طوری بیا که...

طوری بیا که گونه هایم از پس پای گریه نلرزد...
سر به راه عطر انار و باغ بابونه باش
به بازخوانی همان خاطره بر خشت و بوریا قناعت کن
شنیده ام تمام پل های پشت سر ستاره را
در خواب خسته ترین مسافران خراب کرده اند
یعنی که هیچ نرگسی در این برکه تاریک نمی روید
یعنی که هیچ پرستویی به سایه سار صنوبر بازنمی آید
یعنی که ما تنها میمانیم
تا تشنه در اوقات آواز و اشتیاق بمیریم
یعنی که ما تنها میمانیم
تا به یاد آوریم که از توجیه تبسم خویش ترسیدیم
شما شاهد من باشید
تمام تقصیر ما
عبور از پشت پلی بود
که نمیدانستیم آنسوی ساحلش دریا نیست
آنسوی ساحلش بار می آید و
آدمی از آواز آدمی
خبر یه حیرت رویا نمیبرد!
                                       علی صالحی