سلام

من نمی‌دونم این سرماخوردگی دیگه چه مرضیه خدا از خودش اختراع کرده؟! یه ویروسی هم براش گذاشته که با هیچ ویروس کش و انتی ویروسی از بین نمی‌ره! یک هفته است هرچی قرص و آمپول می‌خورم و می‌زنم، فایده نداره که نداره، همچنان بی حس و حالم برای بار دوم تأکید  شدید مؤکدانه می‌کنم که از سلامتیتون حسابی مواظبت باشید که اگه از دستش بدید حالا حالاها بدستش نمیاریدحالا از ما گفتن بود !

***

بسیار ممنون و سپاسگزارم برای تبریکات گرم و صمیمانه تون

***

دلم می‌خواد زودتر تعطیلات فرا برسه که هی برم ددر و هی برم ددر یا هی کتاب بخونم  و هی کتاب بخونم یا هی فیلم ببینم و فیلم ببینم یا هی بخوابم و هی بخوابم یا هیچ کدون اینا رو هم انجام ندم یه جا ساکت بشینم و هی فکر کنم و هی فکر کنم مامان خسته شدم کی عید میشه پس؟

***

بعد از عید قراره تا ساعت 2:30 اداره باشیم ولی به جاش 5 شنبه ها دیگه تعطیل نیستیم ! این خفن‌ترین ضد حالی بود که در پایان سال جاری خوردم من حاضرم تا ساعت 8 شب اداره باشم ولی 5 شنبه هام تعطیل باشه  البته همه اینا فعلاً در حد حرفه ولی احتمال اینکه واقعاً عملی بشه خیلی زیاده

***

جمیعاً دلتون بسوزه یه چیای خوشگلی کادو گرفتم که نگو نمی‌گم چیا گرفتم که دو دفعه دلاتون بسوزه !

***

شرکت خواهر دوستم خودشو خفه کنه 200 نفر پرسنل داره حالا فکرش و بکن اون هفته‌یی یه اطلاعیه زدند تو شرکت که هر کی تا 15 اسفند با زبون خوش  استعفای خودشو داد ما با 3 ماه حقوق و پول خوب بازخریدش می‌کنیم هر کی هم بخواد لات بازی دربیاره و استعفا نده، اخراجش می‌کنیم! خوب اگرم اخراج کنند که دیگه هیچ جای معتبری استخدامشون نمی‌کنه؛ دوستم می‌گفت بندگان خدا همه‌شون دارند فرت و فرت استعفاء می‌دهند خدایی شب عیدی خبر از این وحشتناک‌تر هم می‌شد؟ حتی از برداشتن تعطیلی 5 شنبه‌های ما هم بدتر بود !!!

***

نمی‌دونم چرا ولی از فرار شهرام جزایری خیلی دلم خنک شده اه گفتم که نمی‌دونم چرا خوب خنک شدم دیگه !

***

برادر محمد عید مراسم عقدکنان داره نمی‌دونم باید خوش‌حال باشم یا ناراحت، فقط اینو می‌دونم حوصله ندارم دوباره از اول با یک آدم جدید مواجه بشم و سعی کنم بشناسمش یا اون منو بشناسه اه قبول کن سخت دیگه ! اولش محمد و خونواده‌اش  برام جدید بودند کلی با احتیاط رفتم و اومدم تا اخلاقشون دستم اومد، خوب البته به‌طبع اونا هم همین رویه رو در پیش گرفته بودند بعد که همدیگه رو شناختیم، کم‌کم یخامون باز شد و از اون حالت انقباض و سیخونکی درومدیم بیرون بعدش تا اومدم با اطرافیانم احساس راحتی کنم، محیط و محل و اصلاً خود کارم عوض شد؛ فکرش و بکن هنوز بعد از 7-6 ماه اونجور که باید و شاید به انبساط خاطر نرسیدم، حالا تو این هاگیر واگیر باید با به نفر جدید  و خونواده‌اش آشنا بشم دیگه از این به بعد تا اطلاع ثانوی باید هی رو لبای همه یه لبخند کج و کولة سیخونکی زورکی دید تا  دوباره کی باشه که یخ دسته‌جمعی آب بشه (پارازیت جون خودم دیگه لبام کج و کوله شده از بس زورکی لبخند ژوکند زدم!) فقط امیدوارم از این دخترای فضول و بی‌کار نباشه که تا یه نفر و می‌بینه شروع می‌کنه طرف و اول توذهنش تجزیه و تیکه تیکه کردن بعد پشت سرش حالا حرف نزن و کی حرف بزن! من یکی که حوصله همچین آدمایی و واقعاً ندارم آدمایی که سعی می‌کنند از همه عالم و آدم عیب و ایراد بگیرند اگرم طرف عیب و ایرادی نداشت یکی از اون خفن وصله‌داراش و از خودشون دربیارن و بچسبونن به طرف! البته اینجور که ژیلا می‌گفت دختر خوب و آرومیه ای خدا یه کار کن همینجور باشه !

***

کی می‌دونه سال جدید سال چه جونوریه؟ هر کی می‌دونه به منم بگه Please. اصلاً امسال سال چی بود؟ هرچی فکر می‌کنم یادم نمیاد .

***

دیشب بهنام یه متن آورده بود اصرار اصرار که اینو بخون، منم که خسته و کوفته نای غذاخوردنم نداشتم چه برسه به متن عرفانی (پارازیت ... از دید بهنام البته) خوندن. آخه راستش من خیلی وقته دنبال عرفان و عالم عرفانی هستم... آدمای زیادی و دیدم، پای صحبت خیلی‌ها نشستم، اعمال و کردار و گفتار خیلیاشون و با هم مقایسه کردم که ببینم باهم تضادی دارند یا نه، تا اینکه بالاخره اونی و که باید، پیدا کردم؛ حالا هم هر چند وقت یه بار می‌رم پیشش، بطور دقیق میشه 4 سال، خیلی از ابهامات و مشکلاتم رفع و حل شده، دیگه الان می‌تونم بگم خدا رو یه جور دیگه می‌بینم و می‌شناسم، در عوضش یه چیزایی هم بهم اهدا شده، هر چند در مورد این مسائل اینجا نباید حرف زد ... بگذریم ... مسلماً می‌دونی هرکس یه عقیده و اعتقادی داره، منم خدا رو از راه عشق می خوام بشناسم و عاشقانه پرستشش کنم نه از راه ترس و ارعاب و تهدید و جهنم و ... ولی هر بار که حرفش می‌شد، بهنام کلی مسخره بازی درمیاورد و شروع می‌کرد به ایراد و بهانه گرفتن که مثلا شما که درویشید و ادعاتون میشه چرا مثلاً تو حجاب نداری؟! چرا فلانی و چرا بهمانی ... من  نمی‌دونم چه حکمتیه هر کی که من کار به کارش ندارم، ویرش می‌گیره بیاد با من بحث کنه ! آقا هرچی گفتم بچه جان تو راه خودتو برو بذار منم راه خودم و برم! آخه مگه من میام به تو بگم تویی که اینهمه ادعا داری، چرا وقتی نماز میخونی، رو رکوع قل هو الله و می‌خونی، رو سجده ذکر رکوع و می‌گی و همینطور بگیر برو تا آخر... آخه چه کار من داری که هی گیر می‌دی؟! خلاصه هر بار بحث عرفان و درویشی و پیش کشید، من زدم جاده خاکی... حالا، بعد اینهمه مدت، آقا گیر یک استادی افتاده که طرف هم خیلی باسواده هم  درویشه!!! بعد تو کلاس بحث‌های عرفانی می‌کنه و از عشق و خدا و ... حرف می‌زنه و خلاصه، حالا برادر ما هم یک جو گیری شده این وسط که نگو... می‌ره یه طرح‌های خوشگلی می‌کشه و توشون نمادی از 7 شهر عشق و می‌کشه و ... خلاصه دیشب با زور و اصرار متنه رو داد دستم؛ به قول مامانم خانومی که شما باشی یا آقایی که شما باشی هر چی من خوندم، ‌دیدم چرت و پرته... تو بگی یه ذره از حرفاش و فهمیدم، نفهمیدم؛ انقده بهم برخورد که نگو! آخه واسه چی نمی فهمم اینا رو ... اصلاً حرف حساب این نویسندهه چیه؟ ایرانیه؟ خارجیه؟  تا رسیدم به آخراش،که دیدم نویسندهه داره حرف کاشان و می‌زنه .... سرم و بالا کردم و بر بر نگاش کردم... گفت: فهمیدی نویسنده اش کیه؟

 -    سهراب؟

-   آره ! کف کردی چه قشنگ نوشته ؟

تو دلم گفتم فقط از دو راه می‌شد فهمید که این نوشته ها مال سهرابه، یکی از نا مفهوم حرف زدن و پراکندگی حرفاش که آدم آخرش نمی‌فهمه اصلاً چی می‌خواسته بگه، یکی هم به خاطر اشارة مستقیمش به کاشان ! اگه وقت کنم یه قسمتایی ازش و می‌ذارم برات تا خودت قضاوت کنی... تازه به این نتیجه هم رسیدم که جناب سهراب خان خودشم جوگیر بوده اساسی، آخه ما خودمون اینهمه نمونه داریم، اینهمه عارف و صوفی داریم (پارازیت ... البته عارف و صوفی با هم فرق فوکوله) اونوقت این آقا تو همین یک صفحه متنش چنان گیری داده بود به این چه می دونم کنفسییوس و چی چی فیوس و فرشاد پیوس که بیا و ببین؛ از متنش خوشم که نیومد هچ، کلی هم بدم اومد ! حیف اون وقت نازنین که به جای استراحت کردن به خوندن مطالب جوگیرانة سهراب گذاشت؛ همش تقصیر بهنامه دیگه با این جو گیر شدنش! حتماً باید این حرفا رو استادشون می‌گفت تا آقا برسه به حرف من (پارازیت ... هر کی بیاد از سهراب دفاع کنه خونش گردن خودشه ها! گفته باشم ... هنوز بخاطر وقت نازنینی که  دیشب ازم گرفت، کفری کفریم!)

  ااااااااااه ! چقدر ایندفعه حرف زدم ! تلافی این یک هفته رو حسابی درآوردم ! بازم حرف دارم ولی الباقیش باشه برا دفعه بعد ... راستی یه چیز مهمی که الان یادم افتاد بگم اینکه اگه می بینی مطلبم طولانیه، آف کن بخون، بهتره !

شاد باش، خوشحال باش، سلامت باش، پولدار باش، دل‌شاد باش، خرم باش، تندرست باش، پیروز باش، خندون باش، سرفراز باش بعدش همه ی اینا که هستی و در پناه حق هم باش