هر شب...

تو را گم میکنم هر روز و پیدا میکنم هر شب

و اینسان خوابها را با تو زیبا میکنم هر شب

تبی این کاه را چون کوه سنگین می کند انگاه

چه اتشها که در این کوه بر پا میکنم هر شب

تماشائیت پیچ و تاب اتشها ...خوشا بر من

که پیچ و تاب اتش را تماشا می کنم هر شب

مرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی ای دوست

چگونه با جنون خویش مدارا می کنم هر شب

چنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو

که این یخ کرده را از بی کسی //ها// میکنم هر شب

تمام سایه ها را میکشم بر روزن مهتاب

حضورم را ز چشم خلق حاشا میکنم هر شب

دلم فریاد میخواهد ولی در انزوای خویش

چه بی ازار با دیوار نجوا میکنم هر شب

کجا دنبال مفهومی برای عشق میگردی؟

که من این واژه را تا صبح معنا می کنم هر شب