دستم بگرفت و پا به پا برد
( پارازیت..من بچه بودم نمدونم کجا برد....)
تا شیوه ئ را رفتن آموخت...
 ***********************
عین آن رازی که میدانی ست او
یا همانی که نمیدانی ست او ( پارازیت ... خودت پیدا کن پرتقال فروش رو)
نا مه یی نا خوانده با خط کهن
قصه یی تازه که میخوانی ست او
درد دارد... کو که پیدایش کنی
همدم هر درد پنهانی ست او
کار و بارش سوختن ... افروختن( پارازیت... بعضی وقتا هم زور گفتن...)
آنکه در کارش فرو مانی ست او
لحظه یی از غمگساری دور نیست
گریه ئ هر ابر بارانی ست او
بوی گیسوی سپیدش محشر است
بهتر از هر گل که میدانی ست او
دوستش دارم که در سرمای عمر
همچو گلهای زمستانی ست او
روح او پایان نمیگیرد به مرگ
ماندنی در عالم فانی ست او
از بدایت تا نهایت عاشق است
عشق اول عشق پایانی ست او
این شگفت نازنین دانی که کیست؟
مادر پر مهر ایرانی ست او ....( الهی که من قربونش برم...)

             ****روز مادر مبارک *****





شعر از علیرضا میبدی