سلام سلام ۱۰۰ تا سلام...

بهار بهار
صدا همون  صدا بود 
 صدای شاخه ها و ریشه ها بود 
 بهار بهار 
 چه اسم آشنایی ؟
صدات میاد  ... اما خودت کجایی
وابکنیم  پنجره ها  رو یا نه ؟
تازه کنیم  خاطره ها  رو یا نه ؟
 بهار اومد  لباس  نو تنم کرد
تازه تر  از قصل  شکفتنم کرد 
 بهار اومد  با  یه  بغل  جوونه 
 عید آورد  از تو کوچه  تو خونه 
 حیاط ما یه  غربیل 
 باغچه ما یه گلدون 
 خونه ما همیشه
منتظر  یه مهمون 
 بهار اومد  لباس نو تنم کرد
تازه تر  از فصل  شکفتنم کرد
بهار بهار یه مهمون قدیمی
یه آشنای ساده و صمیمی
یه آشنا  که مثل قصه ها  بود
خواب و خیال  همه بچه ها بود
آخ ... که چه  زود  قلک  عیدیامون
وقتی شکست  باهاش  شکست  دلامون
بهار اومد  برفارو نقطه چین کرد
خنده  به دلمردگی  زمین کرد 
 چقد دلم فصل بهار ودوست داشت
واشدن  پنجره ها  رو دوست داشت 
  بهار اومد پنجره ها رو وا کرد
من و با حسی  دیگه آشنا کرد 
 یه حرف یه حرف ‚حرفای من کتاب شد
حیف  که همش  سوال  بی جواب شد
دروغ نگم  ‚  هنوز دلم جوون بود
که صب تا شب  دنبال  آب و نون بود ....
    
                        محمر علی بهمنی




( پارازیت... سلام...بازم منم...میبینم که تو این یه هفته یی که نبودم حسابی خوش بحالت شده ... ولی آخیششششش ... دلم تنگ شده بود... هیچ جا خونه خود آدم نمیشه..مگه نه؟...بازم با حرفام سرتو درد میارم قول میدم... مرسی که اومدی پیشم و با حرفای قشنگت دلگرمم کردی...)