سلام

آنجا که تویی غم نبود، درد و بلا هم ....... بقیه اش یادم نیست!

دیدی پشت روزنامه همشهری همیشه دو بیت از غزلیات حافظ و می نویسنند؟ من هر روز روزنامه رو به شوق خوندن این اشعار باز می کنم... نمیدونم از تاثیر خوندن این اشعاره که هر روز یه شعر میشه ورد زبونم یا چی... صبح که آهنگ محسن نامجو مدام تو گوشم تکرار می شد انقدر که آخر سر نوشتمش... ۱ ساعت بعد از اینکه نوشتمش، اون ور پارتیش اون همکار گوربان گوربانمون بلوتوثشو گذاشته بود برا دوستاش و صداشو هم با خیال راحت زیاد کرده بود؛ ما هم که لابد چناری پوست خیاری چیزی بودیم اینور پارتیشن ولی ایندفعه اصلا ناراحت که نشدم هچ، خیلی خوشان خوشانمان شد چون مغزم داغ شده بود از بس تو ذهنم خوندم این آهنگو... ولی تله پاتی جالبی بود:) الانم که نمیدونم چرا این مصرعه با زور و فشار خودش و آورده روی لبم ولی هرچی فکر میکنم مصرع بعدش یادم نمیاد یه چیزی باید باشه مث این==اینجا که منم نمی دونم چی و چی چی حافظا... تو اگه بقیه شو بلدی بهم بگو پلیز... تو گوگولم زدم ولی چیز به دردبخوری پیدا نکرد...

فعلا همین... تا بعد...

~~~~~~~~~~~~~~

جیغ بزنم؟ بزنم؟ ولش کن حالا ایندفعه رو کوتا میام ولی تو بدان که یافتیدمش ... نه فقط مصرع بعدش و بلکه کل شعرشو...تمام خونه رو زیرو رو کردم تا دفتر شعرم و پیدا کردم... فقط حالا مونده یه مساله و اونم اینکه نمیدونم چرا اسم شاعرش و ننوشته بودم زیر شعرش... نمیدونم شعر فروغی بسطامیه؟ معینی کرمانشاهیه یا وحشی بافقی یا اصلا هیچکدوم... حالا اصلا هرکی...ولش کن...

آنجا که تویی غم نبود، رنج و بلا هم
مستی نبود، دل نبود، شور و نوا هم
اینجا که منم حسرت از اندوه فزون است
خود دانی و من دانم و این خلق خدا هم

آنجا که تویی یکدل و دیوانه نبینی
تا گرید و گریاند از آن گریه تو را هم
اینجا که منم عشق به سرحد کمال است
صبر است و سلوکست و سکوتست و رضا هم

آنجا که تویی باغی اگر هست، ندارد
مرغی چو من آشفته و افسانه سرا هم
اینجا که منم جای تو خالیست به هر جمع
غم سوخت دل جمله یاران و مرا هم

آنجا که تویی جمله سر شور و نشاطند
شهزاده و شه باده به دستند و گدا هم
اینجا که منم بسکه دورویی و دورنگیست
گریند به بدبختی خود اهل ریا هم