شهر من جائیست که ...

دوشنبه ۱۰ آبان

شهر من جاییست که صبح ۱۰ آبان ۸۹ش که از خونه میری بیرون، باهاس یَک نفس عمیق بکشی: مممممممممممممممممممم و بعد فرتی بدیش بیرون:ااااااااااااااااااااااااااا؛ بعدش حال کنی با این هوای خنک پائیزی

شهر من جائیست که این وقت سال اوین و دربند و درکه اش حال میده برای کوهنوردی. 

شهر من جائیست که شباش وقتی میری پشت پنجره و می خوای بیرون رو نگاه کنی، برج میلادش هی از اون دور بهت چشمک می زنه.  

شهر من جائیست که تا دوتا ابر میرند کنار همدیگه، اتوبانهای همت، حکیم و نیایشش به مرز انفجار می رسند از تیرافیک سنگین و تو هنوزم که هنوزه نتونستی کشف کنی ارتباط مستقیم تجمع ابرها رو با تجمع وسایل نقلیهmahsae-ali

شهر من جائیست که باید وقتی هوا سرده و در ارتفاعات هم داره برف می باره گوله گوله، شال و کلاه کنی و بری بام تهران زیر برف پیاده روی   

شهر من جائیست که 72 ملت از هر قوم و نژادی درش زندگی می کنند؛ درواقع اینجا یک ایران کوچکست ولی تو نمیدونی چرا تمام ساکنانش، خود رو از اهالی قدیم الایام این شهر می دونند و اونوقت تویی که از 200 سال پیش به این طرف اجدادت در این شهر ساکنند، برای اینکه انگ دروغگویی و چه میدونم عقده ی بچه تهرونی بودن و این حرفها را بهت نزنند، تا ازت می پرسند شما اصالتا کجایی هستید، مجبوری توضیح دهی که اجداد پدری پدرت تا 200 سال پیش ساکن شیراز بودند ولی از اون زمان به این طرف به تهران مهاجرت کردند و ساکن تهران شدند، اجداد مادری پدرت از خانواده ی کیا هستند و اصالتشون بر میگرده به شهر نور در مازندران؛ اجداد پدری و مادری مادرت (مادربزرگ و پدربزرگت باهم دخترعمو و پسرعمو هستند) اصالتا قفقازی هستند ولی زمانیکه قفقاز را می دهند به روسیه، اجداد مادرت مهاجرت می کنند به ایران و مقیم تهران می شوند! ولی پدربزرگها و مادربزرگهایت، پدر و مادرت، خودت و برادرهایت همگی متولد تهران هستید؛ حالا تو خودت بشین فکر کن ببین کجایی هستی؟ شیرازی، شمالی یا قفقازی؟ ولی حقیقت امر اینست که متاسفانه تو در هیچ کدوم این شهرها و شهرهای دیگر البته بجز تهران و کرج، قوم و خویشی نداری که باز هم البته جای صدافسوس داره، ای کاش داشتی!   

شهر من جائیست که زمانی یک کافه گودو داشت تقاطع خیابون انقلاب-فلسطین به چه خوشگلی، بعد درست وسط کافه یه دونه تنه ی درخت را به صورت سمبلیک گذاشته بودند بازم به چه خوشگلی ولی حالا متاسفانه دیگه نه از خود کافه خبری هست و نه آن تنه ی درختش

شهر من جائیست که تنها ایام عید فوق العاده ست و هوای تمیز و پاکی داره، باقی ایام پره از انواع و اقسام آلودگی ها اعم از هوایی، صوتی و تصویری! 

شهر من جائیست که تو به ندرت بتونی راحت آسمونش رو ببینی چون ساختمونهای سر به فلک کشیده پیش روت قد علم کرده اند و نمیذارند تو راحت آسمونت رو دید بزنی!  

ولی با همه ی این حرفها... شهر من جائیست که تا دو روز ازش دور می شی، دلت برای ذره ذرۀ گرد و غبارای هواش، ترافیکای سنگینش، روشنایی شباش، داد و بیداد و مردمش، پارک زیبای پروازش، اتوبان همیشه شلوغ همتش، شبای محشر پارک کوهسارش، جاده ی باصفای لشگرکش، ساندویچای پر از سس هایداش، آب انارای ترش محمدش، پیتزاهای خوشمزه ی آواچیش، شیرین پلوهای محشر رستوران صفاش، شیرینی ترهای وسوسه انگیز لادن و ضیافتش، کتابفروشی شهرآرا و شهرهای کتابش، میدون زیبای تجریشش، سیب زمینی تنوریهای پلاکش، معجونای پر پسته ی بابارحیمش و خلاصه یه عالمه چیزای خوب و خوشگل و خوشمزۀ دیگه اش تنگ میشه، شهر من... اینجا تهرانه  And this is my PMCtalk to the hand