هوا که ابری می‌شود...

هوا که ابری می‌شود، آدم دست و دلش به کار نمی‌رود! برعکس دلش می‌خواهد بخزد زیر پتو و یا کتاب بخواند و یا رویای شیرین ببافد! آخر هوا که ابری می‌شود آدم دلش جنگل‌های سبز شمال و آبی دریای خزر را می‌خواهد! هوا که ابری می‌شود انگار یک جورهایی همه چیز به طرز اعجاب‌انگیزی زیبا و دلنشین می‌شود، انگار مردم همه سرخوش و شاد و مهربان می‌شوند. هوا که ابری می‌شود، اگر کمی هم خنک باشد و برگهای درختان هم به این سبزی سبزی نباشند بلکه کمی تا قسمی زرد و نارنجی باشند، آدم دلش میدان تجریش را می‌خواهد و امام زاده صالحش را! هوا که ابری باشد و خنک هم که باشد، جایش هست که برای بار هزارم آدم کتاب همخونه را دست بگیرد و در دنیای پر هیجان و متلاطم یلدا و شهاب دوباره و دوباره گم شود! هوا که ابری می‌شود، حالا خیلی هم همینجور ابریِ خشک و خالی نباشد بهتر است، کمی باران ببارد، کمی باد خنک بوزد، کمی پرده‌ها تکان بخورند، خلاصه یک جوری شود که آدم هی کیف کند و کیف کند! اصلا هوا که ابری می‌شود و کمی هم خنک، آم هی فیلش یاد هندستان می‌کند و هیچ جوره بدو اجازه ی کار کردن نمی‌دهد که نمی‌دهد!