میدانی شاید بهترین حالتش این باشد که زمانی که قصد سوار شدن به آسانسور را داری، آسانسور همان طبقهای باشد که تو هستی و تا همان طبقهای که تو قصد پیاده شدن در آنجا را داری، حتی یکبار هم نایستد؛ که تو در آن صورت مطمئن باش آس برنده آوردهای و شانست گفته حسابی اما بدترین حالتش اینست که تو از طبقه ی همکف مثلا بخواهی بروی طبقه ی پنجم و نمایشگر آسانسور نشان دهد که آسانسور طبقه ی دوم است و در حال رفتن به طبقات بالاتر و تو در کمال ناامیدی شاهدی که آسانسور از طبقه ی دوم تا آخرین طبقه که ششم میباشد، بلااستثنا تمام طبقات را میایستد تا به بالا برسد و در هنگام برگشت نیز همان اتفاق رخ دهد و تا به تو برسد، باز تمام طبقات را بایستد! زمانی قضیه وحشتناک میشود که تو سوار آسانسور شوی و درست لحظهای که درب آسانسور در حال بسته شدنست، یک لشگر از همکارانت که در تمام طبقات پخش و پلا هستند نیز سوار آسانسور شوند و این یعنی باز قرار است آسانسور از طبقه ی دوم بایستد تـــــــــــا طبقه ی پنجم و این یعنی آخر شکنجه و عذاب الهی برای جرمی که نمیدانی چیست؛ یعنی آخر نامردی؛ یعنی شوخی بیمزهای که حضرت حق دلش خواسته سرصبحی با تو داشته باشد که به نظر من اصلا هم خوشمزه نبود آخدا، هیچ خوشمزه نبود
تازه از تمام اتفاقات بالا بدتر اینست که تو در طبقه پنجم مثلا، گیر کنی در آسانسورکه تنکس گاد، خدا در این زمینه هنوز شوخلوخش نگرفته با من و امیدوارم هرگز هوس نکند! فکر کن بین زمین و آسمان آنهم به فاصله ی ۵ طبفه! گیر بیفتی... واقعا وحشتناک است