سلام

نمیدونم مال مشغله زیاده؟ مال کار؟ تاثیر فیلماییه که میبینم ؟ از خستگیه؟ از دوری پدر مادرمه یا چی؟ ولی همش می ترسم یکی از عزیزانم و از دست بدم... هر شب دارم خوابای چپندر قیچی و سیخونکی میبینم ... فکر کنم احتیاج به یک مسافرت بی دغدغه دارم...برم یه جای سبز و خنک و آروم ... آروم آروم...

نمیدونم چرا هر کس میخواد مهاجرت کنه زود دست میذاره رو کانادا ؟ بعد که راهش ندادند میره استرالیا اونجا هم نشد یه کشور اروپایی؟! چون اونجا امکانات داره و امکان رشد آدم بیشتره؟ چرا کسی دنبال مهاجرت به یکی از کشورای آسیایی نیست؟ مثلا همین مالزی چشه؟ من شنیدم اقامت نمیده ولی مادامیکه داری اونجا کار میکنی یا درس میخونی می تونی زندگی کنی اونجا... فکر بدی هم نیست .... والا ... هرچی که هست از اینجا که بهتره... غربته که غربته ... حالا مثلا اینجا که وطنه چه گلی به سرمون میزنن که اونجا نمیزنند؟  آذر که رفته خیلی هم راضیه ... دانشجوی دکتراست .... اینجا که بود فوق لیسانس فیزیک دریا داشت فکر کنم داره همین رشته رو ادامه اونجا ... انقدر راضیه که نگو...

امروز تولد بهزاده ... با محمد رفتیم بازار و یک فروند لدر اسباب بازی گنده خریدیم براش... به محض اینکه پامون و از بازار گذاشتیم بیرون خنده و شوخی مردم بود که شروع شد... جعبه ماشینه از قد محمد همش یه جیزگول کوتاهتر بود... هر کی میدید محمد و با اون ماشین فوری یه متلک بهش میگفت==> آقا برا خودت خریدی اینو؟ .... آقا خوشبحال پسرت.... یا داداش اینو از کجا گیر آوردی؟ ... بده ما هم یک عکس باهاش بندازیم ....یا ... انقدر خندیدیم به این رفتاراشون که نگو... خوشم اومد ... هنوزم مردم یه نیمچه حال و حوصله ای دارند که به یه بهونه کوچیک... خیلی کوچیک... فوری سر ذوق بیان و لبخندکی هرچند کوچیک و کمرنگ بیاد رو لباشون...بازم جای امیدواریه...

ای شب شادی,همیشه بادی شادا
عمرت به درازی قیامت بادا
در یاد من آتشیست در صورت دوست
ای غصه,اگر تو زهره داری,یادآ