...

امروز از صبح که بیدار شدم همینطور از در و دیوار خبرهای عجیب غریب شنیدم. اول اینکه لیلای فاطی خانم بعد از دوازده سال زندگی مشترک داره طلاق میگره ! لیلایی که با کلی جار و جنجال و اختلاف ازدواج کرد حالا داره جدا میشه . جالب اینجاست که همون آقایی که یه زمانی پاشنه در خونه فاطی خانم و جا درآورده بود حالا بخاطر مرض قلبی که داره و دکترا جوابش کردند و از ترس اینکه اگه یه وقت بمیره و لیلا بره شوهر کنه ...داره قصاص قبل از جنایت میکنه و لیلای بدبخت و آورده گذاشته خونه باباش  و نمیذاره دخترش و ببینه! آدم این چیزها رو که میبینه از هرچی ازدواج و این چیزاست پشیمون میشه ... یه روز با زور وگریه زاری میان بچه مردم و میگیرند یه روز همبا زور و بد و بیراه برش میگردونن ! این از خبر اول ... خبر بعدی اینکه اون پسر کر و لاله که مادرش هی زنگ میزد خونمون و گریه زاری میکرد که تو رو خدا برا پسرم یه کاری پیدا کنید بچه ام دیپلم  آرایشگری داره ولی هیچ جا بهش کار نمیدن و چنین و چنان و خلاصه بابا م با کلی این در و اون در زدن یه جا دستش و بند کرد ... حالا رفته علیه صاحب کارش شکایت کرده که چرا بیمه اش نکرده ... صاحب کارشم که آشنای بابامه صبح زنگ زد خونمون و گفت اینه رسمه کمک کردن ؟ من به این پسره رحم کردم ولی ببین حالا بجا دستت درد نکنه چه جور جوابمو داد؟ بابا هم چنان چشم غره یی به من کرد که نگو ...( بابامن )آخه پسره برادر یکی از شاگردام بود ...خوب من چی کار کنم دلم سوخت براش دیدم  ۱۸ سالش که هست ... کر و لال که هست تازه  بی پول هم   هستند   گفتم طفلی گناه داره یه کاری براش بکنیم به مادرش گفتم اونم دیگه بابام و ول نکرد ... خبر بعدی اینکه الهه دختر اختر خانم تازه عقد کرده ولی به دوستاش نگفتته بوده ... دیروز یکی از دوستاش رفته دنبالش ولی مادرش گفته الهه با نامزدش رفته بیرون ... دختره هم میره خونه و بعد ازنیم ساعت با برادرش برمیگرده ودوتایی میزنند زیر گریه که چرا الهه را شوهر دادید ... پس چرا ما پرسیدیم گفتید فعلا شوهرش نمیدید و خلاصه تو رو خدا نامزدیش وبهم بزنید...خبر آخر اینکه چنان سرمای بدی خوردم که نگو ... سرم که دنگ دنگ میکنه چشمام هم قیلی ویلی میرند با این ووضعیت چطور میخوام فردا برم سر کار الله و اعلم ! خدا آخر عاقبت این آخر هفته رو بخیر کنه ...غم وغصه ئ خود آدم کمه باید غم و غصه ئ مردم و هم بخوره ...بد روزگاریه نازنین ... بد روزگاریه ...هاپچه ... آخیــــــــــــــــــــــش  چه عطسه ئ خوبی بود... دیشب که شب اول سرماخوردگیم بود و تب کرده بودم ... همش هذیون میگفتم ... جالبه که خودمم میدونستم دارم چرت و پرت میگما ولی بازم از رو نمیرفتم هی هذیون میگفتم ....حالا بماند که تو سلامتی کامل هم هذیون میگم ... ها ... ها ... هاپچه ...وای خدا مردم ...
الغرض ....    نتیجه اخلاقی اینکه :
۱- تجرد بهتر از تاهل است ... میگی نه؟ برو شوهر کن ! تو هم برو زن بگیر ...فقط خونت گردن خودته ها ... حالا از ما گفتن !
۲- برا هیچ پسر ۱۸ساله ئ کرو لالی که برادر شاگردته و خیلی بنظرت طلفکی میاد و مامانش هی زنگ میزنه خونتون و گریه میکنه تو آرایشگاه محلتون و هیچ آرایشگاه دیگری کار پیدا نکن که اگه پیدا کنی اون بلایی سرت میاد که سر من اومد...
۳- اگه یه زمانی خواستی دخترت و شوهر بدی بردار یه اطلاعیه تو همشهری بده که همه دوستان  و اقوام و در و همسایه باخبر بشوند که هم بعدا کسی مدعی نشه و هم خدای نکرده یه وقت مثل اخر خانم جیز نشی و قلبت اوخ نشه !
۴- وقتی میبینی هوا موذیه و هی سرد و گرم میشه بیخود احساس هرکولی بهت دست نده... اولا لباس گرم بپوش دوما شب تا صبح پنجره ئ اتاقت و ...پنجره و اتاقت و... ها.....هاپـــــــــــــچه ! مثل من باز نذاری که به این روز که من افتادم نیفتی ... هاپـــــــــــــــــــــــــــــــــــــچه!
 

به نظر ت فقط با دیوان  حافظ است که میشه فال گرفت ؟ سوالم و یه جور دیگه بگم بهتره ... به نظرت فقط حافظ بوده است که شعرای خوشگل خوشگل میگفته؟ مثلا شعرای دیگه تو دیواناشون شعرای قشنگی که به حال و روحیه ئ آدم بخوره نمی گفتند؟ دلم میخواد امشب با دیوان چند تا شاعر فال بگیرم ببینم کدوم بیشتر به حال الانم میخوره ...اول از همه دوست دارم با حافظ شروع کنم ...(پارازیت ... جون به جونم کنن اول باید با همونکه تو فیلم بود شروع کنم...)

   ********
خسروا گوی فلک در خم چوگان تو باد
ساحت کون و مکان عرصه ئ میدان تو باد
زلف خاتون ظفر شیفته ئ پرچم تست
دیده ئ فتح ابد عاشق جولان تو باد
ای که انشا ء عطارد صفت شوکت تست
عقل کل چاکر طغرا کش دیوان تو باد ....
********
گفتم مکن چنینها ای جان چنین نباشد
غم قصد جان ما کرد گفتا خود این نباشد
غم خود چه زهره دارد تا دست و پا برآرد
چون خرده اش بسوزم گر خرده بین نباشد
غم ترسد و هراسد ما را نکو شناسد
صد دود ازو برآرم گر آتشین نباشد
غم خصم خویش داند هم حد خویش داند
در خدمت مطیعان جز چون زمین نباشد
چون تو از آن مایی در زهر اگر درآیی
کی زهر , زهره دارد تا انگبین نباشد
هر کس که او امین شد با غیب همنشین شد
هر جنس , جنس خود را چون همنشین نباشد

                                                                        حضرت مولانا
********
ای گشته خجل از گل روی تو شقایق
حیران شده در نرگس چشم تو خلایق
بسیار بگشتیم بهر باغ و ندیدیم
سروی چو قدت رسته بر اطراف حدایق
اکنون که چمن غیرت گلزار جنان شد
رو باده ئ گلگون طلب و یار موافق
از دامن خود دست مدار ای دل شیدا
باشد که میسر شودت کشف حقایق
رندی که نهد پا به ره کعبه ئ مقصود
واجب بود اول قدمش ترک علایق
اسرار مرا زاهد مخمور چه داند؟
دردی کش میخانه کند حل دقایق
سید سر خود گیر که در عالم وحدت
مجنون همه لیلی شد و عذرا همه وامق
                                                                  حضرت شاه نعمت الله ولی
********
ای خوش آن مست که در پای حریف
سرو دستار نداند که کدام اندازد
( پارازیت ...نمیدونم از کی است...)
***
ای باد صبا هین خبر از یار بیار
بسیار بگو و بسیار بیار
سوز دل این سوخته ئ خسته ببر
بوی بر آن دلبر عیار بیار
( ....اینم نمیدون از کی است....)
***
پیرهن میدردم دم بدم از  غایت شوق
که وجودم همه او گشت و من این پیرهنم
***
گفتم که مگر وصل تو را چاره کنم
عشق تو مباد کز دل آواره کنم
گر بعد وفات من به خاکم گذری
بویت چو به من رسد کفن پاره کنم
********
دلم برا آقا بهزاد خیلی تنگ شده ... وقتی میرفتیم سر کلاساش قدرشو نمیدونستیم ... ولی حالا که نیست... حالا که دستمون از همه جا کوتاهه قدرشو میدونیم...خودش همیشه میگفت از این فرصتها ممکنه دیگه گیرتون نیاد پس خوب استفاده کنید ... اونوقتا سرمون داغ بود نمیفهمیدیم ... ولی الان که سه ماهه ندیدمیش ....میفهمیم راست میگفت...سه ماهه که نتونستیم از صحبتها و حرفای خوبش استفاده کنیم ... وقتی نیست انگار پدرمون نیست ... مثل یه تکیه گاه پشت هممون وایساده بود ... خدایا هرجا هست سلامت دارش ...یه کاری هم بکن که استادش رضایت بده و بذاره دوباره برگرده پیشمون ....

********
قسمت نظرات و دوباره برگردوندم...یعنی راستش اونروز دلم از یه جا دیگه پر بود سر وب بلاگم خالی کردم...

باهات قهلم ...

باز می آید کسی آیینه در هم می شود
باز شوری در بساط ما فراهم می شود
با توام ای آشنا گوشت به چشمان من است؟
بردل درد آشنای من که مرحم می شود؟
اشک تااز آسمان دیده من می چکد
روی فرش سرسبزی عشق و شبنم می شود
چشم هرباری که سوی آسمان وا می کنم
پیش چشمم قامت سبزت مجسم می شود
با تودر آتش اگر باشم گلستان من است
بی تو جنت پیش چشم من جهنم می شود
بی تو حس شعر از من می گریزد می رود
با تو دستم شعر گفتن را مصمم می شود
گفته ام اما دوباره البته یادآوری
پایه های عشق با لبخند محکم می شود

 (پارازیت ... نمیدونم شاعر این شعر کی است ...)

***

It is the true season

of Love

When we know that

we alone can love,

that no one could ever

have loved before us

and that no one

will ever Love

in the same way
after us
 ***
یه چیزی برام جالب شده ... من بی معرفت شدم یا تو ؟ من توقعم زیاده یا تو کم لطفی میکنی ؟
آمار من نشون میده از ۵ شنبه تا حالا ۷۰ نفر اومدن پیشم ولی فقط ۲ نفر باهام صحبت کردن....
یعنی دو کلام حرف دل زدن این قدر سخته؟
باشه ... حرفی نیست ... تو بیا ... حرفام و بخون ... من راضی به زحمتت نیستم ...صحبت نمیخوای بکنی , عیب نداره نکن...درست نیست ادم مهمونش و بندازه تو درد سر ....از این به بعد قسمت نظرات و حذف میکنم ...



***

...

مردم به نیم ناز ندانم چه می دهند
                                      ما خود دراین معامله ایمان فروخته ییم
سودی نیافتم بغیر از شکست دل
                                      چندانکه ما درستی پیمان   فروخته ییم
                                                                                                      ک . م
                      
                              ********************
بی ته   یارب   ببستان   گل مرویا
                                    اگه   رویا ...  کسیش   هرگز مبویا
بی ته هر کس به خنده لب گشایه
                                    رخش از خون دل هرگز مشویا ( پارازیت ... به این میگند دعای خیر )
 
                               *********************
الهی آتش عشقم به جان زن
                                   شرر زان شعله ام بر استخوان زن
چو شمعم برفروز از آتش عشق
                                    بر آن آتش ...   دلم پروانه سان زن


                                                                                   بابا طاهر 
                                *************************
بعد از دو هفته , سلام