تولد تولد...

آنکه می گفت به یک گل نشود فصل بهار

                                        چه خبر داشت که همچون تو گلی می روید*

مامان جونم تولدت مبارک... فقط همینو میتونم میگم. آخه کدوم جمله رو پیدا کنم که بتونه تمام مکنونات قلبیم و بیان کنه؟ کدوم کلمه ظرفیت گفتن اینی که تو دلمه رو داره؟ یه دوستت دارم ساده؟ نه... یه ایشالا ۱۲۰ سال باشی؟ ولی این یه جمله کلیشه ایه... همه به همدیگه میگن... من اینو نمیخوام ... تازه هیچ خوشم نمیاد برا بودنت محدودیت بذارم...الهی باشی همیشه...الهی نباشم اگه نباشی...میخوام چیزی و بهت بگم که تا حالا هیچ کی به کس دیگه ای نگفته... ولی نمی تونم... درست وقتی باید این سلولای خاکستری هرچی که تو چنته دارند رو کنن، همشون از دم مردن! ذهنم بلاک بلاکه... بیا یه کار دیگه بکنیم... میشینم روبروت و  فقط نگات میکنم... آره... این بهتره... خودت میتونی فایل پی دی اف قلبم و همشو تمام و کمال بگیری و حس کنی و دریافت کنی:) دوستت دارم بهترینم

*این پست مال جمعه ۱۲ بهمنه خودم میدونم ولی چون خودت میدونی جمعه ۱۲ بهمن من وقت سرخاروندن هم ندارم و چون فردا از پس فردا هم سرم شلوغتره به همون دلیل که خودت میدونی، امروز پیغام جمعه رو میذارم و سر فرصت دستت و میگیرمت و میارمت اینجا