ابر بشری به نام «تو»!

بچه که بودم و هنوز هِر را از بِر تشخیص نمی دادم، هرگاه می شنیدم که پدر می خواند: «تو» الهه ی نازی... در بزمم بنشین... من ترا وفادارم... بیا که جز این... نباشد هنرم؛ یا مادر می خواند: «تو» که گفتی اگر به آتشم کِشی... وگر ز غصه ام کُشی... ترا رها نمی کنم من؛ یا در دفتر شعر مامان که گلچینی بود از اشعار زیبای شعرای بزرگ، می خواندم: بی همگان بسر شود... بی «تو» بسر نمی شود؛ یا حافظ را می خواندم او برایم می گفت: هرگزم نقش «تو» از لوح دل و جان نرود.... هرگز از یاد من آن سرو خرامان نرود؛ با خودم فکر می کردم آخر این «تو» چه موجودی می تواند باشد که همه دنبالشند و داد همه را درآورده است! در عالم کودکی فکر می کردم «تو» نه زنست و نه مرد چون هم زنها به دنبالشند و هم مردها ولی نمی توانستم درک کنم چرا همه به دنبال چنین موجودی می گردند! با آن سن کم حداقل این را می فهمیدم که به طور طبیعی زنان به دنبال مردان می روند و مردان به دنبال زنان؛ پس چطورست که همه بدنبال «تو»ی مجهول الهویه هستند؟ هاین؟ هرچه فکر می کردم به نتیجه ای نمی رسیدم تا اینکه دیگر یاد گرفتم از «تو» فقط باید این را بدانم که «تو»، «تو» است و اینکه همه دوستش دارند ولی او قلبی از سنگ دارد و احدی را دوست ندارد، همین! دیگر فضولی باقی چیزها به من نیامده است!

کم کم که بزرگتر شدم فهمیدم «تو»، می تواند هم زن باشد و هم مرد؛ یعنی برای زنان «تو»، مرد است و برای مردان «تو»، یک زن. این «توها»ی زن و مرد علی رغم اینکه از دو جنس متفاوت هستند ولی در یک خصلت ثابت و چند خصلت متغیر با هم شریکند: داشتن قلبی از سنگ بارزترین مشخه ی وجودی هر «تو»ی عزیزی می باشد و اگر یک نفر «تو» باشد دیگر نمی تواند مهربان هم باشد زیرا که این خلاف قانون «تو» بودنست! از خصلتهای متغیر «تو» ها هم می توان از زیبایی و خوش اندامی، قدرتمندی و شجاعت، خوش صدایی، معطر بودن، دانایی و حکمت فراوان نام برد. درواقع اینها تعابیری بودند که من از خواندن داستانها یا اشعار مختلف برداشت می کردم و البته هنوزم برداشت می کنم. من هنوز هم فکر می کنم «تو» یک سوپرمن به تمام معنی است و  اصلا و ابدا هیچ شباهتی به یک انسان عادی ندارد. «تو» می تواند کارهای خارق العاده انجام دهد کاری هایی که من و امثال من از انجام دادنشون عاجزیم و صدالبته که یک «تو»ی واقعی هرگز اشتباه نمی کند! اگر جایی دیدید یا خواندید که یک «تو» کار اشتباهی را انجام داده بدانید که او یک «تو»ی واقعی نبوده بلکه «تو»ی تقلبیست و از چین وارد شده است!!! «تو»ی راست راستکی اگر هم اشتباه کند، با برنامه اشتباه می کند یعنی از قصد یک اشتباهی را انجام می دهد تا مشت کسی را  باز کند و لو بدهد او را؛ همین وگرنه یک «تو»ی خالص محال ممکنست اشتباه کند 

زمانی نظام باورهای من دچار تزلزل شد که 12 اردیبهشت 1383، خودم تبدیل به یک «تو» شدم! فکر کن، من، همین بهاره ی ساده و معمولی که هیچ کار محیرالعقولی را نمی تواند انجام دهد و حالا کار محیرالعقول پشکش، من اصلا فاقد مهمترین و اصلی ترین خصلت «تو» ها که همان داشتن قلبی از سنگست می باشم (پارازیت... داشتن قلب سنگی هم پیشکش قلب من از یک شیشه ی نازک هم نازکترست!)، تبدیل به یک «تو» شوم! آنجا بود که دیگر بت پر ابهت «تو» برایم شکست. حالا دیگر زیاد مطمئن نیستم کدام «تو» واقعیست و کدام بدلی، ولی همچنان معتقدم که یک «تو» موجودی عجیب و مافوق بشریست و کسیست که همگان بدنبالش هستنداو همچنان زیبا، خوش صدا و خوش آندامست و همچنان کارهایی را انجام می دهد که هیچ کس نمی تواند  آن کار را انجام دهد