من سرد می شوم
من سنگ می شوم
یخ می زند به سینه دل گرمسوز و من
دل تنگ می شوم
دل تنگ می شوم من و باز این شکسته دل
زهدان خواهشی است
چون سنگ می شوم من و باز این صبور سنگ
زندان آتشی است
فریاد های من
خاموش می شوند
اندوه و شادمانی و عشق و امید من
از یاد روزگار فراموش می شوند
آری دریغ و درد که در انتهای شب
من سنگ می شوم
با آتشی به دل
با نغمه یی به لب :
چون ذره ... چون زمین ...
چون موج ... چون گیاه ...
سیاوش کسرایی