وقی تو نیستی...

وقتی میبینمت دلم وا میشه
خنده روی لبم شکوفا میشه
وقتی تو نیستی همه چی گم میشه
وقتی تو هستی همه پیدا میشه
به چشم تو فانوس دریا میگن
فقط به چشمای تو زیبا میگن(پارازیت...منو وگووئه...)
حیف تو ...که با اینهمه قشنگی
گوش میکنی هر چی حسودا میگن(پارزیت...اینجا تو رو میگه)
وقتی میبینمت دلم وا میشه
خنده روی لبم شکوفا میشه
وقتی تو نیستی همه چی گم میشه
وقتی تو هستی همه پیدا میشه....

گوش کن...جاده صدا میزند از دور قدمهای تو را
چشم تو زینت تاریکی نیست
پلکها را بتکان,کفش به پا کن,و بیا
و بیا تا جایی,که پر ماه به انگشت تو هشدار دهد
زمان روی کلوخی بنشیند با تو
و مزامیر شب اندام تو را,
مثل یک قطعه ئ آواز به خود جذب کنند
پارسایی است در انجا  که تو را خواهد گفت:
بهترین چیز رسیدن به نگاهیست که از حادثه عشق تر است...
(سهراب سپهری)
--------------------------
نرسد دست تمنا چو به دامان شما
میتوان چشم دلی دوخت به ایوان شما
از دلم تا لب ایوان شما راهی نیست
نیمه جانیست در این فاصله .....قربان شما!
(فریدون مشیری)



سلام...

چقدر سخت و بد است آدم از خونش و اونایی که دوست داره و دوستش دارند دور بشه...چقدر بد است که خونه قشنگ آدم رو حباب ساخته بشه...همش باید مواظب و نگران باشی که نکنه این حباب بترکه و خونت از دستت بره...براحتی بدست نیاوردیش که مفتی از دست بدیش...چقدر طول کشید تا همسایه هات وبشناسی...اونا هم تو رو بشناسند...چه لذت بخشه بری خونه هاشون و پای حرفای دلشون بشینی...چه زیباست مهماندارشون باشی و تو خونه خودت ازشون پذیرایی کنی...چه شیرینه حرفاشون...چه خوبه دل بستن به دوستایی چنین وفادا ر و چقدر کلافه کنندست دوریشون...ای که بگم خدا این بلاگ اسکای و چی کارش کنه که 2 بار منو از خونم و دوستام دور کرد...دفعه اول که خراب شد ...همش میگفتم امروز درست میشه...فردا درست میشه...ولی یکماه طول کشید تا دوباره تونستم خونه و دوستام و ببینم...ایندفعه که بازم خراب شد...پیش خودم فاتحه ئ حرف دلم و خوندم...داشتم دیوونه میشدم...آدرس خونه چند تا از دوستام و تو خونه بلاگ اسکایم جا گذاشته بودم...حالا خدارو شکر یک هفته بیشتر طول نکشید...ولی دیگه نمیتونم به این حباب اعتماد کنم...میترسم بترکه و خونه خرابم کنه...پس مجبورم دو تا خونه داشته باشم...یکی خونه حرف دلم ..که قربونش برم الهی...خیلی دوستش دارم به خدا...یکی هم خونه سیتیسماقیم و...اگه بازم زبون دشمنام لال اینجا خراب شد...اگه بازم دست من ازت کوتاه شد...تنهام نذاریا...آدرس اون یکی خونم و گذاشتم برات...حتما بیا پیشم که تو را من چشم در راهم....

وفا نکردی وکردم...خطا ندیدی و دیدم(پارازیت...ای بلاگ اسکای تیر تپر...)
شکستی و نشکستم...بریدی و نبریدم.... 


ای که حرف همه عالم شده آوازه ئ تو
خودم و دوست دارم, اما نه به اندازه ئ تو
فرق بین تو و این آدما فرق شب و روزه
تو همون شعله ئ سبزی که تو لحظه ها میسوزه
بی تو دنیا ها تماشا ندارن
شبا دلگرمی به فردا ندارن
تو اگه جاری نباشی مثل رود
قطره ها راهی به دریا ندارن
تو بخوای...زشتیا زیبایی میشن
شبا مثل روز تماشایی میشن
زندگی رو اگه دوست داشته باشی
لحظه ها  دشمن تنهایی میشن
ای که حرف همه عالم شده آوازه ئ تو
خودم و دوست دارم اما نه به اندازه ئ تو
شایدم تو مال دنیاهای دیگه باشی
تو یه  خورشید دیگه...یه کوه نور دیگه باشی
میون این همه ناباور و بی حوصله...شاید
تو برای دل من سنگ صبور دیگه باشی
ای که حرف همه عالم شده آوازه ئ تو
خودم و دوست دارم اما نه به اندازه ئ تو
                    
                                                   محمد علی بهمنی



ـ مامان...تو چند سالته؟
_35 سال.
_عمه میهن چند سالشه؟
_50 سال.
_تو پیر تری یا عمه؟
_وا...خوب معلومه...عمت...
_اونوقتش من بزگرترم یا افسون؟
_افسون...تو 8  سالته اون 12 ساشه...
_مامان چرا موهای تو سیاهه ولی موهای عمه قهوه ای؟
...اینجا دیگه خندش گرفته...
_خوب چون عمت همه موهاش سفید است رنگشون میکنه که از سفیدی در بیان.
تو عالم بچگی خیلی تعجب کردم چون هیچ وقت عمم و با موهای سفید رنگ ندیده بودم...
           *************
8 ماه بعد...
با عمم و مامانم داریم میریم بیرون...
_مینو جون موهات خیلی خوش رنگ شده.
_مرسی میهن جون.
از پشت شیشه بیرون و نگاه میکنم که حرف عمم و میشنوم...با تعجب به مامانم نگاه میکنم...
_اه ...مامان؟!...مگه موهاتو رنگ کردی؟
_آره مامان جون.
تعجبم دو برابر شد...
_اه...مگه پیر شدی؟
_نه...مگه هر کی موهاشو رنگ کنه پیر شده؟
_آره...خودت گفتی...
_من کی گفتم؟
_اه...یادت رفته؟...همون روز که ازت پرسیدم تو پیر تری یا عمه گفتی عمه...بعدش گفتی عمت چون همه موهاش سفید است موهاشو رنگ میکنه....
                  ************
اون روز چنان کتکی خوردم که تا عمر دارم یادم نمیره...
ولی بازم بعضی وقتا یادم میره اول فکر کنم  بعد حرف بزنم...همش اول حرف میزنم بعد فکر میکنم ببینم چی گفتم...کاش اشتباهات بعدی که انجام دادم هم با یه نیشگون و یه فس کتک  درست میشد...برای جبران بعضیاشون تاوان گزافی پس دادم...ولی از طرفی برای بدست آوردن تجربه ای مهم باید هم تاوان سنگینی بپردازی...ولی اگه بازم مرتکب همون اشتباهات بشم...دیگه هرچی سرم بیاد حقمه...ولی تو مثل من نباش...موقع حرف زدن اول خوب فکر کن بعد حرف بزن...یک نکته مهم زندگی را هم هرگز از یاد مبر:هیچ وقت مامانت و عمت و با هم مقایسه نکن...اونم چی؟...سنشونو...
(پارازیت...این سایت   www.sharemation.com      امروز قرصاشو ...نخورده...هر کار  کردم نذاشت یه عکس خوشگل بذارم زیر نوشتم...خدا الهی ازش نگذره که دل بچه مردم و شیکوند...

سلام...

دوستان عزیز و مهربونی که لطف کردند و منو با محبتاشون شرمنده کردند ازشون صمیمانه تشکر میکنم...امیدوارم لایق اینهمه مهر و محبت باشم...در اولین فرصت مزاحم خونه های گرمشون میشم...شاد و پایدار باشید...

این شفق است یا فلق؟مغرب و مشرقم بگو
من به کجا رسیده ام؟جان دقایقم بگو
آینه در جواب من باز سکوت میکند
باز مرا چه میشود؟ای تو حقایقم بگو
جان همه شوق گشته ام طعنه ئ ناشنیده را
در همه حال خوب من با تو موافقم بگو
پاک کن از حافظه ات شور غزل های مرا
شاعر مرده ام بخوان گور علایقم بگو
با من کور وکر ولی واژه به تصویر مکش
منظره های عقل را با من سابقم بگو
من که هر آنچه داشتم اول ره گذاشتم
حال برای چون تویی اگر که لایقم بگو
یا به زوال میروم یا به کمال میرسم
یک سره کن کار مرا بگو که عاشقم بگو
(پارازیت...به جون مامانم دروغ میگه...کی عاشقه...منکه نیستم...)

    محمد علی بهمنی
 

.....

دل تنگی ام را از غزل این یاردیرینم بپرسید
از همسپار لحظه های تلخ و شیرینم بپرسید
این خنده های بی خودی را بر لبم جدی مگیرید
حال مرا از واژه های شعر غمگینم بپرسید
من خود نمیدانم,شما درد مگوی سالها را
از او که عاجز مانده در تسکینم بپرسید
من زنده ام, اما, خوداین نادیده را باور ندارم
از هر که این ناباوری را کرده تلقینم...بپرسید
باور ندارم از خود این تسلیم بی چون و چرا را
از زندگی,از هرچه میخواند به تمکینم, بپرسید...

                                                   محمد علی بهمنی


خوب طبق معمول چشم  بهمزدی 13روز گذشت...امروز روز سیزدهم است...خیلیا میرن ددر...اگه یه جای خلوت و باصفا پیدا کنند(که من شک دارم براحتی پیدا بشه)میشینند آش وجوجه کباب و آجیل و قاقالیلی میخورند...بعضیا هم در حالیکه با خونواده رفتند بیرون و باید آش و کباب و قاقالیلی بخورند...بجاش میشنند غصه میخورند...طبیعت به اون قشنگی و نمیبینند و در عوض هی میرن تو لاک خودشون...دخترا سبزه گره می زنند بلکه بختشون باز بشه...(پارازیت...البته بنده به این جمله اعتراض دارم...اسم دخترا بد در رفته...اگه قراره فقط دخترا گره بزنند پس چرا پسرا هم گره میزنند...حالا پسرا که خوبه ...زن و مردای ازدواج کرده هم سبزه گره میزنند ...که جا داره من همین جا از برادران وخواهران منکرات بخوام که شدیدا مواظب این عمل خانما و اقایون باشند و به محض دیدن این کار بی ناموسی باهاشون بر خورد جدی کنند و  از تبلیغ بدآموزی در سطح اجتماع بشدت جلو گیری کنند....یعنه چی چه معنی داره!...ولی بمبم جان سبزه گره زدن برا گشایش کار است نه باز شدن بخت دخترا!!!البته منکه خیالم راحته...دادش بهزادم قراره برام یه جنگل و گره بزنه...)خیلیا هم بر عکس بقیه  اصلا جایی نمیرند و خونه میمونند...خوب قرار نیست همه مثل هم باشند و یه جور فکر کنند....خلاصه روز 13 برخلاف اسمش که میگند نحس است و من هیچ وقت نفهمیدم چرا...روز خوبی است و همه هر سال یه خاطره خوب به خاطرات خوبشون اضافه میکنند حتی اونی که مونده خونه...حداقل از سکوت اطرافش که این روزا تو تهرون نایابه...لذت میبره و یه ذره به خودش و زندگیش و کاراش با آسودگی و آرامش میرسه و فکر میکنه...هرچند منم ترجیح میدم بمونم خونه و یه کم استراحت کنم ولی زورم به زور مامانم و خاله هام نمیرسه...مامانم که تازگیا یاد گرفته(پارازیت ..مگه من دستم به معلمش نرسه)تا حرفی خلافش میلش میزنیم تققی غش میکنه...رنگش میپره...فشارشم مثل فنر هی میره بالا بعد یهو میاد پایین...حالا تو اگه جرات داری یه ذره تند باهاش حرف بزن یا از حرفش سرپیچی کن...خاله هام و که دیگه نگو...تا بگی نمیام زودی میگند :بیخود نمیایی...مادر به این تفریح نیاز داره...مادرت ال میشه بل میشه...تو اگه نیایی اونم نمیاد...تو چه جور دختری هستی و...در نتیجه چون منم حال و حوصله غش کردن مامانم و غرولندای خاله هام و ندارم ... باید برم...تو هم اگه میخوای بمونی خونه نباید بمونی...دهه!!!چه معنی داره منو با زور ببرند و تو واسه خودت راحت بمونی خونه...بقول سعدی بنی آدم اعضای یگدیگرند... زود باش بلند شو حاضر شو ...برو بیرون یه گشتی بزن که منم دلم خنک بشه فقط منو بزور ددر نمیبرند...ولی جدی اگه رفتی بیرون که ایشالا بهت حسابی خوش بگذره ...اگرم نرفتی که مگه دست خودته باید بری...ایشالا بازم بهت خوش بگذره...این شعر پایین هم از هوشنگ ابتهاج است اگه حوصله کردی و خوندیش...امیدوارم خوشت بیاد...
دیگر این پنجره بگشای که من
به ستوه أمدم از این شب تنگ
دیرگاهیست که در خانه ئ همسایه ئ من خوانده است خروس
وین شب تلخ عبوس
می فشارد به دلم پای درنگ
دیرگاهیست که من در دل این شام سیاه
پشت این پنجره...بیدار و خموش
مانده ام چشم براه.
همه چشم و همه گوش:
مست أن بانگ دلاویز که میاید نرم
محو أن اختر شبتاب که میسوزد گرم
مات این پرده ئ شبگیر که می بازد رنگ.
أری...این پنجره بگشای که صبح
می درخشد پس این پرده ئ تار.
می رسد از دل خونین سحر بانگ خروس.
وز رخ أیینه ام می سترد زنگ فسوس
بوسه ئ مهر که در چشم من افشانده شرار
خنده ئ روز که با اشک من أمیخته رنگ...


بهانه...

دلم مثل خودم اهل بهانست
نگاهم ساده,اما عاشقانست
دلم مثل خودت مشرق زمینیست
و مانند نگاهت صادقانست
دلم میخواهد ای زیبا تو باشی
تمام شعر های من بهانست....
 
                                                            رضا گرامی


تو با من گفتگو کردی و رفتی
کسی را جستجو کردی و رفتی
نشستی,لحظه ای از عشق گفتی
دلم را زیر و رو کردی و رفتی
               **********
چو شمعی نیم سوزم ,ای دل ای دل
بگریم یا بسوزم؟ ای دل ای دل
نمیدانی که عشق خانمانسوز
چه آورده به روزم ای دل ای دل
               **********
به عشق خویش شیدایم تو کردی
میان کوچه رسوایم تو کردی
مرا کشتی و در بالینت ای دوست
نشستی و تماشایم تو کردی...
                        
                                            کاظم جیرودی