سلام ....

بالاخره تموم شد. امروز آخرین چک هم پاس شد و ما (پارازیت ... من و محمد) رسما خونه دار شدیماونهمه ذوق و شوق و بزن برقص برا همین بود خوب چیه مگه؟تو هم اگه مثل من بودی و ۲ سال و نیم  تو حالت عقد میموندی و جفت پاهاتو می کردی تو یه کفش که یا میرم خونه خودم یا انقدر صبر میکنم تا خونه بخرم... مث الان من خوشحال می شدی نمیدونم چرا هر وقت مامانم اینا و محمد باهام صحبت می کردند که بابا ... پدرت خوب مادرت خوب .... اولش یه کم برو مستاجری بعدا سر فرصت خونه می خری ... من انگار همه تنم و میذاشتند رو ویبراتور ... شروع به لرزیدن می کردم ... من اصلا تحمل هیچ صاحب خونه ئ سیبیل کلفتی و ندارم حرفای احدی هم تو مغزم فرو نمی رفت که نمی رفت... نوچ ... الا و  بلا باید خونه بخریم بالاخره هم خریدیم ولی تا خرخره باید قسط بدیم ولی اصلا مهم نیست ... یادته گفتم اگه من یکسال تموم هم میشستم و برنامه ریزی می کردم بازم نمیتونستم به این خوبی این کار و انجام بدم؟ تازگیا بزنم به تخته گوش شیطون کر.... لطف خدا خیلی شامل حالم میشه... خونه ای که گرفتیم طبقه پنجمه ... دو کله است ... پنجره های شمال خونه روبه کوه باز میشند و پنجره های جنوب خونه رو به اتوبان... یه خونه ی نقلی ۷۵ متری نزدیک خونه ی مامانم اینا....و باور میکنی اگه بگم اون موقع که خریدیمش شیرین ۲۰ میلیون زیر قیمت منطقه بود؟... نه خونه هیچ عیب و ایرادی نداره ... فقط صاحبش یک آقای سوپر میلیارد بسیار انسان بود...فکرش و بکن ۶ سال این خونه خالی بوده  نه فروختتش نه اجاره اش داده انگار خدا مامورش کرده بوده که این خونه رو برا ما نگه دارهوقتی دید ما عروس دامادیم و از خونه هم خیلی خوشمون اومده ولی با لب و لوچه ی آویزون داریم میریم پی کارمون (پارازیت...خوب پولمون نمیرسید به اون حد) و  بخدا نمیدونم دیگه  به چه دلیل خونه ی متری ۱۵۰۰ و باهامون متری ۹۰۰ حساب کرد من به این عمل میگم معجزه... هیچ اسم دیگه ای نمیتونم روش بذارم... پس حق دارم بگم که نمیدونم کدوممون این وسط چه کار خوبی کردیم که خدا اینجوری جوابمون و داد... شاید خدا به پدر و مادر من رحم کرد که زودتر از شر من خلاص بشوند چون اگه همینجور میخواست پیش بره من باید تا وقتی دندونام سفید بشوند میموندم ور دلشون 

دیروز تو اداره قرعه کشی فیش حج بود ... ۲ تا فیش بود برا کل اداره ... یکی برا آقایون یکی هم برا خانوما...البته اول قرار بود یکی باشه ولی بعدا کردنش ۲ تا... وقتی برا آقایون قرعه کشی میکنند اسم من در میاد چون نوبت آقایون بوده در کمال بدجنسی اسم من و دوباره سرنگون میکنن سرجاش و یکی دیگه بر میدارند.... اینبار اسم یک آقا میاد بیرون ... نوبت خانوما که میشه //// میتونی حدس بزنی چی میشه دیگهبازم اسم مینا خانوم با زورسرش و میکنه تو دست اون آقاهه که دنبال اسم میگشتهنمیدونی چه حس خوب و قشنگی دارم... نمی دونی ... من سر این نام نویسی با بابام و محمد خیلی کل کل کردم و آخرش با مکافات تونستم محمد و راضی کنم که بذاره برم... پاشو کرده بود تو یه کفش که من میفرستمت با دوستت بری تایلند ولی عربستان نه...(پارازیت... از عربا خیلی بدش میاد) خلاصه با هزار بدبختی راضیش کردم ولی هنوز اون موقع نمیدونستم که قراره قرعه کشی بشه فکر میکردم هرکی بخواد میتونه بره چون اعلام کرده بودند فقط نوبت سهمیه است و تمام خرج و مخارج با خودمونه... بعد که فهمیدم قرعه کشی و این بند و بساطاست خیلی ضد حال خوردم ولی بازم نا امید نشدم... آخه هرچی میگفتم به محمد که من به دلم افتاده که برم میگفت نه ... خلاصه میتونی قیافه اش و تجسم کنی وقتی دیروز بهش گفتم جریانو ... تا یک دقیقه که سکوت مطلق بود  بعد خودش زد زیر خنده و گفت : چه حسی داری از اینکه روی منو کم کردی؟ خندیدم به حرفش ولی راستش و بخوای احساس خنکا کردم...خیلی بهم چسبید... خوب تو اگه جای من بودی الان نمی گفتی خداجون دستت درست؟ نمیگفتی خوبیت مافوق تصوره؟ میگفتی دیگه ... منم هم اینا رو گفتم هم خیلی چیزای دیگه که بین خودمه و خودشه

تو در جان منی، من غم ندارم                          تو ایمان منی، من کم ندارم

اگر درمان تویی، دردم فزون باد                         وگر عشقی تو، سهم من جنون باد

تویی تنها تویی تو علت من                           تو بخشاینده ی بی منت من

صدایم کن، صدای تو ترانست                           کلامت آیه هایی عاشقانست

ترا من سجده سجده می پرستم                     که سر بر خاک، بر زانو نشستم