی بوده آخه؟! یکی نیست بهش بگه بابا حالا اونو خلق کردی، چه لازم بود که حتما حتما منو بهش مبتلا کنی؟ حالا منو بهش مبتلا کردی، چه نیازی بود یه مدیر زبون نفهم بذاری بالا سرم؟ حالا اونم گذاشتی؟ واسه چی اونم بهش مبتلا نکردی تا بفهمه سرماخوردگی چه بدمرضیه؟ هاین؟ این آدمی که اصلا هیچی نمیفهمه، نه مریضی نه خستگی نه استراحت، دوغ و دوشاب پیشش یکیه، خوب باید حتما حتما یه گلودرد خفن نصیبش بشه تا بفهمه من چی میگم... بد میگم بگو بد میگی! الان که دارم باهات حرف میزنم خدا جون، دیگه نیازی نیست بهت بگم حالم چه جوریه تو خودت از رگ گردن به من نزدیکتری و لابد میدونی چه حالی دارم، فقط آی دلم داره خنک میشه که تو هم با من داری درد میکشی که نگو! حقته! میخواستی خلق نکنی همچین مرضی رو! والا! حالا مثلا چی میشد بجای درد و مرض یه چیزای خوبی خلق می کردی؟ هاین؟ میخوای بگی نمیتونستی؟ منکه عمرا باور کنم؛ تو ناسلامتی خدایی و نمیشه و نمیتونم تو کارت نیست! مثلا کدوم قانون خداوندیت عوض میشد اگه بجا سرماخوردگی، یه کاری می کردی تو فصل سرما هرکی در هوای سرد قرار بگیره، چنان حال خوبی پیدا بکنه و انقدر خوشگل بشه که حد نداشته باشه، هاین؟ نمیشد اینجوری؟ یا مثلا بجا گلودرد، صدای آدم باز میشد و میتونست با خیال راحت بزنه زیر آواز و یه حالی ببره اساسی... یا مثلا حرفای تو، کاش می شد قند و عسل، می آوردم واسه تو ... گل سرخ بغل بغل، گل سرخ بغل بغل... نی نانای نی نای نی نای، نی نانای نی نای نی نای، هاین؟ نمیشد اینجوری؟ می شد دیگه... فقط از اونجاییکه تو این انسان بدبخت بی نوا رو خلق کردی که هی بچزونیش و عذابش بدی، پیش خودت گفتی زیادیش میکنه اگه چیزای خوب خوب بهش بدم! همین درد و مرض و بهش میدم از سرشم زیاده! بعد اونوقت دلت به حالش سوخت گفتی بذار راه حلش و الهام کنم به یکی از پزشکا، راه حلت چی بود؟ یک سوزن باریک و ترسناک که هیچ جا نباید فرو بره الا تو نشیمنگاه مبارک انسان زبون بسته ی بخت برگشته! نمیتونستی بجا آمپول یه چیز دیگه بهش الهام می کردی؟ حالا الهام کردی نمیشد یه جای دیگه بدن و میذاشتی برا آمپول زدن؟ هاین؟ نمونه یکی از اون بندگان بخت برگشته ات خود من... هم سرما بهم دادی، هم گلودرد، هم تب، هم لرز، این آخریش کم بود که اونم بسلامتی بهم دادی... منظورم هذیونه! خیالت راحت شد پاک خل و چلم کردی؟ ها.. ها...هاپچه! حالا همه ی اینا به کنار، چرا تو دادن درد و مرض بین زن و مرد تفاوت قایل شدی؟ هاین هاین هاین؟ مثلا همین زایمان! چرا زایمان و گذاشتی به عهده ی زن ضعیف لاجون مردنی اون وقت مرد سیبیل کلفت قلدر واسه خودش راست راست بگرده و هیچ کاری نکنه؟ هاین؟ نه من میخوام بدونم همین مردی که آفریدیش و خیلی خیلی بیشتر از زنا دوسش داری، اگه قرار بود بچه رو اون بدنیا بیاره بازم دلش شونصدتا بچه میخواست؟ هاین؟ یا مثلا برا داشتن فرزند پسر حاضر بود 10 تا شکم ... استغفرالله... حالا ببینا! منکه موقع خلقت نبودم تا اینا رو بهت یادآوری کنم ولی تو خودت باید اون موقع حواست می بود و مساوات و واقعا بین زن و مرد رعایت می کردی! نکردی چومکه خیلی خیلی پسردوست تشریف داری! ها... ها... هاپچه! حالا چیه هی ... هی...ها... ها... هاپچه... عطسه میفرستی برام؟ نگم اینا رو؟ ناراحت میشی؟ باشه دیگه نمیگم؛ ولی این رسمش نبود! ها... ها... هاپچه!!! 

آرزو ...

به نظر تو آرزو چی می تونه باشه؟ به نظر من:

آرزو می تونه کوچیک یا بزرگ باشه....

آرزو می تونه سخت یا آسون باشه...

آرزو می تونه محال یا ممکن باشه....

آرزو می تونه گفتنی یا نگفتنی باشه...

آرزو می تونه حتی یه اسم زنونه و شایدم مردونه باشه...

آرزو می تونه خنده دار و یا خیلی جدی باشه...

آرزو می تونه خرید یه خونه یا خوردن یه بستی باشه...

آرزو می تونه 2 ساعت خواب بیشتر یا 2 ساعت بیداری بیشتر درست زمانی که نمیشه، باشه...

آرزو می تونه خوشحال کردن کودکی فقیر یا کتک زدن یه قلچماق باشه...

آرزو می تونه جسارت حرف دل رو زدن و یا کتمان حقیقت باشه...

آرزو می تونه شوق رسیدن و یا میل به فرار باشه...

آرزو می تونه عطش یه بوسه یا زدن یه سیلی باشه...

آرزو می تونه همین دم و لحظه باشه...

آرزو می تونه گرفتن یه فال قهوه باشه...

 

ادامه مطلب ...