....

تو قلبم تو رو دارم، اگه خانه به دوشم        من این عالم عشق و به عالم نفروشم

 

دوباره رو بردم به سمت آهنگاهی قدیمی؛ از صبح تا شب خودم و خفه می‌کنم از بس بهشون گوش می‌کنم و درنتیجه داد محمد و درمیارم آخه بر عکس من که باید آهنگای ملایم و بعضا شیش و هشتی گوش کنم که شعرش چرند نباشه، محمد فقط از آهنگای دامبولی دیمبول دیش دیش دین دیشدینه با هر مضمونی خوشش میاد همینقدر که آهنگش بزن بکوب باشه براش کافیه خلاصه اغلب موارد باهم جنگ و دعوا داریم سر انتخاب آهنگ (پارازیت ...یه ساعته این آقاهه اومده اینجا و منتظر یه کتابه که از طرف مدیرمون براش بیارند ... انقدر فضول و پر حرفه و به  همه چی کار داره که حسابی کفری و عصبیم کرده  نمیدونمم  از کجا اومده، با اون کرواتش! متاسفانه به جز من هم کسی تو اتاق نیست که آقا مغزش و به کار بگیره؛ هر چند لحظه یه بار یه سوال میکنه و نمیذاره آدم به کار و زندگیش برسه! داشتم یه متنی و ویرایش می کردما ولی انقدر سوال پیچم کرد و حرف زد که آخر تمرکزم و از دست دادم و متنه رو بستم گذاشتم کنار به جاش این صفحه رو گذاشتم جلوم و شروع کردم به نوشتن!  آخه ملاحظه هم خوب چیزیه... همینقدر که خود مزاحمش و گذاشتم که بشینه و منتظر بمونه بس نیست؟ حتما باید چند و چوند همه چی و در بیاره و تمرکز آدم و بهم بزنه و هی چرت و پرت بگه؟ فضول!... ولی نمیدونم چرا حس میکنم می تونه حرفام و بخونه ... منظورم ذهنمه ... یعنی می‌تونه؟! شاید برا اینه که عینهو خود خود وزغ نشسته اونجا و زل زده بهم! دو دفعه فضول!!!) خلاصه که دوباره مشتری پرو پا قرص آهنگای قدیمی شده ام.

 از این آهنگه هم خوشم میاد:

ماه که درومد، میام دیدنت                  شاخه گل باش میام چیدنت

ماه که درومد شتابون میام                   پیش تو مثل یه مجنون میام         

     نینای نای ناینای نای  

خوب شد من تو پرشین بلاگ خونه ندارما والا باید تا الان یه ع المه حرص و جوش می‌خوردم و به زمین و زمان بد و بیراه می‌گفتم که چرا خونه ام هک شده!

بهتون اخطار شدید میدم بیایید جلوی افکار منفی من و بگیرید وگرنه هرچی دیدید از چشم خودتون دیدید! گفته باشم، بعد نگید نگفتیا... من گفتم.... بابا به هر چی فکر میکنم همون میشه ... صبح بهنام منو رسوند اداره... تو راه که میومدیم نمیدونم چرا همش می‌ترسیدم که نکنه خدایی نکرده بهنام با کسی تصادف کنه ... برا همین شروع کردم به حمد و قل هو الله خوندن... الان مامانم تلفنی بهم گفت بهنام تصادف کرده .. خدا رو شکر خیلی شدید نبوده. یه تاکسی از پشت بهش زده. ولی بالاخره تصادف که بوده!

از بین این چند تا عروسی، یکیش که همون عروسی خان عمو باشه به دلیل فوت زن عموی گرام عروس خانم، به تعویق افتاد؛ حالا مونده دوتای دیگه به جز عروسی خودم. یعنی از اواسط مرداد قراره  سه تا عروسی بصورت  MP3  برگذار شوند... فاصله دوتا عروسی آخر حتی به یک هفته هم نمیکشه !!! چه لـــــــــــــــوس.... نه؟ تازه یه چیز بگم که وقتی خودم شنیدم چِشّمْ درومد از تعجب... لباس  عروسی که دختر داییم از اونور با خوش آورده حدس بزنه چند؟ 5000 پوند!!!!!!!!!!!!!!!!  جیــــــــــــــــغ!!! پول یه ماشینه! پول یه مسافرت مشتی به اروپاست! پول .... نمیدنم پول چیه پول یه عالمه چیزای خوب دیگه است که وقتی آدم اضافه میاره می تونه خرجش کنه... من که پول لباسم چند صدم  این پول شده کلی داره زورم میاد که چرا برا یه شب اینهمه پول لباس دادیم حالا چه دلی دارند اینا من نمی دونم! داماد حیفونکی هم که هرچی بهش میگند فکر میکنه رسم ایرانیا اینجوریه، اینجا رسمه حتما حتما باید عروسی تالار فرمانیه گرفته بشه و آرایشگاه تو تهران فقط یدونست اونم جردنه و چنین و چنان... زن خارجی گرفتن این دردسرا رو هم داره دیگه! می‌خواست از مملکت خودش زن بگیره که اینهمه دردسر نکشه ... خوب البته حتما تو مملکت خودش گشته ولی یکی مث دخترداییم و پیدا نکرده دیگه ...والا ! 5000 هزار پوند !!!

زمان مکه رفتنم و هنوز اعلام نکردند ... فقط خدا کنه با زمان عروسیم تقارن پیدا نکنه که اگه بکنه نمیدونم چه خاکی باید تو سر کنم!