باز می آید کسی آیینه در هم می شود
باز شوری در بساط ما فراهم می شود
با توام ای آشنا گوشت به چشمان من است؟
بردل درد آشنای من که مرحم می شود؟
اشک تااز آسمان دیده من می چکد
روی فرش سرسبزی عشق و شبنم می شود
چشم هرباری که سوی آسمان وا می کنم
پیش چشمم قامت سبزت مجسم می شود
با تودر آتش اگر باشم گلستان من است
بی تو جنت پیش چشم من جهنم می شود
بی تو حس شعر از من می گریزد می رود
با تو دستم شعر گفتن را مصمم می شود
گفته ام اما دوباره البته یادآوری
پایه های عشق با لبخند محکم می شود
(پارازیت ... نمیدونم شاعر این شعر کی است ...)
***
It is the true season
of Love
When we know that
we alone can love,
that no one could ever
have loved before us
and that no one
will ever Lovein the same way
after us
***
یه چیزی برام جالب شده ... من بی معرفت شدم یا تو ؟ من توقعم زیاده یا تو کم لطفی میکنی ؟
آمار من نشون میده از ۵ شنبه تا حالا ۷۰ نفر اومدن پیشم ولی فقط ۲ نفر باهام صحبت کردن....
یعنی دو کلام حرف دل زدن این قدر سخته؟
باشه ... حرفی نیست ... تو بیا ... حرفام و بخون ... من راضی به زحمتت نیستم ...صحبت نمیخوای بکنی , عیب نداره نکن...درست نیست ادم مهمونش و بندازه تو درد سر ....از این به بعد قسمت نظرات و حذف میکنم ...
***