اولین سلام من در سال ۱۳۸۶ تقدیم تو باد ....

روزهایی که گذشت... چطور گذشت؟ خوب بود؟ حسابی خستگی در کردی؟ کیف عالم و کردی؟ ددر رفتی؟ هزارتا کار دیگه که تو عید انجام میدن و من الان حال ندارم همه رو یکی یکی اسم ببرم و انجام دادی؟ من از اونهمه کار که می خواستم انجام بدم فقط چند تاش و انجام دادم ... اول بگم که مسافرت نرفتم !!! هیچ جا نرفتم!!! حتی ۵ کیلومتر انورتر تهران هم نرفتم!!! چومکه عد روز دوم فروردین عقد کنان دختر داییم با یک فروند آقای بسیار خوش تیپ و خوش سیمای ایتالیایی بود! (پارازیت ... تو هم اگه دختر دایی ات خوشگل باشه دکتر باشه تو انگلیس هم زندگی بکنه یه تا شوهر ایتالیایی بزرگ شده ی الجزایر تحصیل کرده ی انگلیس ساکن فرانسه نصیبش میشه!) خلاصه دوم این دوتا خانوم و آقا با هم مزدوج شدند ما که قرار بود سوم بریم نرفتیم گفتیم ۴ میریم که مامان خانم دلشون خواست عروس  داماد و شام دعوت کنه (پارازیت ... به قول خودش پا گشا کنه) منم دیدم نا مردیه مامانم و دست تنها بذارم و برم مسافرت ... گفتم نمی رم میذارم ۵ میرم ... خلاصه ۵ هم نشد بریم موند برا ۸ ... هشتم اومدیم بریم که از شمال باهامون تماسی حاصل شد مبنی بر اینکه اگه بیایید شمال لعنت روزگار و از طرف خودتون برای خودتون می خرید .. چون هوا هم سرده هم بارونی تازه جاده چالوس و هراز هم بسته است و باید از رشت بیایید اگه می خواهید بیایید ... ما هم که دیدیم اینجوریه قید مسافرت عیدونه رو زدیم و موندیم خونه ! من چند تا فیلم دیدم از جمله پرستیج... شعبده باز... دختران رویایی و برای بار هزارم زن زیبا و ... محمد هم یا رفت سر کار یا رفت فوتبال یا خوابید یا فوتبال دید یا تخمه خورد یا از پا درد تا صبح نه خودش خوابید نه گذاشت من بخوابم! خلاصه همینجوری دو هفته گذشت و چه سریع هم گذشت ... الانم که اومدم اداره همش از صبح از این اتاق به اون اتاق عید بازی کردیم و خلاصه تا الان  که در خدمت شما هستم کار مفید آنچنانیی انجام ندادم... احتمالا فردا هم همینطوریه ولی از شنبه سیل کاره که به سمتمون سرازیر میشه... راستی آمار قیمت چند تا چیز و گرفتم برات == نوشابه خانواده ۷۵۰ تومان ... بطری نوشابه کوچک ۴۰۰ تومان... ۲ تا پیتزا+ یه دلستر و یه نوشابه+۱ سیب زمینی بوف ۹۸۰۰ تومان یعنی ۳۰۰۰ تومان افزایش قیمت ! کرایه آژانس از خونه تا اداره ۲۰۰۰ (پارازیت ... قبلا ۱۸۰۰ تومن بود اونم با تخفیف چومکه سرویسم بود) فعلا همینا بود تو هم اگه آمار چیزای دیگه رو داری بگو تا که مویوم بدونم (پارازیت ... بابا این بلاگ اسکای هم دیگه شورش و درآورده ! سالی شونصد دفعه آندر کانستراکشن میشه اونوقت نمیکنه ۴ تا آیکون جدید بذاره اینجا! ایـــــش!)

دیگه حوصله ندارم حرف بزنم ... انقده خوابم میاد که حد نداره .... فقط بگم ملت ما رو حتی خدا هم نمی تونه از رو ببره ... چون دیروز با اینکه همه می دونستند بارون خفنی در شرف بارشه اگه بدونی چه خبر بود ... وقتی میخواستیم بریم خونه ژیلا از همت رفتیم... از ۲ کیلومتری غرب پارک پردیسان تا  خود شیخ فضل الله نوری ماشینی بود که پارک کرده بودن و گله به گله چادرای رنگ و وارنگ و آدمای شاد و بی خیال همه با هم روشون و کرده بودند به آسمون و هی زبون درازی می کردند و شکلک در میاوردند... تازه از همت که وارد مدرس شمال می شدی بازم وسط اتوبان به اون بزرگی ماشین پارک کرده بودند و تو چمنا بساطی پهن کرده بودند و باقی ماجرا ... خلاصه که ملتی هستیم ما ها ملتی هستیم !

تا اطلاع ثانوی شاد باش تا من برگردم