فریدن سهرابی!!!

بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک
شاخه‌های شسته، باران خورده، پاک
آسمان آبی و ابر سپید
برگهای سبز بید
عطر نرگس، رقص باد
نغمه شوق پرستوهای شاد
خلوت گرم کبوترهای مست
نرم نرمک می رسد اینک بهار

دل خوش سیری چند!
خوش به حال روزگار
خوش به حال چشمه ‌ها و دشتها
خوش به حال دانه‌ها و سبزه‌ها
خوش به حال غنچه‌های نیمه‌باز
خوش به حال دختر میخک که می خندد به ناز
خوش به حال جام لبریز از شراب
خوش به حال آفتاب

دل خوش سیری چند!
ای دل من گرچه در این روزگار
جامه رنگین نمی‌ پوشی بکام
باده رنگین نمی ‌بینی به جام
نقل و سبزه در میان سفره نیست
جامت از آن می که می ‌باید تهی است
ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار
گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
هفت رنگش می‌شود هفتاد رنگ

دل خوش سیری چند!

دیگه حوصله نوشتن ندارم؛ نمی دونم چرا. فقط دوست دارم بخونم و بخونم و بخونم. دیگه حتی دوست ندارم حرف بزنم؛ فقط دلم میخواد یه گوشه بشینم و گوش کنم. اگه یه روز اومدی اینجا و موندی پشت در بسته، تعجب نکن؛ احتمال اینکه این خونه رو به بساز بنداز بفروشم و برای همیشه از این دیار نقل مکان کنم، خیلی زیاده. عید امسال به نظرم مث هرسال نیست؛ نمی دونم چرا. مردم تکاپوی عید و دارند ولی خوشحالی همشون به نظرم فقط تظاهره... اینور بدو اونور بدو.... اینو بگیر اونو نگیر... این کار و بکن اون کار و نکن ....ولی دریغ از یه لبخند که بیاد رو لب کسی... دریغ از دادن یه قرون پول بدون دیدن نگرانی تو صورت تک تک خریداران... خودم یه دنیا خرید کردم ولی از رو وظیفه اگه نه هیچ لذتی از خرید وسائل نویی که وارد خونه ام شدن، نبردم (پارازیت... میدونی که خانوما عاشق خریدند و از اونجائیکه منم یک خانومم، درنتیجه عاشق خریدم ولو شده خرید یه آدامس خرسی باشه، از خرید هرچیز نویی لذت می برم، البته قدیما بی محابا خرج می کردم و آخر ماه کفگیرم حسابی می خورد ته دیگ، ولی حالا دیگه یاد گرفتم چه جور خرج کنم، یعنی درواقع از دولتی سر این آقای احمدی (احمقی؟) نژاد مجبورم هوای جیبم و داشته باشم و صدالبته حضور پررنگ و قدرتمند محمدرضاخان به عنوان مهمترین عامل کنترل کننده خرج و مرج، در این جریان بی تأثیر نیست! امسال ولی بی خودترین چیزهای ممکن و گرفتم با بالاترین قیمت! هیچ چیز شایان توجه و به دربخوری نبود تو بازار، اجناس اجمق وجق با قیمتهای چپ و چوله و غیروقعی و نجومی.) ....دیگه مث پارسال اونهمه ذوق مسافرت رفتن و ندارم؛ با اینکه حتی دعوت هم شدیم جایی ولی اصلا دلم نمی خواد از جام تکون بخورم. (پارازیت... و تو باز هم میدونی که من در حالت عادی عاشــــــــــــق مسافرتم!) حالا دوست دارم بمونم تهرون و با دوستام و اقوام بریم اینور اونور، تقریبا مطمئنم هچ کجای ایران مث تهرون خالی از سکنه نمیشه تو این روزا. یادمه پارسال عید از رسیدن بهار کلی ذوق کردم؛ از دیدن گرد سبزی که پاشیده شده بود همه جا، از کوه و کمر گرفته تا قسمتهای خاکی و بی گیاه کنار اتوبان همت! ولی امسال نمیدونم چه مرگم شده... آخه چرا از رسیدن بهار هیجان زده نیستم؟! راستی جریان اون طوفان وحشتناک دیشب چی بود؟ تا ساعت ۳۰/۱ نصفه شب نذاشت بخوام... چندتا چیز هم مدام رو پشت بوممون گروپ گروپ می کرد فچ کنم دیشهای همسایگان گرام به همراه دیشهای خودمان محفلی داشتند اون بالا... هی به نوبت از اینو قل می خوردند به اونور هی از اونور قل می خوردن به اینور.. شمارو بیلمیرم ولی من خیـــــلی ترسیدم! فعلا همینا باشه تا بعد...