شاعر: مهدی عاطفراد
بهارا از زمستان ها گذر کن
خزان خشک خو را در به در کن
برآور از دل سبزت شقایق
کویر بی کسی را بارور کن
بهارا بشکفان دشت و دمن را
برافروزان چراغ یاسمن را
ز خون عاشقانت حجله آرا
زفاف نوعروسان چمن را
تجربه ایست برای خودش؛ تازه از تنور درومده و داغ داغ! گاه حس می کنی لذت بخشه و گاه فکر داشتنش عذابت میده ناجور. به خودت می گی، نگرانی برای چه؟ ترس چرا؟ خوب اینم یک تجربه است مثل هزاران تجربه ی دیگه مگه چه فرقی می کنه؟ ولی باز ته دلت میدونی که فرق میکنه! خیلیم فرق میکنه! امروز من سی ساله شدم!!!! حتی گفتنش هم برام صقیله! همیشه فکر میکردم سی سالگی مساویه با پختگی و علم زیاد، آدمی که سی ساله ست حتما باید بدونه از زندگی چی میخواد. یک آدم سی ساله دیگه نباید شیطنت کنه و زیاد بخنده، سر به سر دیگرون گذاشتن برای همچین آدمی خیلی چیپ و سبکه! یک آدم سی ساله لابد باید خیلی هم پولدار باشه و دیگه مث بچه های 10-12 ساله نیست که نمی تونن هرچی دلشون خواست به دست بیارند، او کافیه اراده کنه تا هرچی که میخواد را به دست بیاره. آخه کم الکی که نیست، او یک آدم ســــی ساله است! ولی حالا که درست 7 ساعت از زمان سی سالگی شدنم میگذره، دچار تناقضی شدید شدهام. من سی ساله هستم ولی هنوز پرم از شیطنت؛ من سی سالهام اما خیـــــــــــــــــــــــــــلی چیزا هست که هنوز نمیدونم؛ من سی سالهام اما هنوز خیلی مسائل را از مادرم می پرسم که کدام درست است و کدام غلط! من سی سالهام اما هنوزم نمیتونم هرچه را که میخواهم فیالفور بدست بیاورم (پارازیت... که البته این مورد همش تقصیر من نیست قسمت اعظمش تقصیر این تورم 50 درصدی لامورته که پدر ما را درآورده و تورم هم همش زیر سر این م.ا خل و چله!)، من سی سالهام اما هنوز حس میکنم بیست سالهام، هنوز سر به سر پسرهای فامیل (که همه ازم 6 تا 10 سال کوچکترند) میگذارم، مثلا همین دیروز پهلوی محمد خاله مینا را که 198 سانت قد و 86 کیلو وزن دارد را چنان نیشگونی گرفتم که اشکش درومد! من سی سالهام اما خودم را برای محمدرضا چنان لوس میکنم که اگر کسی مرا نشناسد و در آن حال ببیند که دارم عین بچه های 5 ساله خود را برای همسرم لوس میکنم، مطمئنا پیش خودش میگوید: دختره ی خرس گنده را ببینا! از ما که خجالت نمیکشه لااقل از قد و قواره اش خجالت بکشه! ببین چه جور لوس میکند خودش را! و اینجاست که حال عمه ی مگی را در داسـتان پرنده ی خارزار به خوبی درک میکنم که خطاب به رالــف میگوید: بابا Inside this damn body, I'm still young! البته باز جای شکرش باقیه که اون هفتاد سالش بود و من هنوز سی سالمه! ولی خوب با این حال من الان حال اون و درک کردم هرچه باشه حس و قوه ی درک آدم هم مثل تکنولوژی هی پیشرفت میکند لابد دیگر! البته با همه ی این حرفا می دانم سال دیگر مثل الان اینقدر پنچر و گرفته نمی شوم، همه ی سختیش مال امساله که من هنوز با عدد سی بیگانه و غریبم... تا یخ هر دویمان آب شود همان یک سال را طول میکشد گمانم! خلاصه که حسیست برای خودش این سی سالگی!