سلام...

یک سال دیگه هم گذشت...اینقدر تند و سریع که اصلا گذرش و حس نکردم...
یکسال سرشار از خوبیا وبدیا...زشتیا و زیباییا...موفقیتا و...خدارو شکر شکستی نداشتم در سالی که گذشت...سالی سرشار از گریه ها و خنده ها...بازم خدارو شکر خنده هام بیشتر از گریه هام بوده...
نمیدونم سال آینده را قرار است چه جوری بگذرونم...دست تقدیر و انتخاب مسیرای مختلف زندگی توسط خودم...چه سرنوشتی را قرار است برام رقم بزنند...نمیدونم چه کسانی قرار است وارد زندگیم بشوند و چه کسانی از زندگیم  بیرون بروند...نمیدونم قراراست دل چند نفر و بدست بیارم و دل چند نفر و بشکونم...گریه ئ چند نفر و در بیارم و خنده ئ چند نفر و...امیدوارم اگه ناخواسه در سالی که رو به انتهاست...دل کسی و شکوندم و اشکشو دراوردم...در سال جدید دیگه مراقب باشم که ناخواسته دلی و نشکونم...دلی و که اینقدر لطیف و مهربون عزیز ه که اگه بشکونیش دل خدا هم میشکنه...(گروپی...)تا جاییکه یادم میاد اینکار و نکردم...ولی ممکنه یه روز با یه نگاه غضبناک ...دل کودکی و...با یک حرف درشت...دل مادر...دوست...آشنایی و...با خوردن یک بستنی میوه ای خوش مزه و درست نشستن پشت شیشه ئ بستنی فروشی...دل فقیری و...با پیش داوری و قضاوت عجولانه و تهمت زدن...دل عزیزی و شکسته باشم...که اگه اینجور باشه خدا منو ببخشه...
نمیدونم در سال آینده بازم قرار است خروسک بگیرم یا نه...خدا کنه نگیرم...ولی اینو میدونم که میخوام سال جدید بهترین سال زندگیم باشه...و اینم میدونم که برای داشتن هر چیز خوبی...اولین شرط و مهمترین شرط...خواستن است...شرط دوم یک   تصمیم قاطع گرفتن...شرط سوم سر حرف خود ایستادن...شرط چهارم تلاش مستمر  داشتن (نه شل کن سفت کن)...شرط پنجم بیرون راندن افکار منفی از ذهن...شرط ششم صبور بودن و شرط هفتم سریع بلند شدن بعد از زمین خوردن است...شرطهای دیگری هم هستند ولی مهمترینشون اینا بودند...من تا نخوام...تا اراده نکنم...تا تلاش نکنم...تا زود از تلاشم خسته نشم...تا زمانیکه اجازه ندم فکری منفی منو از هدفی که برا خودم انتخاب کردم منصرف کنه...تا اگه زمینی خوردم زود بلند نشم...به هیچ هدف و کمالی نمیرسم...پس امیدوارم خدا کمکم کنه و منو برای رسیدن به هدفی که انتخاب کردم...یاری کنه...در ضمن اینم میدونم خدا تا زمانیکه خودم هیچ حرکتی برا خودم نکردم...کمکم نمیکنه...ولی مادامیکه اولین قدم و در راه رسیدن به مقصود برداشتم...اونم اولین مانع را از سر راهم بر میداره...این قرارداد خدا با بنده اش است...
تو چی؟هدفی داری یا نه؟اگه داری ...شهامت به جون خریدن سختیها برا رسیدن به هدفتو چی؟اونم دار؟اگه شهامتشو داری...صبرشم داری؟حتما داری...مطمئنم...خوب حالا برا برداشتن اولین قدم بسوی موفقیت چطوره با بدست آوردن دلی شروع کنیم...موافقی؟بنظرت دل کی و بدست بیاریم خوبه؟دوست؟فامیل؟آشنا؟ غریبه؟...از نزدیکان شروع کنیم فکر کنم بهتره...پدر؟...نه ..مادر تو این روزا بیشتر به کمک و دلجویی نیاز داره..اه..پس چرا نشستی منو نگاه میکنی؟!بلند شو...نمیبینی چقدر کار داره؟ با اون دستای زحمتکش و خستش دیگه نمیتونه در و دیوار و پنجره ها رو بشوره...اگه وقتش  و داری و میتونی خودت بشور اگه نه هزینه اش و بده یکی جای تو بیاد این کارا رو برا مادرت (در اصل برا همتون)بکنه...میدونی بیست و چند تا کابینت و بخوای بریزی بیرون و تمیزشون کنی و دوباره همه چی و برگردونی سر جاش چقدر سخته؟بلند شو چند تا کابینت و هم تو بریز بیرون و تمیز کن...اتاق خودت و که ایشالا تمیز کردی دیگه...نه؟....تمیز کردن حیاط و در حیاط و بیل زدن باغچه دیگه یه کار مردونست...این کار و هم تویی که دیگه برا خودت مردی شدی...تو بکن...میتونی از نردبون بری بالا؟پرده ها امسال دست تو رو میبوسنند...یه دستمال تمیز بردار و مبل ها رو تمیز کن...بعدش یه اسفنج بردار و با شامپو فرش بیفت به جون فرشا...هرچند برا این کارا دیر است...حتما بنده خدا خودش تا حالا تنهایی همه این کارا رو کرده...ولی اگه هنور کاری داره...اگه نیاز به کمک داره برو پیشش کمکش کن...اگرم دیگه کاراش و خودش کرده و نیازی به تو نداره... با حقوق آخر سالت یا اگه پس اندازی داری با اون...برو براش(برا خودش... نه خونه ...نری لوازم خونگی بگیریا...)یک چیزی بخر که میدونی دوست داره....همه پولتو براش خرج کن تا دیگه تو باشی قبل از اینکه ازت کمک بخوان بری کمک..ده بلند شو دیگه...قول دادی سر حرفت وایسا...راستی یه وقت سرش غرولند نکنیا...تو برا خودت داری این کارا رو میکنی نه مادرت...تصمیم گرفتی و داری انجامش میدی...پس منتی سر کسی نیست...هیچ وقت اینو فراموش نکن...
خوب بابا...الان تمومش میکنم...چپ چپ نگام نکن ...بداخلاق...
اینم 2 تا رباعی از طرف مولانا تقدیم به تو:

از خویش بجستن آرزو میکندم
آزاد نشستن آرزو میکندم
در بند مقامات همی بودم من
و آن بند گسستن آرزو میکندم...

       **************
از روی تو من همیشه گلشن بودم
وز دیدن تو دو دیده روشن بودم
من میگفتم چشم بد از روی تو دور
جانا!مگر آن چشم بدت من بودم؟!...