دلتنگی.

دل به دریا اگر زدی، بزن و با دریا باش
هیهات از درد غریبی، تو غریب الغربا باش
آهای آهای کی پس خدا بود؟
کی پشت چین پرده ها بود؟
آهای آهای کی ناخدا بود؟
از عشق بمرد و بی صدا بود
تو خدایی... تو ناخدایی... تو بی صدا و با صدایی
تو کجای؟ بگو به عالم که مشت ما و پشت مایی

دیگه باید چه جوری و با چه زبونی بهم بفهمونه که هست و پیشمه و هوام و داره؟ با چه زبونی حالیم کنه که هرچی بهم داده و نداده به صلاحم بوده؟ من با چه رویی تو چشاش نگا کنم و بگم همه اینا رو خودم میدونم، فقط از خجالت و شرمندگیمه که مدام دست پیش و میگیرم که پس نیفتم و همیشه دوقورت و نیمم باقیه... با چه زبونی بهش بگم به اندازه تمام زندگیم از همه اشتباهات و کوتاهی هایی که انجام دادم پشیمون و نادم و خجلم؟ زیاده خواهی نیست اگه ازش طلب بخشش کنم؟

بگو بگو تو جنس بادی، بوی علف را تازه کردی
بگو بگو بارون که نم زد، رسم و بهم زد، باز می گردی
اگه شورم، شور تو دارم؛ ای کس و کارم، تو رو دارم،
 تورو دارم، شکرگزارم، شکر تو گفتن، شهرت کارم

پ.ن. اتفاق خاصی نیفتاده فقط دلم برا خدا تنگ شده... برا صحبتاش و حرفای گرم و لطیف و عاشقانه اش... دلم براش بد جوری تنگه.