سلام...

چقدر سخت و بد است آدم از خونش و اونایی که دوست داره و دوستش دارند دور بشه...چقدر بد است که خونه قشنگ آدم رو حباب ساخته بشه...همش باید مواظب و نگران باشی که نکنه این حباب بترکه و خونت از دستت بره...براحتی بدست نیاوردیش که مفتی از دست بدیش...چقدر طول کشید تا همسایه هات وبشناسی...اونا هم تو رو بشناسند...چه لذت بخشه بری خونه هاشون و پای حرفای دلشون بشینی...چه زیباست مهماندارشون باشی و تو خونه خودت ازشون پذیرایی کنی...چه شیرینه حرفاشون...چه خوبه دل بستن به دوستایی چنین وفادا ر و چقدر کلافه کنندست دوریشون...ای که بگم خدا این بلاگ اسکای و چی کارش کنه که 2 بار منو از خونم و دوستام دور کرد...دفعه اول که خراب شد ...همش میگفتم امروز درست میشه...فردا درست میشه...ولی یکماه طول کشید تا دوباره تونستم خونه و دوستام و ببینم...ایندفعه که بازم خراب شد...پیش خودم فاتحه ئ حرف دلم و خوندم...داشتم دیوونه میشدم...آدرس خونه چند تا از دوستام و تو خونه بلاگ اسکایم جا گذاشته بودم...حالا خدارو شکر یک هفته بیشتر طول نکشید...ولی دیگه نمیتونم به این حباب اعتماد کنم...میترسم بترکه و خونه خرابم کنه...پس مجبورم دو تا خونه داشته باشم...یکی خونه حرف دلم ..که قربونش برم الهی...خیلی دوستش دارم به خدا...یکی هم خونه سیتیسماقیم و...اگه بازم زبون دشمنام لال اینجا خراب شد...اگه بازم دست من ازت کوتاه شد...تنهام نذاریا...آدرس اون یکی خونم و گذاشتم برات...حتما بیا پیشم که تو را من چشم در راهم....

وفا نکردی وکردم...خطا ندیدی و دیدم(پارازیت...ای بلاگ اسکای تیر تپر...)
شکستی و نشکستم...بریدی و نبریدم....