دم خروس یا ...

پیک بسته ای را که می خواستم برایم آورده؛ هزینه حمل می شود 3500 تومان ولی من در کیفم تنها چند اسکناس 5000 تومانی دارم ولاغیر، او هم پول خرد ندارد که باقی پولم را بدهد. به ناچار می روم سراغ آقای ع (آبدارچیمان) و می پرسم آیا او 5000 تومان پول خرد دارد؟ جواب مثبت است، می ایستد تا از جیب شلوارش پولهایش را بردارد، یک بسته بزرگ اسکناس از جیب خارج می کند و پول مرا خرد می کند. تا اینجای ماجرا همه چیز معمولی و ساده است ولی چیزی که این میان فکر مرا به خود مشغول کرده، دیدن تراول چکهای 50 هزار تومانی بین آنهمه اسکناس است. آقای ع بسیار انسان شریف و زحمتکشی است که علی رغم زحمتهای فراوانی که در اداره می کشد، ماهانه تنها 300 هزارتومان حقوق دریافت می کند، اوست و 6 سر عائله، اوست و اینهمه گرانی... ولی هیچ گاه ندیدم که خم به ابرو بیاورد از این بی عدالتی، فقط گهگداری درد دلی کرده است که من با چند بچه ی قد و نیم قد آخر با این پول چه بکنم تا سر برج. ولی حالا دیدن آنهمه پول در دستان او مرا به فکر فرو می اندازد که آیا او اینهمه پول را همیشه همراه خود دارد؟ اصلا اینهمه پول را می خواهد چه کند؟ شاید امروز خرید دارد یا میهمانی در پیش دارند یا ... البته در این حین مرتب به خود یادآور می شوم که اصلا به تو چه دختره ی فضول؟! تو مگه فضول مردمی؟ خوب البته؛ اینکه سؤال ندارد، مسلم است که فضول مردمم چه اگر نبودم دیدن یک دسته اسکناس اینهمه فکرم را به بازی نمی گرفت. از خودم پرسیدم آیا آقای ع وقتی که می خواهد 500 تومان ناقابل بدهد دست پسرش که برود از سر کوچه نان بخرد هم، همه ی این پروسه را انجام می دهد و تمام دار و ندار خود را نشان آقا زاده اش می دهد؟ آنوقت چه توقع نابجاییست اگر از فرزندش بخواهد او را درک کند و از او پول اضافه ای نخواهد! وقتی پسرک خودش با همان دو چشم خودش دیده است که پدر در جیبها پول دارد (تازه آنهم) قلنبه قلنبه، پس چطور باور کند که او پول ندارد؟ هاین؟ دم خروس را باور کند یا قسم حضرت ابوالفضل را؟ یاد خودم و بابایم می افتم آن زمان که همراهش به خرید می رفتم و او بدتر از آقای ع پولها را در جیبهایش نگهداری می کرد و کیلو کیلو گوشت و مرغ و میوه می خرید و پولهایش را تمام می کرد ولی دوباره فردایش جیبهای بابا پر از پول بود! ولی هر وقت از او پولی مازاد پول هفتگیم می خواستم جوابم این بود که تو اصلا دختر خوبی نیستی و رعایت حال پدر و مادرت را نمی کنی، مگر نمی دانی آنها  کارمند هستند و پولشان کم؟! راستش را بخواهی من هنوزم که هنوزه باورم نمی شود که پدرم پول ندارد یا مادرم پولهایش تمام شده است! آنها هنوزم که هنوزه از وضعیت بازنشستگی خود گلایه دارند ولی حرف و عملشان نمی خواند با هم، مثلا مامان خانمی که پول ندارد و نمی داند تا سر برج از کجا بیاورد خرج کند، به ناگهان تشریف می برند مغازه سیلم خان در پاساژ گلستان و عینک آفتابی می خرند 500 هزار تومان!!! آره، دقیقا؛ من هم همین شکلی شدم که تو شدی وقتی این خبر را شنیدم! یا همین بابایی که از زمین و زمان شاکیست و پول ندارد، یکباره همینجوری الکی و محض خوش تیپی؛ تصمیم می گیرد ماشینش را بدهد سرویس و 450 هزار تومان (ناقابل!) وجه رایج مملکت خرج ماشینش می کند! آنوقت این بهاره ی ساده و اخمخ وقتی می گوید پول ندارد و هیچ کی حرفش را باور نمیکند، یعنی به دو دست بریده ی حضرت ابوالفضل، به امام زمان، به گوران مجید، پول ندارد، تو بگو قدر 100 تا تک تومانی، او پول ندارد!  

من امروز به این نتیجه رسیدم که تمام پدر و مادرهایی که ادعای بی پولی می کنند اتفاقا برعکس خیلی هم پول دارند، اصلا به آن قیافه های مظلومی که میگیرند برایت توجه نکن، اگر خیلی دلت خواست برای کسی بسوزد، فقط به حالت خودت بسوزد و بس که اینهمه وقت سعی کردی رعایت حالشان را بکنی و زیاده خواهی نکنی مبادا که پدرت شرمنده شود از رویت که پول ندارد!!! چه حرف ها!

منکه اگر خداوند عالم فرزندی بهم عطا کند، عمرا جلوی رویش بیشتر از 1000 تومان رو کنم، کاری خواهم کرد تا حرف و عملم با هم بخواند و او عمیقا و از ته دل باور کند بی پولی مرا نه مثل پدر و مادرم که حرف و عملشان نمی خواند با هم و اعتماد آدم را دچار تردید و تشکیک و تزلزل می کنند!