یادم باشد ...

باور کن نیروی آدمی بیکران است.
باور کن هیچ کاری از اراده ئ آدمی خارج نیست.
باور کن از عشق آفریده شده یی پس عشق بیافرین.
باور کن خورشید بخاطر تو طلوع میکند.
باور کن لایق بودن هستی.
باور کن اکنون مهمترین لحظه است.
باور کن روح تو قدرت صعود با ماورا را دارد.
باور کن تو هم میتونی.
و تمام باورهای خود را از ته دل باور کن تا زندگی تو را باور کند.
 ***
بوق... بوق...
_ ده راه بیفت دیگه...آخه تو که نمیتونی راه بری واسه چی با این لگن اومدی تو خیابون؟...میبینی  تورو قرآن...از صب تا شب باید تو این گرما پشت این ماشین جون بکنی...اونوقت روزی 4 تا از این لاک پشتها بیفتند جلوت دیگه فاتحه ئ روزت و باید بخونی...مگه راه میره....اینا...نیگاش کن...صد سالشه ...حتما عزراییل گمش کررده ...بیاد زودتر اینو ور داره بره دیگه شده بلای جون مردم!
بوق...بوق... بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوق!
عرق از سرو روش میریزه...لنگ کثیف و قدیمیش و بر میداره و میکشه به سرو صورت و گردنش...ماشین جلویی هم  عین خیالش نیست...همینطور آروم و با احتیاط در حال حرکته...
_ ای تف به....
دنده عوض میکنه و از سمت راست ماشین جلویی سبقت میگیره...دوتا ماشین که کنار هم رسیدند:
_ پیری ! آدرستو بده بدمش به عزراییل,پشت فرمون داری جون میکنی,میخوام راحتت کنم
اینو میگه و گاز میده...
نگاه حیرون و آزرده و ناباور پیرمرد بدرقه راه راننده ئ جوون میشه...
دلم براش سوخت...
وارد خیابون فلسطین میشیم.زرتشت که رد میکنیم , صدای فریاد و فحش و بدوبیراه نگاهم و به بیرون جلب میکنه, یک پراید سبز رنگ درست وسط خیابون نگه داشته...راننده اش هم ای..۴۰ سالی داره...همینطور بدو بیراه گویان داره میره سمت یک مزدای نقره ای...راننده ئ مزدای هم یه پسر ۲۳-۲۲ ساله است, بقیه ئ ماجرا دیگه دیدن نداره...
میرم تو فکر...صدای آقا بهزاد استادمون ..میپیچه تو گوشم:
مردم بیرون و نگاه کن. همه پر از گرفتاری... پر از بد بختی... سر چیزای بیخودی اعصابشون و خرد میکنند.خودشونم نمیفهمند با هر بار عصبانیت چه بلایی سر خودشون میارند...بدنشون و پر از سم میکنند...همه ئ سیستم بدنشون و میریزند به هم... سر چی؟ سر یه کم صبر نکردن... سر یه ذره گذشت نداشتن... سر چی ؟  سر خودخواهی...فقط خود رو دیدن...سر نبود عشق... سر اینکه یه لحظه با خودشون فکر نمیکنند بابا ! ما همه از یک وجودیم... همه یکی هستیم...پس اینهمه ناراحتی و اعصاب خردی و نا آرومی برا چی؟ حیف نیست تو رو خدا؟ این حرفا رو اونایی که بیرونن نمیدونند ..ولی شماهایی که در این جمع هستید ... شمایی که میخواهید راه درست زندگی وپیدا و انتخاب کنید...یادتون باشه ! شما دیگه سر هیچ و پوچ سم وارد بدنتون نکنید... اگه اونا گذشت ندارند شما داشته باشید... اگه اونا مهربون نیستند شما باشید...اگه اونا زبون تلخ دارند شما نداشته باشید... اگه اونا پیام آور عصبانیت و بد بختی هستند شما پیام آور عشق و دوستی باشید... میری گل فروشی میخوای برا دوستت یه دسته گل قشنگ بخری...گلها رو با عشق انتخاب کن بده دست گلفروش... همینطور که داره دسته گلت و آماده میکنه بجای اینکه قیافه ئ حق به جانب بگیری به خودت... بهش بگو من شنیدم شما زیباترین دسته گلها را درست میکنید ... تعریف گلفروشی شما رو خیلی شنیدم... الان دارم میبینم که راست میگفتند خیلی ماهرانه و قشتگ گلها رو تزیین میکنید... دستتون در نکنه... اینا رو بهش بگو مگه چی میشه؟هیچی بخدا ... جز اینکه اون گلفروش با عشق و علاقه زیباترین دسته گلش و که همون دسته گل تو است درست میکنه...اتفاق دیگه یی نمیفته...و فکر میکنی تو با اون چه کردی؟ هیچ...یک آدم آرام و خوشحال وتو گلفروشی باقی گذاشتی...مهربونی و عشق ورزی به همین آسونیه ...
_ خانم...آبجی ... رسیدیم...
   بخودم میام ...دوروبرم و نگاه میکنم...رسیدیم میدون فلسطین.. پول و از کیفم در میارم :
_ بفرمایید, دست شما درد نکنه,روز خوبی داشته باشید.
سایه ئ لبخندی صورت درهمش و ازهم باز میکنه. از ماشین پیاده میشم ...همینطور که قدم زنان بسمت چهار راه طالقانی حرکت میکنم یاد این شعر میفتم که :
یادم باشد حرفی نزنم که به کسی بر بخورد
نگاهی نکنم که دل کسی بلرزد
راهی نروم که بیراه باشد
خطی ننویسم که آزار دهد کسی را
یادم باشد روزو روزگار خوش است
همه چیز بر وفق مراد است و خوب
تنها دلم ما دل نیست
یادم باشد جواب کین را با مهر جواب
دورنگی را با کمتر از صداقت ندهم
یادم باشد هرگاه ارزش زندگی یادم رفت
در چشمان حیوان بی زبانی که
به سوی قربانگاه میرود...
زل بزنم تا به مفهوم بودن پی ببرم
یادم باشد سنگ خیلی تنهاست
باید با سنگ هم لطیف رفتار کنم مبادا دل تنگش بشکند
یادم باشد می توان با گوش سپردن به آواز شبانه ئ دوره گردی
که از سازش عشق می بارد
به اسرار عشق پی برد وزنده شد
یادم باشد زنده ام ....