امروز ...

فعلا تا اطلاع ثانوی هی خوشحالم و خوشحالم ... اصلا هوا که اینجوری میشه من از خود بیخود می شم... چی می شد همه فصلها هوا همینجوری بود؟ به نظرت قشنگیش و از دست میداد؟ من که فکر نکنم... برای من که همیشه زیبا می بود... هوای سرد... باد خنک و ملایمی که می خوره به صورتت و می بردت به عرش اعلا... این هوا کجا ... اون آفتاب گرم و سوزنده و آدم دیونه کن تابستون کجا... به قول ؟؟؟؟ اسمش یادم نیست... شاید سعدی گفته این و که==> میون ماه من تا ماه  گردون تفاوت از زمین تا آسمان است.... حالا حکایت پاییز- زمستون و تابستونه... که با هم اززمین تا آسمون فرق میکنن... عجیبه که تابستون هرچند ۳ ماه بیشتر نیست ولی جون آدم و میگیره تا تموم بشه ولی این ۲ فصل دوست داشتنی آخر سال به چشم به هم زدنی میان و میرند... درست مثل خواب خوشی که عمرش شاید فقط چند لحظه است....

انگار دیشب همه کائنات  دست به دست هم داده بودن که هی من و دلتنگ خودم کنند... اون از هوا خوری کنار پنجره که تا بازش کردم و اون نسیم خنک خورد به صورتت یهو دلم گرفت و برای خودم تنگ شد دلم... اون از محمد که از خستگی ۹ شب بیهوش شد و خوابید تا ۶ صبح امروز...اونم از کانالای مختلف که هر کدوم تو یاد آوردن خاطرات خوش گذشته برام از هم پیشی می گرفتند... تپش فیلم تابستان گرم طولانی و گذاشته بود... ام بی سی ۲ فیلم بی خواب در سیاتل ... اون کانال فرانسویه که فیلمای آمریکایی و به زبان اصلی پخش میکنه (پارازیت... اسمش سخته نمیتونم تلفظ کنم) هم فیلم کریمر علیه کریمر و گذاشته بود... مونده بودم کدوم و نگاه کنم... دلمم نمیومد فقط یکی و ببینم و بقیه رو نبینم... هی از این کانال به اون کانال می پریدم... خلاصه که عجب شبی بود دیشب....

آقا محمد یک هیچ ازم جلویید... بذارید به حساب از خجالتتون در میام ایشالا

فعلا... تا بعد... شاد باشید و خوش بگذرونید...

در پناه حق

....

کجکی ابروت نیش کژدم است .... چه کنم افسوس مال مردم است ... (پارازیت... دارم به آهنگ نوش آفرین گوش میدم ) امروز سوار آسانسور شدم و حدس بزن چی شد؟==> جناب آقای دکتر .... ریاست محترم سازمان ... هم سوار شدند بعد یه آقاهه هم تو آسانسور بود ... اون که رفت آقای دکتر با یه لبخند اینجورکی بهم گفت ببخشید شما اسمتون چیه؟ من:مانوی هستم دکتر:بله بله کدوم واحد؟...من:مطالعات ...  ای خدا پس چرا نمیرسیم؟ بعد زودی خدا درخواستم و اجابت کرد و تا آقای دکتر خواست یه چیز دیگه بگه ... نوبت من بود که پیاده بشم... من:ببخشید با اجازتون آقای دکتر: خواهش میکنم....بفرمایید خدا رو شکر... نه که بترسم ازش ها نه ولی خوب بالاخره رئیس سازمانه و اون بالا بالا ... خوب آدم معذب میشه دیگه

*اطلاعیه*

دوست عزیزی که برای بالا رفتن آمار و یا تبلیغ وب بلاگ خودت میای اینجا و هیچی نخونده الکی می نویسی==> خیلی خوب بود یا عالی بود یا قلم بسیار گیرایی داری و این حرفا و اصلا هم نمیگی کجای این حرفها خوب و عالی و قشنگ بودند؟ و یا کجای قلم من گیراست آخه؟ یا تو نمیدونی قلم گیرا چه قلمیه یا من و ببخشیدا دراز گوش حساب کردی! لطفا دیگه نیا اینجا...چون من نه میام دیدنت نه نظرت و تایید میکنم! آخه اینی که تو گذاشتی نظر نیست ... یک فحش محترمانه مستقیمه به عقل و شعور آدم!

بالاخره کتاب گوجه فرنگی های سبز و تموم کردم... در یک کلمه میتونم بگم شیرین بود یه چیزی بود تو مایه های نقطه تسلیم شهره وکیلی و عادت می کنیم زویا پیرزاد.

بدم نمیاد فیلم کلاغ پر و ببینم ... ولی از بس بدو بیراه هایی و که بهش دادند خوندم نمیدونم چی کار کنم ... تو میگی برم یا نرم؟ کسی دیده این فیلم و؟

منم میخوام از اینجا برم میخوام به قول اخوان ره توشه بردارم .... قدم در راه بی برگشت بگذارم... ببینم آسمان هرکجا آیا همین رنگست؟ یا نه فقط مرغ همسایه است که غازه؟ خوب تا نرم که نمی فهمم!

 من این دوم ۴خونه رو خیلی دوست دارم... تو نمیدونی بازیگرش کیسته؟ یعنی منظورم اینه که ایرانیه یا واقعا افغانیه؟

 تو به فال روز اعتقاد داری؟ اگه نداری چند روزی فال روز زوزنامه ایران و بخون تا اعتقاد پیدا کنی ... عجیب درست میگه

اگه الان بهت چه خبری بدن خوشحال میشی؟ اگه چی بشه یا نشه برات خوبه؟دوست داشتی الان چی کار می کردی که نمیکنی؟ یا دوست داشتی چه کاری و انجام ندی که الان داری انجانش می دی؟ دلت میخواست الان کجا بودی؟  

 

 

سلام

نمیدونم مال مشغله زیاده؟ مال کار؟ تاثیر فیلماییه که میبینم ؟ از خستگیه؟ از دوری پدر مادرمه یا چی؟ ولی همش می ترسم یکی از عزیزانم و از دست بدم... هر شب دارم خوابای چپندر قیچی و سیخونکی میبینم ... فکر کنم احتیاج به یک مسافرت بی دغدغه دارم...برم یه جای سبز و خنک و آروم ... آروم آروم...

نمیدونم چرا هر کس میخواد مهاجرت کنه زود دست میذاره رو کانادا ؟ بعد که راهش ندادند میره استرالیا اونجا هم نشد یه کشور اروپایی؟! چون اونجا امکانات داره و امکان رشد آدم بیشتره؟ چرا کسی دنبال مهاجرت به یکی از کشورای آسیایی نیست؟ مثلا همین مالزی چشه؟ من شنیدم اقامت نمیده ولی مادامیکه داری اونجا کار میکنی یا درس میخونی می تونی زندگی کنی اونجا... فکر بدی هم نیست .... والا ... هرچی که هست از اینجا که بهتره... غربته که غربته ... حالا مثلا اینجا که وطنه چه گلی به سرمون میزنن که اونجا نمیزنند؟  آذر که رفته خیلی هم راضیه ... دانشجوی دکتراست .... اینجا که بود فوق لیسانس فیزیک دریا داشت فکر کنم داره همین رشته رو ادامه اونجا ... انقدر راضیه که نگو...

امروز تولد بهزاده ... با محمد رفتیم بازار و یک فروند لدر اسباب بازی گنده خریدیم براش... به محض اینکه پامون و از بازار گذاشتیم بیرون خنده و شوخی مردم بود که شروع شد... جعبه ماشینه از قد محمد همش یه جیزگول کوتاهتر بود... هر کی میدید محمد و با اون ماشین فوری یه متلک بهش میگفت==> آقا برا خودت خریدی اینو؟ .... آقا خوشبحال پسرت.... یا داداش اینو از کجا گیر آوردی؟ ... بده ما هم یک عکس باهاش بندازیم ....یا ... انقدر خندیدیم به این رفتاراشون که نگو... خوشم اومد ... هنوزم مردم یه نیمچه حال و حوصله ای دارند که به یه بهونه کوچیک... خیلی کوچیک... فوری سر ذوق بیان و لبخندکی هرچند کوچیک و کمرنگ بیاد رو لباشون...بازم جای امیدواریه...

ای شب شادی,همیشه بادی شادا
عمرت به درازی قیامت بادا
در یاد من آتشیست در صورت دوست
ای غصه,اگر تو زهره داری,یادآ