سلام ...

بی همگان بسر شود، بی تو بسر نمی شود        داغ تو دارد این دلم، جای دگر نمی شود

چقدر همه جا قشنگ و رویایی شده، نه؟ هوای صاف و تمیز، درختای سبز و خوشگل... اصلا هرجا رو که نگاه می کنی، یه ته رنگی از سبز می بینی. حتی تپه های کنار اتوبان هم روشون گرد سبز پاشیدند‌؛ تک و توکی هم توشون گلای وحشی و مهمون خودشون کردند و خلاصه مناظر بدیع و زیبایی و از خودشون در می کنند...

دیده عقل، مست تو، چرخه چرخ پست تو           گوش طرب بدست تو، بی تو بسر نمی شود

چرا تازگیا حس می کنم همه چی زیبا و قشنگ شده؟! حتی آدما هم برام قشنگ شده اند؛ حس می کنم همه رو دوست دارم...دلم می خواد یه کار کنم همه خوشحال بشوند، همه شاد و آروم بشوند، دلم میخواد یه کار می کردم که دیگه کسی مشکل و ناراحتی نداشته باشه ... ولی میدونم که تنها کاری که ازم بر میاد، دوست داشتنشونه و بس؛ دیگه بقیه اش با خودشون و همتشونه...

جان، ز تو نوش می کند، دل ز تو جوش میکند          عقل خروش می کند، بی تو بسر نمی شود

دومین روز برگزاری با حدیث رفتیم نمایشگاه، محمد هم آخراش بهمون پیوست (پارازیت ... و چومکه آخراش قبول نیست، فردا یا پس فردا قراره با هم دوباره بریم) خیلی حالم گرفته شدنمایشگاه بین المللی به اون خوبی و قشنگی کجا، این نمازخونه و حسینیه کجا... من نمی دونم چرا اینجا همه چی و با هم قاطی می کنند... مصلا اسمش روشه ... از صلاه که همون نمازه میاد؛ مکانیه برای نماز و عبادت ... محل نماز و عبادت هم تا جائیکه من می دونم یه جای خلوت و دنجه .... آخه اونجا کجا و نمایشگاه که یکجای کاملا متفاوته (پارازیت ... متفاوت به حد ۱۸۰ درجه از اونوری) کجا ... از یه طرف مردم بدبخت بی زبون اون وسط دیوونه گیر شده بودند که از کدوم ور برون از یه طرف هم حالا که پیدا کرده بودند راه و، تا میومدند وارد بشوند، اون آقاهه  سیبیل چخماخیه بیسیم داره هی بهشون اشاره می کرد که اینجا خروجه اونجا وروده ! وارد سالن هم که می شدی یه نمیدونم شلنگ یا کابلای کلفت و درازی بود که از این ور سالن تا اونور سالن کشیده بودند، درست مثل اینکه بابالنگ دراز، پاش و از این ور سالن تا اونور سالن دراز کرده بود و برای مردم بدبخت جفت پا می گرفت، اگه کسی هواسش نبود پاش به این کابله یا شلنگه گیر می کرد  و ==> گروپی!!!

جاه و جلال من تویی، ملکت و مال من تویی            آب زلال من تویی، بی تو بسر نمی شود

امسال هم مث پارسال همش ۲ تا کتاب از انتشارات درسا خریدم ... بقیه کتابام و از البرز و نشر چشمه و ققنوس خریدم... یکی از کتابایی که گرفتم، منطق الطیر عطاره ... نمی دونی چقدر از خوندنش لذت می برم (پارازیت ... نمی دونم چرا تا حالا نگرفته بودمش) تا حالا نشده بود داستان و حکایت و تو قالب شعر بخونم و از خوندنش لذت وافر ببرم ... ولی منطق الطیر اینجوریه ... یهو می بینی چند صفحه شعر و داری میخونی انگار داری رمان می خونی ... خیلی از خودم راضیم برای خرید این کتاب مینا خانم دستت درست (پارازیت .... هیس .... شتر دیدی ندیدیا)

گاه سوی وفا روی، گاه سوی جفا روی              آن منی، کجا روی؟بی تو بسر نمی شود

یه خبر داغ دست اول دارم که بگم ولی نمی تونم بگم تا یه ماه دیگهباور کن رازنگهداری من از حس کنجکاوی تو خیلیلیلیلی سخت تره! دارم خفه میشم که بگم ولی حیف که نمی تونم

پ.ن.فیلم اون دایناسوره رو دادم برام ازش عکس بگیرند.. بمحض اینکه دستم برسه ... میذارمش اینجا....

تا تو نگاه میکنی، کار من آه کردن است         جان به فدای چشم تو، این چه نگاه کردن است؟

 کسی میدونه علامت ام اس چیه؟ مطمئن نیستم ولی ...

 اَجَر بار جِران... بودیم و رفتیم              اجر  نامهلبان... بودیم و رفتیم .....