گویند مرا چو زاد مادر
پستان به دهان گرفتن آموخت
شبها بر گاهواره من
بیدار نشست و خفتن آموخت
لبخند نهاد بر لب من
بر غنچه گل شکفتن آموخت
دستم بگرفت و پا به پا برد
تا شیوهٔ راه رفتن آموخت
یک حرف و دو حرف بر زبانم
الفاظ نهاد و گفتن آموخت
پس هستی من ز هستی اوست
تا هستم و هست دارمش دوست
ایرج میرزا
پ.ن. میدونم نمی خونی اینجا رو چون نه و وقتشو داری نه حوصله شو؛ ولی با این حال من دلم نمیاد نگم بهت که روزت مبارک، که امیدوارم خداوند عالم تو رو برای من هیچ وقت زیاد ندونه و سایۀ پرمهرت رو همیشه بالای سرم نگه داره، که دوستت دارم با ذره ذره وجودم، که ببخش منو اگه خیلی وقتها قدرت رو ندونستم و ناخواسته آزردمت... روزت مبارک عزیزترینم