روزمره ...

از صبح تا حالا دارم ترجمه میکنم ... (پارازیت ... نمیدونم چرا حس میکنم مماخم داره دراز میشه ) دیگه همه رو شبیه حروف انگلیسی میبینم البته تا تونستم از زیرش فرار هم کردم ... هی اومدم اینترنت هی رفتم تلویزیون دیدم هی اسپایدر بازی کردم  ... فال ورق گرفتم ... با مهشاد تلفنی صحبت کردم ....دیگه ... دیگه بگم که ...آها ! ناهار پختم میبینی چقدر خسته شدم ؟همش داشتم کار میکردم  کلا فچ کنم ۳ ســـــــــــــــــــــاعت کار کردم اه خوب چی کار کنم؟این کار ترجمه اصلا مث تدریس نیست ... خیلی خسته کننده ست ...من همش حس میکنم فردا امتحان دارم اون کارایی و هم که به جا ترجمه انجام دادم کارهایی بود که همیشه شب امتحان انجام میدادم ...درست شب امتحان رمان ۷۰۰ صفحه یی خوندنم میگرفت که خوب البته الان به علت کهولت سن حال و حوصله ئ کتاب به اون قطوری و ندارم  پس به دیدن نیم ساعت فیلم یا نیم ساعت وب گردی اکتفا میکنم تازه کامپیوتر خودم باز منفجر شده منم از قدرت خواهرشوهریم استفاده کردم و لپتاپ حدیث طلفی و گرفتم آوردم باهاش کار کنم (پارازیت ... گاهی مواقع هم فیلم ببینم )سنگ پا قزوینم سفارش دادم برام بیارن خلاصه میگفتم ... فردا هم قراره حسین آقا (پارازیت ...همسایه مونه که ادونه از اون نیسان ها قراضه ئ ناب تهرون و صاحبه ... فارسی هم هچی بلت نیست ) بره شرکت و ترجمه های انجام نشده ئ من و تحویل بده !فکر خوبیه نه؟

                                                                      ***********************************

اون هفته یی فیلم پیشگوئیهای مرد شاپرکی و دیدم ... از اون موقع تا حالا نمیدونم چرا هی میترسم ... انگار دوباره هفت ساله شدم و از ترس جن و پری و شبح میترسم تنها بمونمکلا یه چند وقتیه فکرای عجیب قریب و وحشتناک میاد سراغم ... انگار مرض دارم هی از قصد فیلمای هیجان انگیز و ترسناک میبینم اونوقت شبش میترسم بخوابم ... اون هفته یی دوروز با محمد و دوستش و خانوم دوستش رفتیم شمال ...عصری رسیدیم اونجا ... تا یه کم استراحت کنیم و غذا بخوریم هوا تاریک شد ... بعد آقایون رفتند استراحت کنن و خلاصه آخر شب حوالی ساعت ۱۲ رفتیم لب دریا ... ولی تا حالا من دریای به این عجیب غریبی ندیده بودم ...اولا که لب ساحل و تا یه مسافت زیادی دیوار کشیده بودند ... بنابراین نوری سمت ساحل نمیومد ... بعد ش اون دور دورا از پشت درختا نور صورتی رنگی میومد ... دریا اما از همه عجیب تر بود ... تا لب ساحل یه غبار دودی رنگ همه جارو گرفته بود ... هیچی هم معلوم نبود  ... منم توهم گرفته بودم همش حس میکردم یکی از پشت سر داره میاد سمتمون ...محمد اینا هم دیدن من ترسیدم نامردی نکردند تا تونستند از جن و پری گفتند دیگه فکر کنم من از ترس خودم شبح شده بودم از اون بد تر شب تو ویلا بود ... تا دلت میخواست از سر و کله ئ ویلا پنجره میبارید بنده هم مدام فکر میکردم یکی داره از پشت پنجره مارو میپاد  خلاصه بیچاره شدم تا خوابیدم!

                                                                             **************َ

تو شمال ۳ تا سیگار کشیدم  امان از این رفیق ناباب ... دوست محمد و خانومش کشیدند محمد هم کشید منم از لج محمد کشیدم ... حالم به هم خوردها ولی بازم کشیدم ... و جالبه که هیچ سرفه مرفه یی هم نکردم ...(پارازت... بابا سیگاری ...معتاد ... از دست رفته !!!) حالا خدا رحم کرد دوست مهدی یادش رفت براشون محمود آقا بیاره ( پارازیت ... محمود آقا اسم رمزیه که بابام و دوستاش رو اسمشو نبر گذاشتند ... همونی که از انگور و آلبالو میگرند و بعضی آقایون که بلد نیستند درستش کنند مث بابای من محمود آقا رو سرکه میکنند و خلاصه کلی خوشبحال خانوماشون میشه که تا اطلاع ثانوی نیاز به خرید سرکه نداردند ... محمود آقا همونی که تو اسلام خوردنش گداغانه (قدغنه) ) خلاصه خدا خیلی به من رحم کرد که طرف یادش رفت محمود آقا رو بیاره وگرنه اگه محمد میخورد منم باید میخوردم...محمد خیلیییییییییییی بدش میاد دختر سیگار بکشه و محمود آقا بخوره ...البته خودش میگه تو فامیل و جمع دوستان عیب نداره ولی من میدونم که ته دلش میگه خیلییییییییییییییییییییی هم عیب داره  خوب منم از این دوتا خیلییییییی بیشتر ازونیکه محمدبدش بیاد بدم میاد حالا سیگار و یه جورایی تحمل میکنم ولی محمود آقا رو به هیچ وجه ... بدم میاد دیگه ... چون معتقدم محمود آقا برکت زندگی و از خونه ئ آدم میبره ...خرافاتی نیستم من دیدم افرادی و با محمود آقا دوست صمیمی صمیمی بودند و زندگیشون هیچ وقت پا نگرفت ...بگذریم .... الان بعد چند روز تازه قا یادش افتاده من چی کار کردم حالا هی چپ میره راست میره   میگه باورم نمیشه سیگار کشیدی ... تو خجالت نکشیدی؟ من : نوچ محمد :خیلی پر رویی  من : تو که میدونستی من چقد از این کار بدم میاد چرا کشیدی؟محمد : بابا من با تو فرق دارم ... من پسرم تو ختری ...دختر با پسر فرق داره من : هیچ فرقی نداره ... کار بد بده ... ربطی به جنسیت هم نداره محمد : یعنی هر کار من کردم تو هم باید بکنی؟ من :اوهوممحمد : اهوم و کوفت ! پر رو اینجوریکه من همش باید نگران کارای تو باشممن : خوب کار بد نکنمحمد :بی حیا من : 

نتیجه ئ اخلاقی : ... !!!َ