گذری به آرشیو!

یه خرده مطلب تکرای بخون ببین چه فنسیه! مطلب پایین و از آرشیو درآوردم...مال سه سال و نیم پیشه....

زندگی چیزی پیچیده یی است، پر از فراز و نشیب، پر از پستی بلندی، زمانی میبردت به عرش اعلا و زمانی هم از اون بالا میندازت پایین ... تا وقتی اون بالایی، خوب، دنیا زیر پاته، روی قله یی، در اوج اوج، لابد پیش خودت هم فکر میکنی که دیگه از اینجایی که تو هستی محاله کسی بتونه بالاتر بره فقط تویی که قله را فتح کردی،حالا هم که رسیدی اون بالا دیگه حالا حالا خیال پایین اومدن نداری. ولی بعد از مدتی، زمانی میرسه که تو،حالا یا بخاطر لغزش پات، یا بخاطر باد شدیدی که اون بالا میاد تعادلت و ازدست میدی و ==> گروپی از نوک قله سقوط میکنی ته دره... اینبار هم مثل اونموقع که بالا بودی، فکر میکنی دیگه از اینجایی که تو هستی محاله کسی پایین تر باشه... این با فقط سر تو اومده فقط تو! بعدش پیش خودت فکر میکنی دیگه توان و تحمل ادامه دادن و پیشروی نداری، نه، تا همینجا بسه، دیگه نمی تونم؛ بعد، توی نازک نارنجی، دوستات و میبینی که در حال بالا رفتن از کوه زندگی هستند، ولی بجاش تو پشتت و میکنی بهشون، دستاتو میذاری زیر بغلت و با لجبازی سعی میکنی بهشون فکر نکنی، ولی مگه میشه؟ نه ! نمیشه! دلت طاقت نمیاره... زیر چشمی نگاهشون میکنی، بسختی ولی با شادی دست همدیگه رو گرفتند و دارند از کوه بالا میرند،حالا، قلقلکت میاد... وسوسه شدی تو هم دست یکی و بگیری بری بالا... ولی خیلیاشونم تنهایی دارند حرکت میکنند خوب پس تنهایی هم میشه. روت و میکنی به سمتشون و بسمه الله ... سه، دو، یک، حرکت... میری بالا... بالا، بالاتر، اینقدر میری  و میری که یه وقت بخودت میایی می بینی دوباره اون بالایی... رو نوک قله، دوباره دنیا زیر پاته... ولی اینبار دیگه مواظبی لغزش پایی یا وزش بادی تعادلت و به هم نزنه. از اون بالا پایین و نگاه میکنی و باورت نمیشه...این تویی؟ همون آدمی؟ این فردی که با افتخار قله ئ به این بلندی و فتح کرده همون فردیه که یه زمانی فکر میکرد دیگه محاله بتونه قدم از قدم برداره؟ تو همونی هستی که یه موقعی فکر میکرد دیگه باید دیدن این منظره ئ زیبا رو تو خواب ببینه؟ بله...همونی...
عجب انسان موجود عجیبیه، چقد پیچیده و ناشناخته است، در اوج ناتوانی قدرتمندتر از هر قدرتمندیه، دیگه از زندگی پر روتر، سنگدلتر، دشوارتر، خطرناکتر، مرموز تر، دست نیافتنی تر، قابل دسترس تر و خلاصه هرچی تر است، چیز دیگه ای هست؟ ولی تو روی زندگی و کم کردی، مرحبا...دستمریزاد...
و تو! تویی که اون بالایی و این مسابقه و نبرد تنگا تنگ بنده و زندگی و با هم می بینی و لذت میبری، تویی که هر بار بنده ات بر زندگی غلبه کنه گل از گلت میشکفه و لبخند گرمی همه پهنای صورتت و میگیره و با هر بار شکست بنده ات اشک تو چشات جمع میشه... هزار آفرین نثار تو... آفرین به تو که چنین موجود ترد و شکننده و توأمان سخت و مقاومی را آفریدی...واقعا هم فتبارک الله احسن الخالقین...
نعره زد عشق که خونین جگری پیدا شد   
حسن لرزید که صاحب نظری پیدا شد
فطرت آشفت که از خاک جهان مجبور       
 خودگری، خودشکنی، خودنگری پیدا شد
خبری رفت ز گردون به شبستان ازل         
 حذر ای پردگیان! پرده دری پیدا شد
آرزو بی خبر از خویش به آغوش حیات            
چشم وا کرد و جهان دگری پیدا شد
زندگی گفت که در خاک تپیدیم همه عمر            
تا از این گنبد دیرینه دری پیدا شد