عمر گرانمایه درین صرف شد تا ...

تابستون امسال بر عکس تابستون پارسال که هر چی جلو می رفتی بازم بود و تموم نمیشد, داره بسرعت برق و باد می گذره; اینقدر هم سریع می گذره که اصلا گذرش و حس نمیکنی نمی دونم شایدم برا من اینطوریه;  یادمه دوم راهنمایی که بودم بچه ها غر میزدند که  پس کی بزرگ میشیم؟چرا هنوز بچه ییم و ... دبیرمون لبخند تلخی بهمون زد و گفت زیاد غصه نخورید, فقط بذارید سنتون به بیست برسه,  بیست و که رد کردی انگار افتادی تو یه سراشیبی پر شیب,  عمرت انقدر سریع میگذره که تا چشم به هم میزنی چهل سالت شده و تو اصلا نفهمیدی کی اینهمه سال گذشتههنوز چهل سالم نشده ولی واقعا دارم این گذر سریع و حس میکنم تا چشم هم میزنم یکسال گذشته , خوب خدا رو شکر تا اینجا خوب گذشته,  البته بجز یکی دو مورد که خدا هی اذیتم میکنه و به مرز جنون دیوونه و عصبانیم میکنه, بقیه موارد  خوب بوده, ولی اگه بقیه عمرم هم بخواد همینجوری تند و سریع بگذره که خیلی وحشتناکه آدم اصلا هیچی از زندگیش نمیفهمه من هنوز خیلی از کارایی و که میخواستم انجام بدم ,  انجام ندادم هنوز کلی کار دارم ولی برای انجام دادن همه ئ اونا میترسم وقت کم بیارم , وقت ,  یک کلمه سه حرفی و کوچیک ولی دلهره آور, مخصوصا شبای امتحان اسم وقت که میاد آدم ستون فقراتش تیر میکشهبا همین فسقل قدش اشک خیلیا رو دراورده اصلا باعث و بانی همه ئ این آه های سوزناک و جان گدازی که از نهاد آدمها درمیاد همین جناب وقته به هیچ دادگاه و محکمه یی هم نمیشه از دستش عارض شد الهی نیاد اونروزی که بخودم بیام و ببینم از ماحصل زندگیم راضی نیستم... خدایا نیار اونروز و که در حسرت گذشته بسوزم...خدایا کمکم کن...یه خرده هم این عمر وزمان وبذارش رو دور کند چیه بابا گذاشتیش رو دور تند یه وقت دیدی تسمه پروانه پاره کرد ها...حالا از ما گفتن قشنگ بذارش رو دور کند و با خیال راحت ودر آسایش و آرامش بذار بگذره... البته از یه طرف هم نه...بذار رو همین دور تند بمونه...یعنی نه ... اصلا میدونی چیه؟ دوران بد و سخت زندگی و بذار رو دورتند... دوران خوب و لذت بخش زندگی وبذار رو دور کند یعنی دقیقا بر عکس این روندی که الان داری ... دوران خوش زندگی و گذاشتی رو سرعت نور...هرچی بدوی هم به گردش نمیرسیدوران سخت زندگی و هم گذاشتی رو دور کند,  به قیمت جون آدم هم این دوران و رد میکنی . بعضی از بنده هات که بد بختها دوام نمیارن و وسطای را عطای این زندگی و به لقاش میبخشند و میان پیش خودت... ولی اونطرف هم که میان به غلط کردن میفتند یعنی اگه بخوام حرف مبلغان دینت و ( که بجا که مرم و به تو جذب کنند... دفع میکنند) باور کنم ... مامورین جهنمت پشت دروازه های آسمون هفتم زاغ سیاه اون بنده بدبخت کم طاقت وچوب میزنند که بمحض اینکه پاش و بذاره اون دنیا با تو سری و کتک ببرندش طبقه هفتم جهنم... ولی اهکی ! فکر کردی! ... من هیچی نمیگم تو خودت روت میشه منو با تو سری  ببری جهنم؟ نه.. خودت بگو...نوچ...من تورو میشناسم...نه دلت میاد نه روت میشه...خیلی قشنگ و تمیز ملایک بهشتیت و میفرستی پیشبازم و با کلی سلام صلوات میفرستیم طبقه هفتم بهشت ... محله اش هم خوب باشه قربون دستت ...ولی اگه اون حوری موریات از من خوشگلتر باشند ... از حالا بگم بهشت یا جای منه یا جای اون بد حجابا ... من بهشت بیا نیستم پشت در بهشت وامیستم تا تکلیف منو روشن کنی...(پارازیت... بلند شو بابا برو به کار و زندگیت برس...گرما اثر گذاشته رو مغزت هضیون میگی..._ بیا ! همین تو وامثال تو هستید که باعث سرخوردگی جوونا میشید و ذوقشون وقوه تخیلشون و کور میکنید...بابا...من از حالا باید تکلیفم و با خدا روشن کنم...خوب بلاخره باید از حالا خودش و آماده ورود من بکنه دیگه ... والا ...با این سرعتی که عمر آدم داره میگذره یه وقت چشام و باز میکنم و میبینم هفتاد سالم شده و ملک الموت پشت در اتاقم منتظرمه ... خوب من اگه جام معلوم نباشه کجا میخوام برم اون دنیا؟ زشته مزاحم کسی بشم...هر کی باید بره خونه خودش...هیچ جا خونه خود آدم نمیشه...
_ میری دنبال کارت یا با کتک بفرستمت؟
_ میدونی چیه؟ تو اصلا از اول هم خشانت خونت زیاد بوده... خشن بداخلاق بی ذوق بی احساس !!! ایشالا که بری طبقه هفتم جهنم همسایه ئ شمر و چنگیز خان و هیتلر بشی!!!