سلام

راستش از خدا که پنهون نیست ... از تو چه پنهون (پارازیت ...ــــ ببین از تو چه پنهون ... دلم هواتو کرده ...(پارازیت ... نی نای نانای نانای نا)ــــ به تو دیگه امیدی نیست)خیلی وقته که دیگه از زمین و زمان می ترسم, هر روز که صفحه حوادث و روزنامه رو میخونم اولش مور مورم میشه و تنم یخ میکنه و بعدشم جریان گردش خونم برعکس میشه : زنه میره مرده رو میکشه ... پسره میره پدر و میکشه ... مادره بچه هاش و تو رودخونه خفه میکنه ...این یکی پول اون یکی و می دزده ... اون یکی جیگر این یکی و در میاره و کباب میکنه و ... نتیجه اینکه هر شب کابوسای خفن ترسناک می بینم , هیچکاک باید پیش کابوسای من لنگ بندازه  دیشب که دیگه رکورد شکوندم... اولش یه خواب وحشتناک, دهشتناک, ترس انگیز, هول انگیز , مهیج و جیغ مامانم اینا انگیز دیدن همانا و بعدش ساعت ۴ صبح از خواب بیدار شدن و سردرد گرفتن و دعا و استغاثه به درگاه خدا که جون مرگ من یه مرحمتی کن و بر من مسکین نظری افکن و یه کاری کن اون خواب شیرینه, دلچسبه, خوشگله و خوشمزهه دوباره بیاد سراغم, همانا ! منکه بالاخره نفهمیدم(پارازیت.... ـــ بالا  خره یا پائین خره ــ ) این هرکی به هرکی شدن دنیا دست کیه؟ من؟تو؟ او؟ ما؟ شما؟ ایشان؟ خدایی دست کیه؟ (پارازیت ... خودش خودش و معرفی کنه )

                                      ***********

تو هم دوست داری که : " الهی چشم حسود بترکه ؟! "  به قول بابام تو نمیری منم از ته دلم  from the bottom of my heart دلم میخواد که اول چشای حسود از حدقه بزنه بیرون بعد باباقوری بگیره آخر سرم بترکه ولی ازاین تجربه ئ بیست و هفت ساله ( پارازیت.... خانومانا , آقایونا, حضار محترم , نویسندگان و خوانندگان عزیز والا به خدا , به پیر به پیغمبر, بنده در ساعت ۵ صبح دهم اسفند ماه یک هزار و سیصد و پنجاه و هفت بدنیا اومدم, خودتون ماشین حساب بیارید, چرتکه بندازید و حساب کنید بینید بنده چند سالمه ما که حساب کردیم شد بیست و هفت و نیم حالا اگه شما دوست داری سن بنده رو از هشت ماهگی تو شکم مادرم حساب کنی, پس حتماً الان من بیست و هشت و نیم و اصلاً حالا چه کاریه ... یه بارکی تو بگو ۳۰ سالمه  بعد سرت و با افتخار بلند کن و بگو کی میگه تو بیست و هفت سالته؟ تو ۳۰ سالته !!! قابل توجه اون یکی بعضیا !) اینطور فهمیدم که اولاً چشم حسود عمراً بترکه , اون چشمی که همیشه ترکیده و می ترکه , چشم محسود بوده و بس; و تازه دوماً, تو اصلاً فکر نکنی اونی که حسوده همینجوری وایمیسته و منتظر میشه بلکه یه روزی چشم محسود خودش بترکه, نه جونم , از این خبرا نیست خودش با دستای مبارکش دست میندازه تو کاسه ئ چشم محسود زبون بسته و عین آقا محمد خان قاجار که چشم لطفعلی خان زند مادر مرده ئ بدبخت بیچاره ئ بینوا رو  از کاسه آورد و گذاشت کف دستش ( پارازیت ... که این کار آقامحمد خان هم به روایتی از رو حسادتش بوده چون لطفعلی خان هم جوان خیلی رشید و خوش قد و بالا و خوش تیپ وخوش هیکل و الده همونچه خودش بوده و هم خیلی شجاع و دلیر بوده بعد نکنه آقا محمد خان از آقایی افتاده بود, داشت از حسودی می ترکید و خوب البته نفرتش از وکیل الرعایا هم بوده , ولی اینکه اینجور بزنه پدر صاحب بچه رو دربیاره , فقط حسودیش و می رسونده و بس.) از حدقه در میاره بیرون !!! زورش می رسه ... امکاناتش و داره حسودی میکنه, چشم محسود که سهله چشم پدر جدشم در میاره ... تا کور شود هر آنکه نتواند دید !!! 

حالا من چرا این حرفا رو زدم؟ ====> چون ......... هیچی ... همینجوری .... تو بذار به حساب درد و دل  

                                     ******************

چون حال آپ کردن ندارم اینجا می نویسم .... چند روز پیش منظورم ۱۳ آذره ... تولد حرف دل بود ... البته مهم نیست ها ولی دلم نیومد سالروز تولد خونه ی دلم و فقط تو دلم جشن بگیرم