...

نم نم بارون میاد ... باز دلم تو رو میخواد ...

بارون بارونه زمینا تر میشه ....

بله؟ نگاه کردن داره؟ میدونم اینا رو باید دیروز میگفتم که هوای ابری و بارونی بود نه امروز که آسمون صاف و آفتابیه ولی عزیز من تو را هیچ وقت فراموش نشود که ماهی را هر وقت از آب بگیری تازه است ... تازه هنوزم که همه جا بوی بارون و خاک مرطوب و میده پس هنوز دیر نشده ... تازشم منکه شونصد دفعه گفتم با بارون میونه خوبی ندارم مخصوصا وقتی مجبور بشم در اون هوا در خیابان باشم و در به در دنبال یک مسافرکش با وجدان که زیر بارون خلق الله و سوار کنه و تو میدونی که این عمل زهی خیال باطل است چون عمرا هیچ مسافر کش بی وجدانی در هوای بارونی مسافر سوار نمیکنه بلکه با سرعت هرچه تمامتر همچین از جلو مسافرا رد میشه که هم خیسشون کنه و هم دماغشون و بسوزونه ! خوب تو این همچین وضعیتی که من دیروز در خیابون گیر کرده بودم تو انتظار داشتی من بیام اینجا و با کلی آواز و دست و بشکن اومدنش و جشن بگیرم؟  البته اون زمان که من در خیابان مانده بودم تازه داشت نم نم میومد ولی بالاخره نم نم هم خیس میکنه آدم و دیگه ....

دلم برا تدریس و شاگردام تنگ شده  بعضی وقتها که به گذشته فکر میکنم به خودم میگم یعنی واقعا من بودم که با اونهمه شاگرد از بچه ۵ ساله بگیر تا زن ۵۰ ساله کار میکردم؟ اونم با اونهمه انرژی؟ من بودم که خنده و اشک بچه ها رو با هم درمیاوردم؟ سر کلاس مجبورشون میکردم دست بزنند و با صدای بلند سانگ ها رو بخونن ... من بودم که تو اون ۵ سال هیچ وقت گذر زمان و حس نکردم و اصلا نفهیدم روزام و ماهام و سالام چه جوری گذشت؟ آره؟ من بودم؟ و حالا این منم؟ درآغاز فصلی سرد؟ کم کم داره باورش برام سخت میشه...