سلام

یکشنبه ۲۴/۱۰/۸۵ ساعت ۱۰:۳۰ صبح ادارمون

باز این مجری بی مزهه اومده تو برنامه پارازیت بابا من نخوام حرفای این آقا رو گوش کنم کی و باید ببینم؟ می دونی چرا از برنامه اش بدم میاد؟===> همون اول بسم الله که می گه سلام, میگه خداحافظ همین حالا منکه همون لحظه نفسم می گیرهبا تمام وجود امیدوارم خدا این فرزاد حسنی و غلفتی خفه کنه که دیگه از این سلام/خداحافظی های لوس و جینگولکی و مد نکنه ... اوه اوه چه گاهی وقتها احساس فریدون فرخزادی هم بهش دست میده !!! وقتی میاد میگه : زنه میره مثلا فلان میکنه و شووره (شوهره) بهمان میکنه ... موقع گفتن کلمه شوور یک حس مرموز و ناشناخته ی موذی بهم میگه یکی محکم بزن تو دهنش! من نمیدونم آخه کی به این مجریا گفته شما هرچی بی ادبتر و لوس تر باشید, تو کارتون موفق ترید؟! خوب البته, جوادهای موجود در تهران و دیگر ده کوره های ایران از این جناب آقا بـــــــــــــسی بسیار زیاد خوششان می آید و خوب هم شما و هم  من می دانیم که آنها جواد هستند و عذرشان موجه !البته در خصوص این مجری پارازیت, بد بخت بیچاره همش هم تقصیر اون نیست این لوسی و بی مزگی برنامه, همش زیر سر اون نویسنده ی برنامشه(پارازیت ... برنامه پارازیت دو تا نویسنده یا گروه نویسندگی داره که یک هفته در میون نوبتشونه)اصلاً همش تقصیر اونه!!! چونکه هفته ی پیش نیما رئیسی نمی دونم چش شده بود که  نیومد, به جاش این مجریه, فرشاد نمی دونم چی چی برنامه رو اجرا کرد و با اجازتون کلی خندیدم از دستش اینها (پارازیتیها) ۴شنبه ها یک فیلم سینمایی و مسخره می کنند, اون هفته هم فیلم مجردها رو دست کاری می کردند, خیـــــــــــلی با مزه بود (پارازیت....آخه اینم شد پارازیت؟خوابم گرفت بابا  (پارازیت اندر پارازیت... از اوجائیکه من خیلی هنرمند و باهوش و اند حواس جمع هستم, و از اونجائیکه برق اداره رفته, گوشی واکمنم از یه طرف تو گوشمه و دارم پارازیت و گوش می دهم از یه طرف دارم می نویسم, از یه طرفم در حال متمرکز شدنم که ببینم اصلا چی می خوام بگمدیگه نبود؟.... راستی دیروز همشهری جوان و می خوندم دیدم یکی از نویسنده هاش که الان اسمش یادم نیست در مورد صدام همونطور فکر میکنه که من فکر میکنم دیشب حسش نبود بشینم پشت PC و حرفاش و تایپ کنم, الانم که برق بیاد میخوام از اداره آپ کنم,so, مجله الان تو خونست,حالا تو یه کار نه, دو تا کار می تونی بکنی==> اگه خیلی دلت میخواد خودت برو مجله رو بخر و همین الان بخونش یا اینکه تا آپ بعدیم صبر کن خودم مینویسم مقاله اش و یا حالا اصلا چه کاریه هر چی من میگم دربست قبول کن البته اگه از من میشنوی برو همشهری جوان و بخر, تازه هر هفته هم بخر, هم مجلۀ خوبیه هم بامزه ست هم جالبه هم گشنگه ... ببینم از اون بالا تا اینجا واضحه چی گفتم؟جون خودم من دیگه بیشتر از گوش دادن و متمرکز شدن و نوشتن , کار دیگه یی  از جمله ویرایش ازم بر نمیاد!...) تموم شد, از اینجا به بعد مال امروزه یعنی چهارشنبه ۲۷/۱۰/۸۵ , اون روز دقیقا رأس ساعت ۱ بعد از ظهر برق ادارمون اومد و من همینجور از اون موقع تا الان سرم شلوغ شد که دیگه وقت نکردم از ادره آپ کنم... عوضش از خونه دارم آپ میکنم(پارازیت... امروز اداره هوتوتو....یعنی پیچوندمشاینجوری نیگام نکن اه میگم نیگام نکن خوب من چی کار کنم دیشب تا یک ربع به هفت اداره بودم ... تازه اش هم سرماخوردم هم خیلی بی حالم هم سرم دنگ دنگ میکنه هم معده درد عجیبی گرفتم... همه ی این بلا ها بطور سریالی از دیروز تا حالا در حال پخش و انجامه...منم همون دیروز مرخصی گرفتمبازم اینجوری نیگام کردی؟ اصلا خوب کردم

در مورد همشهری جوان و  مطلب صدامش... هنوزم حسش نیست تایپش کنم ... دیگه الانم فکر نکنم مجله هفتۀ پیش و داشته باشند به جاش مجله این هفته رو بخر... کلی میخندی...

راستی هفتۀ پیش بازم باهامون مصاحبه کردند جمعه هم نشون دادند... البته همه رو نشون دادند به جز مندلیلش و نمی دونم چرا! البته یه دلیل محکم دارم که نشونم ندادند==> آخه نکه من خیــــلی خوشگلم (پارازیت ...به من چه  مامانم و محمد میگند- اینا که نمی بینند تو بباف واسه خودت!) و تازه یه نموره رژ صورتی رنگ کاملا محسوس هم زده بودم, و صدا سیمائیها هم که می دونی اصولا با خانمهاییکه مشکل منکراتی (آریش) دارند, رابطه شون خوف نیست, واسه همین نشونم ندادند... تازه بهتر...چون وسطاش یهو هنگ کردم و به کل یادم رفت چی داشتم می گفتم و اصلا چی می خواستم بگم (پارازیت ... آخ  سرم) اگه الهام نبود خیلی خرابکاری میشد ولی خوب با یه پیس الی یدفعه همه چی یادم اومد... ولی خیلی ضایع شدم ... فکرش و بکن محمدرضا و خواهراش اومده بودند خونمون و همه داشتیم برا مامان خانوم سند سازی می کردیم تلویزیون هم محض احتیاط گذاشته بودم رو شبکه خبر که یدفعه دیدم داره در مورد همون موضوعی که با ما مصاحبه کرند حرف میزنه ... جلدی پریدم جلو تلی و صداش و زیاد کردم و به همه هم گفتم : جمیعا هیــــــــــــــس! الان من میخوام حرف بزنم ! همه هم جمیعا هیــــــس شدند و همینجور هیس بودند تا اینکه بالاخره تهیه شده در گروه ... شبکه خبر هم تموم شد و بازم از من خبری نشد ییهو هر چی صورت بود تو اتاق به سمت من برگشت همشون هم یه لنگه ابروشون بالا بود اینجوری منخوب به من چه؟ من چه می دونم چرا نشونم ندادنمگه من گفتم؟ مگه تقصیر منه؟ من نازی و طلاق نمیدم

بسه دیگه چقدر حرف میزنم ... حالا خوبه مریضم و سرم داره اینهمه دیلینگ دولونگ میکنه وگرنه  دیگه معلوم نبود چقدر میخواستم بزنم