مردم از درد و به گوش توفغانم نرسید (پارازیت...بی معرفت...)
جان ز کف رفت و به لب راز نهانم نرسید (پارازیت...خطاب به شاعر ..ای خاک...)
گرچه افروختم و سوختم و دود شدم
شکوه از دست تو هرگز به زبانم نرسید (پارازیت...از بس بی عرضه ای...)
به امید تو چو آیینه نشستم همه عمر(پارازیت...۲ دفعه ای خاک...)
گرد راه تو به چشم نگرانم نرسید
غنچه ای بودم و پر پر شدم از باد بهار (پارازیت...ادمی به بی عرضگی تو حقشه...)
شادم از بخت که فرصت به خزانم نرسید
من از پای در افتاده به وصلت چه رسم
که به دامان تو این اشک روانم نرسید
آه ! آن روز که دادم به تو آیینه دل
از تو این سنگ دلی ها به گمانم نرسید (پارازیت...از بس حواست معلوم نیست کجاست...)
عشق پاک من و تو قصه ی خورشید و گل است
که به گلبرگ تو ای غنچه لبانم نرسید (پارازیت...نه تورو خدا با این هنر نماییا میخواستی برسه؟...روو        رو برم....!)

م.سرشک

(دو کلام از مادر عروس...هیچ وقت با ترس از اینکه ایا اگه فلان کار و بکنم بهمان بشه...نکنه اینو بگم بدش بیاد...نکنه اگه حرف دلم و بهش بزنم بذاره بره و ...فرصتها رو ار خودت نرون...تو حق داری شانس خودت و حداقل برا یک بار امتحان کنی...اگه شد که چه بهتر ولی اگه نشد...دست کم خیالت راحته که یه بار شانست و امتحان کردی و دیگه لازم نیست مثل این دست و پا چلفتی یک  عمر حسرت این و بخوری که شاید اگه حرفم و بهش میزدم اینجوری نمیشد...هیچ وقت فکر نکن اگه مطلوم نمایی کنی و خودت و مظلوم نشون بدی دیگران دلشون بحالت میسوزه و حق را به تو میدن...(بر عکس یکی مث من دو دستی هم میزنه تو سرت!!!نوش جونت!!!)حتی اگه حق هم داشته باشی(که نداری) دلسوزی دیگران چه نفعی به حال تو داره؟کی عمر رفته تو رو بهت بر میگردونه...؟یه روزی بخودت میایی که دیگه خیلی دیر شده...
من وقتی این شعر و انتخاب میکردم اصلا خیال نداشتم بالا منبر برم...ولی این شاعر لج منو دراوردبی عرضه!!!ببخش اگه امشب بی تبلیت شدم یه ذله...)