...


شنبه ۱۴/۶/۱۳۸۳
یه  نفس عمیق میکشم و  بچه ها رو نگاه میکنم ... آنیتا طبق معمول لب و لوچه اش و جمع کرده وبا نارضایتی هر چه تمامتر داره تکلیفش و انجام میده ... خاطره بر عکس آنیتا تند تند مشغول نوشتنه ... مونا باز ویلون و سیلون دور کلاس میچرخه دنبال بقول خودش شارپنر ( تراش) ...نگام به نیلوفر می افته ... صبح مامانش اول ساعت دم دفتر منتظرم بود  تا من و دید با عجله اومد جلو و گفت : فاینال بچه ها کی است؟( نگرانی از سر و روش میبارید)
_ دوشنبه.
_ ای وای !!! خانم مانوی جان ... تو رو خدا راحته امتحانش؟
( اینهمه ترس و دلهره برا چی؟ برا یه فاینال زپرتی؟! ... تو دلم ) _بله... خیلی ... شما چرا اینقدر نگرانید؟!
_ آخه میترسم ... یعنی میگید قبوی میشه؟ ( مرسی روحیه )
_ وا ! برا چی قبول نشه ؟امتحانشون خیلی راحته...
از ترس گریه اش گرفته بود : قربونت برم الهی ... دستت درد نکنه ...
و من تو دلم فکر کرده بودم بیچاره معلمای مدرسه خودش ... بندگان خدا چی کشیدند از دستش... لابد از اون شاگردایی بوده که تا بیستش میشده نوزده وهفتاد وپنج صدم خودکشی میکرده ... دوباره حواسم و میدم به نیلوفر  ... یواش یواش در حال نوشتنه ... از قیافه اش ناراحتی میباره ... یادم باشه اگه یه روز بچه دار شدم ترس و ناراحتی خودم و به بچه ام منتقل نکنم ... هیچ وقت نفهمیدم چرا بعضیا برا نمره خودکشی میکنند؟ خوب اگه بلد باشی نمره ات و میگیری اگرم بلد نباشی که دیگه حقت نیست نمره خوب بگیری ...شیوا زیر زیرکی داره مینویسه و با دلارام صحبت میکنه ...
_ Shiva be quiet ! 
یه لحظه ساکت میشه وتا چشم ازش بر میگردونم دوباره حرف میزنه ...
_ باز تو شروع کردی؟!
یواشی نگام میکنه ویه دونه از اون لبخندای ژوکند موزماری (موذماری؟) که حرص آدم و در میاره تحویلم میده ... نگار و نگاه میکنم ...خنگ و تنبل و لوس ... هر وقت ازش درس میپرسم بلد نیست ... مادرش هم پیداش نمیشه نمیشه همچین که شازده خانم امتحانش و گل میکاره ر وکله مادر پیدا میشه :
_ خانم مانوی نمیشد حالا اینجا روغلط نمیگرفتید؟
_  اه ! نمیشه که این سوال کلا یک نمره داره  نیم نمره برا تشخیص لاین (خط) وسرکل (دایره ) و کراس( ضربدر) نیم نمره هم برا تشخیص شکل ... من گفتم سرکل د موس ( دور موش دایره بکشید ) نگار زیر صندلی خط کشیده ... من به کجای این جواب یه ذره نمره بدم؟
_ شما درست میگید ولی آخه میترسم تو روحیه ئ دخترم اثر منفی بذاره .. آخه خیلی حساسه ...
اکه رو رو برم ... میمون هر چی ...لااله الا الله ...
_ به هر حال من نمیتونم به جواب غلط نمره بدم ... متاسفم.
دوباره نگاش میکنم ... ماتش برده و بیرون و نگاه میکنه ...
_ نگار منظره ئ بیرون چطوره؟
به خودش میاد ... دوباره سرگرم نوشتن میشه ... مهسا غر غرو هم غر غر کنون داره مینویه : اه ...چقد تیچر مشق میگه...
مادرش روز اولیا مربیان گله میکرد : خانم مانوی مشق بچه ها خیلی زیاده ...
_ شما به سه صفحه میگید زیاد ؟ اینا وقتی تو چهل وپنج دقیقه میتونند تکلیفشون و انجام بدن ... چطور سه روزه نمیتونند؟ این ترم ... ترم پایه است اگه الان حروف وچپ وچوله یاد بگیرند و کار نکنند دیگه همیشه این اشتباهاتشون فسیل میشه تو ذهنشون و خلاصه چنین و چنان ... بعد از نیم ساعت سخنرانی گفت : فرمایش شما متین ولی  خیلی مشق میگید ! گر گرفتم : یعنی من از دست بچه ها هم حرص بخورم از دست شما هم حرص بخورم ؟ والا انصاف نیست ...
_ Teacher ! May I sharpen mu pencil ?
_ Yes, you may.
صورتش شبیه دورگه های آفریقایی است ... مژه هاش از بس بلند و فر است گره خوردن به هم ... بینی کوچیک و قلمی و لبای خوش فرم و گوشتی  با پوست گندمگون ...موهای سر هم  فر فری ئ جینگیلی واویلا ... فر ریز ووز وزی ...چند بار وسوسه شدم ازش بپرسم کسی از پدر مادرش یا پدربزرگ مادربزرگش آفریقایی هستند یا نه ؟ ولی ترسیدم بچه بد برداشت کنه بخوره تو ذوقش ...
_ Teach my I finich !
_ ما آی فینیچ  دیگه چیه نسیم؟!!!
_ تچر تموم کردم ...
_ I finished !
دفترش ومیگیرم ... صفحه و آخر و نشونم میده ... چه زود ! صفحه قبل وبرمیگردونم ... ای متقلب موذی !
_ برو این دوصفحه را بنویس ... دفعه ئ آخرت هم باشه که جر میزنی ...
فاطمه یواشکی میاد کنارم ... : تیچر ؟
_ یس؟
_ تیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــچرررر؟
_ یس؟ ( چرا لوس میکنه خودش و ؟) یهو میپره بغلم میکنه و حالا موچ نکن کی موچ بکن... یه آن کلاس ساکت میشه ... بقیه یه ذزه به هم نگاه میکنند و ... حمله .... جیغ....
_ تیچر منم موچتون کنم...
یکی مقنعه ام و میکشه ... یکی اون یکی و هل میده عقب خودش بیاد جلو ...و خلاصه در عرض نیم دقیقه کلاس میشه دیونه خونه ... فسقلیا مجال نمیدن از جام بلند بشم ... چسبیدم به صندلی ... یه جیغ آب دار :
_ SIT DOWN !!!
یه لحظه سکئت همگانی و اینبار نوار با سرعت بر میگرده عقب ... همه تند تند بر میگردند سرجاشون وخیلی خونسرد وساکت دوباره مشغول نوشتن میشند ... انگار نه انگار که همین الان داشتند پرسم میکردند ...امان از دست این بچه ها ...عمرا دلم براشون تنگ بشه ... نمیدونم ... شایدم تنگ بشه ...فعلا که هر چی در مورد خودم فکر میکنم عکسش در میاد ...
ای خدا پاسپورتم هم که هنوز نیومده ... نیناز می گفت پسر خاله اش 21 مرداد مدارکش و تحویل داده ولی هنوز پاسش نیومده ...دیگه وای به من ... خدایا ...نکنه نیاد ...آخه پس چرا پاس نیناز چهار روزه اومد؟ خدایا هفت تا کیسه نمک نذر امام زاده صالح این هفته پاسم بیاد ... نکنه دعاهای بهرام نامزد نغمه بگیره و ما نتونیم بریم ؟ به نغمه گفته دعا میکنم نتونید برید ... چرا بعضی آدما اینجوریند؟ چون خودش نمیتونه بیاد میشینه دعا میکنه ما هم نتونیم بریم ... بیخود کرده ...اصلا مگه با اونه؟ من اگه قرار باشه برم ... میرم ...تازشم ... به حرف گربه سیاه بارون نمیاد ...
                   ****************************
شنبه ۲۸/۶/۱۳۸۳
پاسم دقیقه نود اومد...
حالا دارم میرم مسافرت ...فعلا کوتاه مدت ولی بعدش ممکنه بلند مدت بشه ... شایدم مسافرت تبدیل بشه به مهاجرت .... نمیدونم ... فعلا معلوم نیست .....برام دعا کن ... باشه؟ خیلی بهش احتیاج دارم ... ممونم ازت که میایی پیشم و حرفام و میخونی و تنهام نمیذاری ...وقتی برگردم حتما بازدیدت و پس میدم ...
هر جا هستی شاد و سرفراز و تندرست وپیروز و خرم باشی ...
در پناه حق ....