زیبا تر...

 چشم تو از کهکشان  راه شیری  هم سرست

پیش چشمان تو ...یاس و ناز و مریم پر پر است

  من نمی دانم  چه رازی  بین  عشق و اسم توست

 اسم تو از هر چه زیبا دیده ام... زیباتر است

شاعر:مریم  حیدر زاده

یکبار فقط...

چشمان مرا به چشمهایش  گره زد

بر زندگیم  رنگ غم  و  خاطره  زد

او رفت ولی  نه طبق  قانون  وداع

یکبار  فقط  به شیشه ی  پنجره  زد (پارازیت...نا مرد بی معرفت...اونم نمیزد یه دفعه)
شاعر...مریم حیدر زاده....

....

قاب عکس  لخت    خالی         روی دیوار  میگه   نیستی
همنفس  بودی یه    روزی         دیگه نیستی!دیگه نیستی 
 تو دیگه نیستی و چشمات       دیگه جای گم شدن نیست 
 بی تو  تن پوش       ترانه           مرهم  زخمای  من نیست
اگه می موندی کنارم پابه پای  من می سوختی
 آینه ی  خاطره  ها رو   به یه گریه می فروختی
  تو باید  می رفتی ‚  بانو !  موندنت  سقوط  ما بود 
 حالا دوری اماهستی  ‚  این  تمام ماجرا بود

شاعر:یغما گلرویی

سلام...

این مطلبی و که امروز میخونی جریانش مال یک ماه پیش است...
اینم قبلا نوشته بودمش ...دوستانی که اینو قبلا تو اون یکی بلاگم خوندن...ببشخید
                             
                                          *******************
ساعت 4:20 صبح...وای نه...باز باید بلند بشم...همه کلاسا را تعطیل کردند بجز این خانم...مامانخوابم میاد هنوز...یالا دیگه بلند شو...میری قزوین و میایی دیگه...چشمت کور میخواستی شب زود بخوابی...د یالا بلند شو!!!
با کلی بدوبیراه به خودم که چرا تا خرخره غیبت کردم  و جایی برا امروز نذاشتم...بلند میشم.باید 5:30 از در برم بیرون که 6 ترمینال باشم و اگه شانس بیارم و اتوبوس باشه و در حال  حرکت باشه و اینا...6:15 هم از تهران بسمت  قزوین حرکت کنم...8:10 قزوینم.
بدوبدو حاضر میشم...وقت ندارم صبحونه بخورم یه لیوان شیر قهوه میخورم بسمه...ساعت 5:15 است...خوب شیر قهوم هم اماده شد...لیوان و به لبم نزدیک میکنم...
_وای...اخ...کمرم...اخ دلم...وای سرم...آه...مینا(با ناله)؟
_بله بابا؟
_بیا پشت منو ماساژ بده ...قلنج کردم(یا علی...رفت تا 7 صبح)
_بابا دیرم شده باید برم.(با ترس و لرز و اماده شنیدن اه و نفرین)
_بیا...ای خدا...۲۴ سال زحمت بکش بچه بزرگ کن...اینم آخرش...هی هی...
_لا اله الا الله(تو دلم)باشه بابا  جان بشینید قلنجتون و بگیرم...
ساعت 6 صبح...
_بابا من رفتم...مامان و 6:30 بیدار کنید خواب نمونه...خداحافظ.
با کلی غرغر و اقا تورو خدا تند برو به راننده...6:16 میرسم ترمینال.
اخ جان....یه ولوو داره حرکت میکنه...میرم بالا...
_ خانم جا نداره...ماشین بعدی.(خیط!!!)
ماشین بعدی کو حالا؟...جییغغغغغ..اتوبوس قراضه است...چاره ایی نیست باید سوار بشم.:(ردیف اول نه...دومم نه...اها...ردیف سوم خوبه.
_بسم الله الرحمن الرحیم...یا علی!!!خدایا به امید تو...

پیر زنی ذکر گویان سوار میشه (البته ذکرش بیشتر شبیه هوار است تا ورد زیر لب)
یه ذره از گرد و قلنبه کوچولوتر است.پشت سرش عروس و نوش هم میایند بالا...(وای خدا نیاد پیش من بشینه...)
خوب الحمدالله...نشستند رو صندلی کناری من تو اون یکی ردیف.
_خانم!!!اینجا جای چسیه؟
_بله...(حالا یه دفعه دروغ عیب نداره...فکر کنم برا شوهرش میخواد جا بگیره)
_ای ددم...دختر پس صندلی جلویی و بگیر واسه حاجی...!
یعد از چند لحظه حاج اقا میاد بالا...
_اه...باز که اینجا نشستید...چگد بگم اینجا رو لاستیکه...اذیتمان مکند...پاشید بریم ته...
همینجور غرغر کنون رفت عقب اتوبوس(بقول قزوینیا ایتیبوس)زن و عروسش که اصلا نگفتند به کی گفت...خیلی محکم نشستند سر جاشون.!
_نه بشینید...پا نشیدا..همون جا بشینید...پر شده!!!
بلند بلند از ته اتوبوس داد میزنه و میاد جلو...حالا همه اتوبوس دارند اقا نگاه میکنند.(مرسی اعتماد بنفس...)
خوب بالاخره راننده اومد بالا...کرایم و میدم سرمم تکیه میدم به صندلی...واکمنم کوش...ایناهاششplay
ای تو جاری توی رگهام
صدای پای نفسهام
ای که بوی تو داره
لحظه های خواب و رویام....
چشام و اروم میبندم...یه چرت کوچیک بزنم بد نیست.
_خانم...خانم رسیدیم.
دختر کنار دستیم صدام میکنه...از بچه های دانشگاه است...
اه...اینهمه راه خواب بودم(الهی بمیرم برا خودم چقد خسته بودم)
ساعت چنده؟...8:24...خوب خیالم راحت شد امروزم تاخیر خوردم.
8:40...اخ اخ دیرم شد...تند تند شروع میکنم راه رفتن رو برف و یخ...گروپی...
_اخ پام...
صدای خنده چند پسر میاد..(کوفت!!!)
وای چه بد خوردم زمین...خوب مثل آدم راه برو اینجور نشه!(کف این بوته صاف است.فردا میرم کفش به قول مامانم ادم تکین میگیرم...نمیشه که هر دفعه تلق تولوق بخورم زمین)
8:45...خدا مرگم بده...
_سلام استاد...ببخشید دیر شد....
_بفرمایید...خوب پسرم عزیزم دخترم بنویس!!!(نشد یه بار موقع حرف زدن دقت کنه ببینه چی داره میگه)
_حجاب جز احکام ضروریه است یعنی چیزی که مسلمانان انرا جز دین میدانند مانند نمازو روزه و کسیکه ضروری دین را انکار کند انکار ان برمیگردد به انگار خدا یا توحید و محکوم به کفر است...در فقه کافر محسوب میشود.
(باز این چرت و پرت گفت...اخه چه ربطی داشت به پیاز داغ!!!)
_ببخشید استاد!در قرآن به کرات برای نماز تاکید شده ...به عمل صالح تاکید شده...ولی فقط در یک سوره قرآن درباره حجاب صحبت شده...خوب اگه حجاب اینفدر مهم بود باید بیشتر از اینا روش تاکید میشد...
_نه...دخترم عزیزم.پسرم گوش کن...در قرآن در یک سوره بطور مستقیم و در جاهای دیگه بصورت غیر مستقیم به حجاب تاکید شده...خوب اون خانمی که بیچاره تو زحمت میکشه و وقت نمیکنه بخودش برسه ( و همیشه بو پیاز داغ میده)شوهرش که بیرون کار میکنه اگه زنا حجاب نداشته باشند...زنای رنگ و وارنگ و میبینه میره دنبال اونا...خوب بعضیا عقلشون به چشمشون است...
_استاد......!!!با این حرفتون دارید به اقایون توهین میکنید...!!!
(باز این پسره غیرتش بادکرد)
_نه پسرم عزیزم...دخترم گوش کن...گفتم بعضیا نه همه آقایون...البته99% اقایون اینجوریند...
_اه...استاد...
جان...دعوا شد...
9:15...
_خوب حالا وقت کلاس و نگیرید اخر کلاس بحث میکنیم...
دخترم عزیزم پسرم بنویس...
9:40...کلاس تموم شد...ایشش دوباره باید سوار اتوبوس بشم.
10:15 ترمینال قزوین
هورا...ولوو هست .
ردیف اول که نه...ردیف  دوم و سوم پر است...خوب ردیف چهارمم بد نیست.هنور کلی جای خالی مونده...یک  خانم جا افتاده با کلی ساک و دم و دستگاه با سختی داره سوار میشه...ردیف اول و دوم و سوم و رد کرد(جیغ...)  دم صندلی من میایسته...بابا اینهمه جا...برو عقب...!!!
_خانم جای کسیه؟
_نه...(درد! ...بگو اره...)
بوم...تقریبا نشست بغل من...(وای...چه بوی سیری میاد...)
کلی سر جاش وول میخوره تا کیف و ساکش و جابجا کنه.خوب...آروم گرفت بالاخره...
_اهم...اوهوم...ایهیم...(با تمام قدرت سرفه میکنه)
وای خدا خفه شدم(تو دلم)چشمت کور میخواستی چاخان کنی....یه ذره عطر میزنم کف دستم...خدا کنه تا تهران زنده بمونم.(ببین از من به تو نصیجت تو مسافرت طولانی..حتی الامکان پیش پیر زنا و پیر مردا نشین...یا مثل این خانمه معلوم نیست ناهار چی خوردند... یا کی رفتند حموم...در نتیجه تا رسیدن به مقصد اکسیژن کافی بهت نمیرسه اونم تو ولوو...خدا  نصیب نکنه...یا اینکه از محل حرکت تا مقصد برات مصیبت حضرت زهرا تعریف میکنه...ای بچم اینجوری...وای شوهرم اونجوری...ای پا دردم و  که دیگه نگو...عروسم...عروسم...جز جیگر بگیره...دامادم شیطون و درس میده...خلاصه اینقدر میگه و میگه تا وفتی برسی مقصد...بعدش از مقصد یراست میری داروخونه و یه مسکن میگیری که سر دردت خوب بشه)
ساعت 1:15...اخیش..هوای ازاد...راحت شدم.
ساعت 2...رسیدم خونه.
خدا رو شکر صحیح سالم رفتم و برگشتم.

یکروز با من...

امروز میخواستم مطلب جدید بنویسم ...ولی از اونجایی که حدس میزدم کسی حوصله نداره بره سراغ اون یکی بلاگم ...رفتم مطالبم و از اونطرف کپی کنم اینجا ولی چشمت روز بد نبینه...از اونجایی که خراب کاری جز لا ینفک وجود من است...دیدم بازم خراب کاری کردم یعنی ایندفعه تقصیر من نبود بخدا ...من از کجا باید میدونستم این پرشین بلاگ مثل پیر زن ۸۰ ساله ای که یاد ۱۴ سالگیش می افته ...اینهمه ناز و ادا داره...هر کاری کردم نتونستم وارد آرشیوم بشم ...بعد که رفتم قسمت تنظیمات دیدم باید اونجا تنظیمش میکردم...در نتیجه...(آخ جیگرم کباب شد...)هر چی تو این یه ماهه حرف زده بودم پرید...
ولی این مطلبی و که امروز میخونی و احتمالا برا بعضیا که اینو اونطرف خوندن تکراری است... قبلا سیوش کرده بودم...
امیدوارم که خوشت بیاد...

Hello everybody
How are  you
همه با هم جیغ میزنند:
_Fine,thank you,& you
_Fine,thanks.
کیفم و ضبط و لیست اسامی و میگذارم رو میز.هنوز خوابالودم.
_Dorsa
_present.
_Negin
_present.
_Niousha
_absent.
بر بر نگاش میکنم....میفهمه...
_oh! present.
_Maryam
_....
خوب بخودم تسلیت میگم امروز همشون حاضرند...کاش به آرزو  میگفتم یه لیوان اب قندی چیزی برام درست کنه...بعد از کلاس لازمم میشه...
_OK!Negin what's this (2
_two.
_very good.
_Bahareh...which number is it(1
یه لبخند ژوکند میزنه و همینجور  مات نگام میکنه.
_Bahar look!...this (2) is two(tou)...now what's this(1
_بیرون!
اه...چه ربطی داشت؟...بیرون از کجا اومد؟گیج و ویج نگاش میکنم...ها...ای خنگ خدا...
_No!this isn't biroun...this is ONE!
وای دلم....
Ok.Ne...
_خاله...
جیغ میزنه و گریه  میکنه...
_teacher!
_teacher....خاله ...درسا مدادم و نمیده...
شدیدتر میزنه زیر گریه...
_Dorsa give it back!
_eh,,,,teacher...مال خو دمه...
_اینکه میگه مال خودشه مونس...
_خاله خودم پیداش کردم...رو زمین بود.
_خوب هر چی رو زمین بود که مال تو نسیت.!
_مال خودمه...مامان...شروع کرد به کولی بازی دراوردن.
....ای خدا شروع شد دوباره...
ساعت 9:30...اخیش تموم شد...ضعف کردم...اشک ادم و در میارند...یه بار میبینی همه ساکتند...ولی یه دفعه انگار همشون و نیشگون گرفتند همه با هم جیغ می زنند:
TEACHER!!!
یکی از جلو داد میزنه...یکی از ردیف وسط...یکی از اون اخر...تیچر بد بخت     هم این وسط میمونه خودشو تقسیم بر چند بکنه....
ووووووای!!!....این تازه اولیش بود حالا کوووو تا 8 شب.
ساعت 5...اون یکی اموزشگاه کلاس دارم.
_سلام.
_سلام خانم.
_خوبید همگی؟
_...
کتم و در میاورم و اویزون  میکنم پشت صندلی....
_خانم...جلسه پیش چرا نیومدید؟
_کاری برام پیش اومد نتونستم بیام.
یه لبخند موذیانه میزنه و مرموز نگام میکنه.
(کوفت...چیه؟...کافر همه را  به کیش خود پندارد.!)
_خوب...شبنم...زمان این جمله رو از حال ساده ببر به حال استمراری:
Ali  washes the dishes everyday.
_ام...خانم...مممم....صبر کنید الان میگما...
میشه:
Ali does washes dishing now!
_حیف...لبم و گاز میگیرم....
_عسل؟درست گفت؟
_نه خانم...میشه...:
Ali washing  dishes know.
_Now!
_عاطفه درست گفت؟
_نه خانم.میشه:
Ali is washing the dishes now.
_چه عجب.یکی بلد بود.
_فاطمه این جمله رو...
ساعت 6...کیفم خودشو کشت از بس بالا پایین پرید...
_خانم موبایلتون...
_با ناراحتی  گو شی را بر میدارم(کاش خاموشش میکردم)
_بله؟
_منم مهدی نریمان.
(خندم و قورت میدم...خدا خفت نکنه...)
_علی جان من الان سر کلاسم....نمیتونم حرف بزنم.
_باشه باشه...کاری ندارم...فکر  کردم مامانم اینا  جونه شما هستند.
_شایدم باشند...من  خونه نیستم.
_باشه...پس ببخشید خدا حافظ.
_خدا حافظ.
گوشی را میگذارم تو   کیفم.
_خوب...(با پوزخند و نگاههای ریمدام دارام نگام میکنند.
_بله؟!چیه؟
_هیچی خانم...
_پس چرا اینجوری نگام میکنید؟...البته شما که فضول نیستید اصلا ....ولی فکر کنم لازم باشه بگم پسر خالم بود و دنبال مامانش اینا میگشت.
_خانم ببخشید...میشه یه سوال  خارج از درس بپرسم؟
_بفرمایید؟
_شما چند سالتونه؟
_2 ماه دیگه 25 سالم تموم میشه.
_میخواهید با پسر خالتون عروسی کنید؟
چپ چپ نگاش میکنم...دلم میخواهد این کتابو بکوبونم تو سرش...چرا دخترا تو این سن اینقدر خنگ و خرفت متمایل به ابله میشند؟!!!
_پسر خاله من 7 سال از من کوچیک تر است...!!!حالا اگه مارپل بازیتون تموم شد بقیه تمرینا رو حل کنیم...
7:30...نیم ساعت به پایان کلاس مونده...از خستگی دارم غش میکنم...زودتر این نیم ساعت بگذره برم خونه...بچه ها دارند تکالیفشون رو انجام میدند..
_جیغ.......teacher!!!!!!
آمده چسبیده به من...
_what happened?
_تیچر اون جونوره  چیه؟
_کدوم جونوره؟
_همین دیگه...همینکه اینقدریه(یه بند انگشتشو نشون میده...)
_خیلی از جونورا اینقدریند...
_نه تیچر...(به بچه ها نگاه میکنه)
_بابا بگید دیگه...(از ترس زبونش بند  اومده)
_بابا  همونیکه بو بد میده...چ..ونکه ...چیه اسمش؟
کلاس منفجر میشه از خنده...
_خر چ...
نموتونم چیزی بگم...دارم میمیرم از خنده...بزور جلو خودم و میگیرم.
_خر... چیه...زشته...اسمش سن است
_تیچر افتاده بود رو انگشتم...پرتش کردم رفت زیر شوفاژ.
_خوب بیا بشین جلو.
تند تند وسایلشو جمع میکنه میاد جلو...دستش و مشت کرده فقط یه انگشتش و باز نگه داشته...
_چرا دستتو اینجوری کردی؟
_تیچر این دستمون بود اخه!
Ok.Go out and wash your hands.
حرفم تموم نشده از کلاس رفت بیرون.
از دست اینا با این کاراشون...ادم میمونه چی بگه...بخنده...جدی باشه...اخی...خستگیم در رفت...
ساعت 8...دینگ دینگ(صا ایران...هر روز بهتر از دیروز)
_Bye teacher.
_Bye honey...
8:10...مرسم خونه...باز خدا رو شکر راهم نزدیکه...

تفاوتها را بشناس:
تفاوت زیستن 
و زندگی کردن را....

چند جمله قشنگ از شکسپیر  :
فرزانه وار و آرام باش...آنان که به سرعت میدوند زمین میخورند.
*****************
لبخند میتواند جراحت اخمی را التیام بخشد.
****************
عشقی که آن را  می یابیم خوب است ولی عشقی که خود بیاید بهتر است...(پارازیت...اووه...)
*****************
آنان که توان  ضربه زدن دارند و به هیچ کس آسیب نمیرسانند به درستی که وارثان رحمت آسمانی اند.(پارازیت...ای جوان یات بگیل....)
***************
سخنان بی پرده و راست بهتر در گوش اندوهگین اثر میکند.
*****************
باید ترسید آنگاه که مستبدان مهربان میشند.
***************
آنچه حکم بر آن شده باید آنسان شود.

تو نبودی...

رفتم  ز  پی  ات   درهمه دنیا   تو  نبودی

  از  شهر   گرفتم  ره  صحرا   تو نبودی

  دنبال   تو  گشتم  چه بسا  باغ  جهان  را

  گل  بود   ولی   در بر  گل ها...  تو  نبودی

  یک  شب  همه  شب دیده ی  من سوی  فلک  بود

  من بودم   و مه بود و ثریا ... تو  نبودی

  با عشق  تو  پروانه   شدم  بر سر گل ها

ماهی  شدم   و در  دل دریا... تو  نبودی

  در  شهر  خیالم  چه بسا   گشتم  و گشتم

 خوبان  همه بودند   در آنجا ... تو  نبودی

یک  شب   اگرم   بود  سری بر  سر  بالین

  در  آینه ی  روشن  رویا ... تو نبودی

چون دور  جوانیت  گذشت ...  آمدی  از  در 

ای  وای   تو بودی  برم  اما...  تو نبودی

شاعر:مهدی سهیلی 

گلهای نگاه......

ای سلسله ی  شوق تو بر پای  نگاهم 
 سرشار  تمنای  تو مینای  نگاهم ( پارازیت.... وووووییییییی...منو وگو ئ.....)

  روی  تو  ز یک  جلوه ی  آن  حسن خداداد

صد رنگ  گل آورده  بهصحرای  نگاهم

 تو لحظه ی  سرشار  بهاری  که شکفته ست

 در باغ تماشای  تو گل های نگاهم

 بی روی  تو  چون  ساغر  بشکسته  تراود

 موج  غم  و حسرت ز سزاپای  نگاهم

 تا چند  تغافل  کنی  ای چشم  فسون کار

 زین راز  که خفته ست به دنیای  نگاهم

سرگشته  دود  موج نگاهم  ز پی  تو

 ای گوهر  یکدانه  دریای  نگاهم

 خوش  می رود  از شوق  تو  با  قافله ی  اشک

 این رهسپر بادیه  پیمای  نگاهم

شاعر: م.سرشک(شفیعی کد کنی) 

سلام...

خانما ...آقایون ...شاهد باشید همگی اگه یه دفعه زدم حال بلاگ اسکای و گرفتم نگید چرا...این شد دو دفعه...لوس ننر تل هر وقت من میخوام بیام اینجا و خبل خوف خوف بدم ...این هی قرصاشو یادش میری بخوره...این دفعه خودم با تو سری بخوردش میدم....دیروز میخواستم بیام جیغ بزنم که هوراااااااااااااااااا درسم تموم شد بالاخره...ولی هر کاری کردم...هر چی قسم آیه اش دادم بلاگ اسکای رام نداد(پارازیت...اصلا نمیدونم چطولی دلش اومد من دخمل به این خوفی و لاه نده...بی احساس)
حالا ایندفعه که رام نداد همچین محکم میزنم تو سرش که حالش جا بیاد...دهه!!!...فکر کرده...
شوخلوخ....شوخلوخ ...با مینا هم شوخلوخ...
آقا من نمیدونم من باید جیغم و بزنم وگر نه گلو درد میگیرم.......
جیغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغ           درسم  تموم شددددددددد!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
آخییییییییی.......چه خوب بود... یه جیغ دیگه هم بزنم...
خوب بابا ...نمیزنم...بد اخلاق
حالا ناناحتی نداله که ...تو هم درست تموم میشه ایشالا......